21

1.1K 141 2
                                    

_ به چی فکر میکنی ؟

جونگکوک غمش رو پشت لبخندی پنهان کرد

_هیچی

_بهم بگو حوصلم سر رفته

کوک خنده ای کرد اون نمیتونست به رئیس دروغ بگه

_به این فکر میکنم که دلم برای خونه تنگ شده

کوک لکنت مبهمی داشت و هیچوقت نمیتونست اون چیزی که واقعا تو ذهنش هست رو به زبان بیاره و اینبار هم ظاهرا مشکل ایجاد کرد با ترس برگشت و به تهیونگ نگاه کرد که متوجه حالت سفت شده صورت مرد شد

_خونه؟ که میخوای بری خونه همینطوره؟

جونگکوک دهانش خشک شده بود میخواست حرف بزنه اما نمیتونست تهیونگ نیشخندی زد

_اگر بخوای میتونی برای همیشه بری

اون با خونسردی گفت و چشمان کوک گشاد شد

_چ چی؟

_گفتم میتونی بری خونه جونگکوک

_میتونم برم خونه؟

_اره منظورم اینه که چرا نه وفتی ازت استفاده کردم میزارم بری این همون چیزی نیست که گفته بودم؟

تهیونگ دستش رو سمت داشبورد برد و کاغذی برداشت و با بی احتیاطی روی پای جونگکوک انداخت

_تنها کاری که باید انجام بدی اینو امضا کنی و ما خوبیم

کوک به کاغذ نگاه کرد و بعد به تهیونگ تا بیشتر براش توضیح بده

_یه قرارداده همه اسباب بازی‌های من قبل رفتن امضاش کردن

تهیونگ با لحن یکنواخت و بی حوصله ای گفت

اونها چند نفر بودند؟به کاغذ نگاه کرد که پر از کلمات انگلیسی بودند حس کرد گیج شده تهیونگ کنار لاین تصادفی نگه داشت

_این قرارداد میگه که تو هرجا بری عضوی از مافیای کیم هستی و اگر اطلاعاتی رو به پلیس لو بدی توعم به عنوان عضوی از مافیای کیم دستگیر میشی این یه قرارداد واقعی و قانونیه

_و اگر امضا نکنم ؟

تهیونگ از این سوال غیر منتظره ابروشو بالا انداخت

_خب اگر تو اونو امضا نکنی من تو رو میکشم

این تهدید مثل روز روشن بود.جونگکوک قلبش از فکر رفتن فشرده شد اون نمی‌خواست بره و اینو حداقل به خودش اعتراف کرده بود اما تهیونگ چطور؟حالا که قرارداد فرضی اونها تمام شده بود تا کی حاضر بود جونگکوک رو نگه داره؟

_تهیونگ ؟ تهیونگ ؟

تهیونگ از فکر بیرون اومد و به جیمین عصبانی نگاه کرد

_اصلا گوش میدی من چی میگم؟من در مورد جلسه سران امروز که چیکار باید بکنی برات توضیح دادم

جیمین گفت و پرونده رو بست

_هوم

تهیونگ به پیش خدمت اشاره کرد نوشیدنی براش بریزه و لبه.ی لیوانو روی لبهاش نگهداشت و کمی بعد یک نفس تمام لیوان رو سر کشید

_داشتم گوش میدادم چی میگفتی لطفا ادامه بده

سرشو پایین انداخت و جیمین از عصبانیت پل بینیشو نیشگون گرفت

_چرا من حتی سعی کنم؟

با خودش زمزمه کرد و به دوستش نگاه کرد که دوباره به فکر رفته بود

_چخبر؟ خوبی ته؟

جیمین متوجه حالت‌های مرد شد که خودش رو گم کرده

تهیونگ خنده ای کرد

_خوبم من

_به چی فکر میکردی؟

جیمین نگران مرد شده بود اون داشت خیلی مینوشید

_به هیچی تو چی؟

تهیونگ سعی کرد بازیگوشی کنه :تو دنبال محافظ منی؟

جیمین با جدیت جواب داد : توهم زدی هیچی بین ما نیست

تهیونگ با نگاه شیطنت آمیزش به محافظش که با کادر امنیتی صحبت می‌کرد انداخت

_اما یونگی هیونگ اینطور فکر نمی‌کنه جیمین شی

_میشه یبار کنارش بزاریم این بحثو؟

جیمین آهی کشید و کلافه گفت و از پیشخدمت نوشیدنی گرفت تا حواسش رو با خوردن نوشیدنی تلخ پرت کنه.

_نشست سران چند روز دیگه شروع میشه فکر کن دستیار رئیس و رئیس مست باشن چه شود

تهیوتگ به جیمین نگاه کرد که لبخند میزنه اونهم لبخندش بزرگتر شد

_چیز جدیدی نیست رهبر مافیای مست و گروه خمارش

با شنیدن صدای جدید برگشتند و با دیدن کای حالت هردو تلخ شد

_اوه این تفاله

جیمین زیر لب زمزمه کرد

_مم فقط شوخی کردم سلام

کای صندلی کنار جیمین رو برداشت روش نشست

_بیشتر شبیه سگی که برای توجه صاحبش توپش رو سمتش میاره هستی

جیمین طوری حرف زد که جوان‌تر صداشو به وضوح متوجه بشه
کای اخمی کرد

_هرچی باشه دستیار نیستم اینجا و وقتمو با جوجه هایی مثل تو هدر نمیدم چون حالم امروز خوبه

_چی میخوای؟

تهیونگ مستقیم پرسید

کای پوزخندی زد

_میخوام کسیو بهتون معرفی کنم

هردو بزرگتر متعجب بودند چون دوستیابی های کای مشکوک بود و اونها میدونستند اون چه آدم عیاشی بود البته بعد از تهیونگ!

_تو با کسی آشنا شدی؟

کای اخمی کرد و موهاشو پشت گوشش فرستاد

_بله اون خیلی هاته و ما همدیگرو دوست داریم

کای دختر رو صدا زد و دختر با لبخند به سمت اونها رفت

دختری با قد بلند و کشیده و کفشهای پاشنه بلندی که روی کاشی ها به صدا در آمده بود

_ هی لاو کاری با من داشتی؟

_کارا بهترین دوستمو ببین پارک جیمین و اینهم کاراست بهم سلام کنین

کارا به جیمین دست داد اما نگاهش خیره نرد سنگی که پشت جیمین نشسته بود افتاد

_و ایشون کی هستند؟

_این تهیونگ برادر ناتنی منه تهیونگ این کاراست

کای پوزخندی زد و ادامه داد :چوی کارا دختر هانسول وارث چوی و دوست دخترم

کای به صورت متعجب هردو خیره شد مخصوصا تهیونگ

_این دختر چوی هانسوله چوی خودمون؟

جیمین با حالت متعجب پرسید و چشماش بین زوج میچرخید

کارا با ناراحتی موهای زاغش رو پشت گوش فرستاد و تایید کرد و به تهیونگ نگاه کرد نمیدونست چرا اون مرد ناراحت و آشفته بود

اما کای دلیلش رو میدونست و لبخند پهنش از بین نمی‌رفت

_من نمیخوام لاف بزنم اما حتما در مورد کارهایی که پدرش انجام داده شنیدین؟  اون صاحب هتل های زنجیره ای هست و یک میلیاردره و همچنین در حال تامین مالی صندوق های اعتماد هست با پول کلانش خیریه راه انداخته و و از طرف خود رئیس جمهور جایزه شهروند سال رو دریافت کرده

_اره ؟ پس بین ماها چیکار میکنه؟ بین مافیا 

یونگی خیلی خونسرد گفت و رفت کنار تهیونگ ایستاد

_هیونگ هیچ میلیاردری نمیتونه بدون همکاری با به چنین چیزی برسه بهرحال من خوشحالم که باهاش آشنا شدم چون اون میتونه به رسیدن به اهدافم منو کمک کنه

کای نگاهی به تهیونگ عصبی انداخت

_کارا خیلی مهربونه و همیشه از من حمایت کرده به خصوص امسال که میخوام موسسه خیریه خودمو راه اندازی کنم باید آقای چوی رو می‌دیدید وقتی بهش گفتم چقدر خوشحال شد و قراره این خیریه برای هنرمندان باشه وقتی چک رو امضا کرد خوشحالیش مشخص بود

کای بمب رو رها کرد و برگشت و دختر رو روی پاهاش کشید و اونو بوسید

جیمین به آرامی برگشت و به تهیونگ نگاه کرد حتی یونگی هم نگران به پسر یخ زده روی صندلی که داشت اطلاعات جدید رو درک می‌کرد بود.

تهیونگ شوکه بود رویای اون تنها هدفش درست از زیر بینیش رد شده بود و دزدیده شده بود و اون نمیتونست کاری کنه

و نگاهش به زوج روبروش افتاد نگاه خار دار کای بهش آسیب زد..

چند روز بعد هیچکس تهیونگ رو ندید

و حتی در جلسه سران هم شرکت نکرده برخاست و رفت نه که گروه به کارهای رئیس عادت نداشته باشند اما همه با نگرانی دنبال رئیس بودند

این تا زمانی بود که به خانه برسند و جین اطلاع بده که تهیونگ برای چند روزی میره و مسئول کارها نامجون هست جیمین از این بابت که تهیونگ به دوست صمیمیش اعتماد نکرده بود عصبانی شده بود

این اولین بار نبود که تهیونگ از مشکلاتش فرار میکنه و همه می‌دونستند اون کجا میره

همه به جز جونگکوک

جونگکوک هیچی نمیدونست و تنها کاری که میتونست بکنه اینه که نگران باشه

بقیه به اون می‌گفتند که تهیونگ به سفر کاری رفته اما کوک میدونست چیزی اینحا درست نیست و اتفاقی برای تهیونگ افتاده

اون حتی نمی‌تونست زنگ بزنه چون ظاهرا رئیس دلش نمی‌خواست کسی در سفرش مزاحمش بشه

برای همه به طرز دردناکی مشخص بود که جونگکوک به مرد وابسته شده

در تمام مدت غیبت تهیونگ جونگکوک اشتهاش رو از دست داده بود و آبیاری گیاهان رو فراموش کرده بود و حتی گاهی کاملا حواسش پرت می‌شد

یک هفته بعد جونگکوک با صدای بوق آشنای ماشین گرانقیمتی از جاش بلند شد و نگاهی به در کرد که اول یونگی وارد شد و بعد تهیونگ

تهیونگ اون

سنگینی که روی سینه جونگکوک بود بالاخره برداشته شد با دیدن تهیونگ

اما تهیونگ خیلی خسته به نظر می‌رسید انگار کل هفته رو نخوابیده بود و این باعث نگرانی بیشتری در وجود جونگکوک شد

خواست جلو بره اما تهیونگ بدون حرف به سمت اتاقش رفت و در رو قفل کرد

دستی روی شانه کوک نشست

_جونگکوکا بزار کمی تو حال خودش باشه اون بهش نیاز داره

جونگکوک سرش رو تکان داد حق با نامجون بود نامجون دستش رو به پشت کوک زد و با لبخند رفت

اون باید می‌فهمید چیشده اما میتونست تا خوب شدن تهیونگ صبر کنه





______________________________

عیدتون مبارک🌝💜
احتمالا این ۵شنبه بجای ۱ پارت ۲پارت آپ کنم براتون🕴🏻

Fast DrawWhere stories live. Discover now