46

1K 123 0
                                    

کوک با سیلی دستش رو که با کراواتش دست و پنجه نرم می کرد کنار زد و صاف شد




اون نمی تونست این مرد رو باور کنه الان واقعا نمی توانست تهیونگ رو باور کنه



از تمام مواقعی که کوک تصور می کرد دوباره با تهیوتگ ملاقات می کنه


حتی یک بار هم


فکر نکرد که تهیونگ قراره این گونه رفتار کنه


ممکن بود سناریوهای زیادی وجود داشته باشه که گانگستر متوجه بشه کوک زنده است



اون می تونست یک سال تمام به خاطر دروغ گفتن بهش خشمگین باشه، همچنین از دوستاش که می دونستند و هنوز دهانشان رو بسته نگه می داشتند، یا شاید می تونست غمگین باشه... کمی پشیمان شاید؟



در آن لحظه هیچ اتفاقی از این دست نمی افتاد تهیونگ کاملا بی حوصله به نظر می رسید، به جز شگفتی اولیش در مورد تغییرات فیزیکی کوک، چیزی وجود نداشت. هیچ


احساس واقعی در آن چشم ها وجود ندارد. نه غمگینی، نه عصبانیت، نه ذره ای پشیمانی از کاری که با کوک کرده بود



و باز هم فقط کوک بود که بعد از مدتها گریه می کرد و اشک می


ریخت که دوباره با این مرد وصل شد.



چقدر ساده و راحت در صحبت هاش به سال گذشته اشاره کرده بود.



سال گذشته که سخت ترین دوران زندگی کوک از هر نظر بود، از نظر شغلی، عشقی که


اون به تنهایی مبارزه کرد در حالی که رئیس با اسباب بازی های جدیدش بازی می کرد.



اون تعجب کرد که چگونه تهیونگ می تواند اینقدر بی عاطفه باشد؟


آیا زندگی کوک برایش هیچ معنایی نداشت؟ اینکه دستور کشتن اون و بعد فهمیدن زنده بودنش کمی اذیتش نکرد؟



چرا اون دوباره اینجا بود؟ مطمئنا قرار نبود کوک رو با خودش برگردونه.



نه اینکه کوک برود، اما هنوز. شاید اون اینجا بود که اونو بکشه برای تکمیل آنچه که قبلا نمی توانست؟



کوک تمسخر کرد و احساس کرد قلبش پر از خشم و ناامیدی شده است. او حتی چه انتظاری داشت؟ اون حتی از این چه انتظاری


داشت؟ در این لحظه اون فکر کرد که بهتر است تهیونگ اولین قدم رو برداره و همان لحظه اونو بکشه.



خیلی بهتر از این بود که دوباره با احساساتش بازی کنه. به هر حال تهیونگ واقعا او نودوست نداشت.



_میخوای پیشنهاد منو قبول کنی یا...؟



تهیونگ عقب رفت و با حالتی کسل شده ناخنهاشو روی میز کوبید

Fast DrawWhere stories live. Discover now