(شیطونِ شیرین) Pt.31

4.4K 662 714
                                    

+هیونجین شی!

وقتی دید کنار تهیونگ رو مبل نشسته و با عشوه داره با موهای خودش ور میره که توجهش رو جلب کنه، اول خنده اش گرفت ولی با دیدن فاصله ی کمی که بینشون بود و پای هیونجین که داشت به صورت کاملا نوازش وار رو پای تهیونگ کشیده میشه، با همون پوزخند عصبی به سمتشون رفت:
+خوش میگذره؟

هیونجین با لبهای آویزون، خودش رو به کتف تهیونگ مالید و پسر بزرگتر همونطور خیره به جونگکوک بود.
البته که به بقیه رو نمیداد!

هیونجین: نه اصلا! این جیگر اصلا نمیخنده!!!

+من سرویس شدم تا این ماست فقط لب باز کنه و باهام حرف بزنه!!! اونوقت توی بچ میخوای یه ساعته بهت بخندهههه؟؟؟

خوشبختانه همه ی این ها رو زیر لب گفت و با حرص سمت هیونجین رفت و شونه اش رو گرفت و عقب کشیدش و خودش رو بینشون جا داد.

این بین تهیونگ سعی میکرد با گاز گرفتن لبهاش جلوی خنده اش رو بگیره و به حسودیه جونگکوک و کارای کیوتش نخنده و تا حدودی موفق بود!
داشت با خودش فکر میکرد وقتایی که قهر میکنه هم از این روش استفاده کنه تا بتونه حرص خوردنش رو ببینه!

وقتی دید باز هم پاهای هیونجین دارن به سمت پاهای تهیونگ میرن، با خباثت خندید و ساق پاش رو نیشگون گرفت:
+گفتم تهیونگ صاحب داره!!! مواظب پاهات باش یه وقت قطع نشن!

دستش رو جایی که جونگکوک نیشگون گرفته بود گذاشت و با لحن لوسی جیغ زد:
×آیییی دردمممم گرفتتتتت

+خدایا خودت بهم صبر بده...

خوشحال بود تهیونگ وا نداده و همون‌طور جدی به صفحه ی تلویزیون زل زده و باب اسفنجی میبینه وگرنه نمیدونست از شدت حرص باید چیکار کنه!

وقتی هیونجین سرش رو برگردوند و به سمت دستشویی رفت، نفس راحتی کشید و سرش رو به شونه ی تهیونگ تکیه داد و با لبهای آویزون گفت:
+بهت گفت تهیونگی...

لبخند زد و با دوتا انگشتش، سر جونگکوک رو بلند کرد و خیره به تیله های ناراحتش گفت:
-ولی فقط وقتی تو بهم میگی تهیونگی به دلم میشینه!

+بایدم اینجوری باشه!

خنده ی خرگوشی ای کرد و خواست بازهم سرش رو شونه ی تهیونگ بزاره ولی پسر بزرگتر این اجازه رو بهش نداد و به جاش لبهاشون رو به همدیگه وصل کرد.

میدونست خرگوش حسودش تا چه حد از اینکه اون پسر بهش چسبیده ناراحت شده و میخواست اینجوری‌‌‌ از دلش دربیاره.
یکی از دستهاش رو به سمت کمرش برد و با مک محکمی به لبهاش زد، باعث شد چشمهای پسرکش روی هم بیوفتن و اجازه بده این بوسه تمام وجودش رو در بگیره.

دست جونگکوک که روی شکم تهیونگ بود، روی لباسش مشت شد و نفس شوکه ای کشید.
اگه هیونجین میدیدشون چی؟

All Of My Life🧚‍♂️[Full]Where stories live. Discover now