2

3.5K 399 13
                                    

جونگکوک تمام مدت موقع تعریف وقایع وحشتناک دیشب برای رئیس اداره گریه میکرد .

میدید که تمام افراد حاضر در اتاق چطور متعجب و حیرت زده شدند و میدید که حتی بعضی از افراد سرجای خود میخکوب شده و میلرزیدند .

خب طبیعی بود رئیس روانی مافیا بدون توجه به زندانی بودنش کوک رو تهدید کرده که اگه بخواد میتونه بهش تجاوز کنه و حتی با خودش ببره اونهم بدون اجازه خودش!

_جانگیو نیم!التماست میکنم منو از دست اون هیولا نجات بدین من نمیخوام بلایی سرم بیاد .

بعد از تموم شدن حرفش بینیشو بالا کشید و سر استینشو به صورتش کشید

_تو فکر میکنی بخاطر تهدیدای الکی و بی اساس رئیس اوباش تورو بهش میفروشیم؟

افسر این حرف رو گفت و با پرت کردن گلدان از روی میز به گوشه اتاق روی صندلی چوبی نشست و با انگشت شست و اشاره چشماشو مالید .

_هرگز جونگ کوکا هرگز چنین اتفاقی نمی افته .

کوک در حالی که افسر برگشت ، آه بلندی از سر آسودگی بیرون داد و رفت در کنار بقیه شروع کنه به آموزش دیدن برای دفاع از خودش در برابر امثال کیم تهیونگ .

خاطره شب قبل برای پسر کم سن و سالی مثل جونگکوک خیلی سنگین و سخت بود اون شب جزو وحشتناکترین شبهایی بود که توی عمر20سالش دیده بود .در واقع ، اون فقط یک پسر روستایی ساده بود ، که زندگی ساده ای رو در شهر کوچک سئونچانگ گذرانده بود .
پسرک یتیمی که در ده سالگی توسط مدیر محلی مدرسه شهر تحت مراقبت قرار گرفت و اونو آموزش داد تا به نیروی پلیس در شهرستان سئونچانگ بپیونده،رویایی که برای فرزند خودش(که در حال حاضر مرده)داشت.

اگرچه مدیر مدرسه در 17 سالگی اونو تنها گذاشت و چیزی جز یک کلبه شکسته و یک رویا برای جونگکوک باقی نگذاشت.رویایی برای تبدیل شدن به یک افسر پلیس و رهایی جهان از ظلم و ستم.تقصیر جونگکوک نبود که معلوم شد یک پسر بچه ضعیف و طاقت هرچیزی رو نداره!جونگکوک هوش و حافظه لازم برای گذروندن هر آزمون مدنی با بهترین نمره و رتبه برخوردار بود،اما در مورد قدرت بدنی نمی تونست حتی به مگس آسیب برسونه. بله ، کوک اصول اولیه رو می دونست و گذرونده دویدن چند دور در زمین ، چند گونی که دیوارهای توری رو می کشیدند و بالا می رفتند ، اما در این کار بهترین نبود. در واقع تنها پس از روزها و هفته‌ها تمرین ، به سختی می تونست این تست های آمادگی جسمانی را پشت سر بذاره.
از ورزش کردن متنفر بود .

و حالا جونگکوک از تک تک لحظاتی که در اون آزمایش ها بیرون می اومد پشیمونه چون واقعا جدی نمیگرفتشون .

فقط یه هفته بود که به عنوان پلیس تو پستش داشت خدمت میکرد و در همین حین موقع انجام وظیفه مورد آزار و اذیت قرار گرفته بود.و تنها کاری که توانایی انجامشو داشت این بود که مثل احمقا برای رهایی تقلا کنه. در اولین وظیفه خود توی این یک هفته اون طوری انجام وظیفه داده بود که روی یک میز فاکی خم شده بود!

Fast DrawWhere stories live. Discover now