(شب خاص!) Pt.48

3.8K 551 452
                                    

باهم به سمت سالن پذیرایی رفتن و چند ثانیه بعد، پدر جونگکوک با لبخند بزرگی که روی لبهاش بود وارد خونه شد.
جونگکوک که خیلی خوشحال بود، سریع به سمتش دویید و محکم بغلش کرد که باعث شد پدرش بخنده.

×سلام پسرم. خوش اومدین.

عقب کشید و با همون لبخند گفت:
+سلام! ممنون پدر!

بعد از اینکه آقای جئون به همه سلام کرد و با استقبال گرمی رو به رو شد، مادر جونگکوک پیشنهاد داد که میز رو بچینن که شام بخورن.

جونگکوک از کنار تهیونگ بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت و در کمال تعجب، دید که تهیونگ هم دنبالش اومد.
ابروهاش رو بالا انداخت و به سمتش برگشت:
+تو کجا میای؟

پسر بزرگتر، دستش رو پشت گردنش کشید:
-میخوام به خرگوشم کمک کنم!

نرم خندید و گونه های تهیونگ رو قاب کرد و محکم به همدیگه فشارشون داد که باعث شد لبهاش جلو بیان.

+لازم نکرده! برو بشین.

ولی خب تهیونگ یکم لجباز تر از چیزی بود که جونگکوک فکر میکرد.
همونطور که گفته بود، کمکش کرده بود و داشتن میز رو میچیدن و جونگکوک نمیتونست حس خوبی که از همکاریه تهیونگ میگرفت رو انکار کنه.

بعد از چند دقیقه، همه پشت میز نشستن و با اجازه ی آقای جئون، شروع به خوردن کردن.

یونا، همون‌طور که از غذای بی نظیری که میخورد، لذت میبرد، با صدای سرشار از ذوق، با کنجکاوی از زوج رو به روش پرسید:
•خب بگید ببینم اولین قرارتون کجا بود؟

برای چند لحظه، سکوتی توی سالن طنین انداخت و همه ساکت شدن.
جونگکوک، غذایی که داشت میجوید رو قورت داد و تند تند پلک زد و لبخند روی لبش کم‌کم محو شد.

اولین قرارشون؟
اولین قرارشون کجا بود؟
چند ثانیه فکر کرد و با فهمیدن حقیقت، چشمهاش درشت شدن...

اون و تهیونگ تا حالا باهم سر قرار نرفته بودن!!!

با چاقو و چنگالی که تو دستش بود و لبهایی که از حرص به همدیگه فشار میداد، سمت تهیونگ برگشت و از بین دندوناش غرید:
+عزیزم ما اولین قرارمون کجا بود؟؟؟

تهیونگ که از این حالت جونگکوک ترسیده بود، آب دهنش رو قورت داد و با نگرانی خندید:
-اولین...قـ-قرارمون؟ خب...خب چیز بود دیگه...پل هان!!!

چهار نفر دیگه پشت میز، با خنده هایی که به زور نگه داشته بودن، به زوج بامزه ی رو به روشون نگاه میکردن و سعی میکردن حرفی نزنن که ببینن تهش چی میشه!

جونگکوک که بیشتر حرصش گرفته بود، چاقو رو به سمت صورت تهیونگ و بهش نزدیکتر شد:
+یکم بیشتر فکر کن!

-او-اون چاقو خطرناکه هااا!

جونگکوک که دیگه نمیتونست تحمل کنه، با صدای نسبتا بلندی داد زد:
+کیم تهیونگ تو تا حالا منو سر قرار نبردی!

All Of My Life🧚‍♂️[Full]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora