24

1.1K 144 7
                                    

روز بعد جونگکوک در حالی بیدار شد که سردرد شدیدی داشت لحاف رو از روش کنار زد و به سمت سرویس رفت و عق زد تا معدش  رو خالی کنه وتنها آبجو های دیشب بود که بالا آورد و طعم تند و تلخش باعث شد اعصابش بهم بریزه

با صدای قار قور شکمش به طبقه پایین رفت تا چیزی برای خوردن پیدا کنه

با رسیدن به همکف جیمین و هوسوک رو دید که در مورد نقشه اسلحه ها صحبت می‌کردند

_اوه سلام کوک خوبی ؟

هوسوک با چهره گرمی پرسید و لبخندی به کوک زد کوک کمی خم شد

_بله هیونگ من خوبم

قرصایی که گذاشتم و خوردی؟

هوسوک منتظر جواب نموند و بلند شد

_باید گرسنه باشی جین هیونگ هنوز خوابه جونی هیونگم رفته جلسه پس فقط من میمونم توانایی زیادی تو آشپزی ندارم اما امیدوارم با رامن مشکلی نداشته باشی؟

_رامن خوبه هیونگ ممنون

پسر دوباره تعظیم کرد و نگاهش به چشمهای کنجکاو جیمین افتاد

._پس دیشب مشروب خوردی

جیمین پرسید و پا روی پا انداخت و به مبل تکیه کرد

جونگکوک سرش رو تکان داد و مرد خنده ی آرامی کرد

_فکر کنم کار رئیسه نه ؟ اون بهت گفته

کوک سرش رو پایین انداخت و چیزی نگفت و جیمین که فهمید پوزخندی زد
از جاش بلند شد و میز قهوه خوری رو دور زد و روبروی پسر ایستاد

_من بهت هشدار داده بودم نه؟

پوزخندی زد و پوزخندش تبدیل به اخم شد

_واقعا یه آدم چقدر میتونه خنگ باشه؟

جونگکوک برخلاف دفعه‌های قبلی احساسی درونش بود احساس خشم

_تو به من میگی احمق؟

با صدای عمیقی پرسید و جیمین کمی عقب رفت و پاسخ داد

_پس کی ؟ کی عاشق مافیایی میشه که توسط همون دزدیده شده‌‌؟

_نه من دزدیده نشدم من به خواست خودم اینجام

جونگکوک با خشم گفت و جیمین خنده‌ای کرد

_مطمئنا به خودت بگو تا برای خودت به حداقل واقعی بنظر بیاد

_تو هیچی در مورد من نمیدونی

اول صبح بود و نمی‌خواست با یکی دعوا کنه

_لطفا تنهام بزار

جیمین از حرف پسر خشمگین شد

_بسیار خب تقصیر منه من سعی کردم تورو سر عقل بیارم باید بی تفاوت میموندم دیگه برام مهم نیست چی میشه برو خودتو کو..

_جیمین مراقب باش

صدای شلیک اسلحه و بعد آژیر اومد

جیمین شوکه شده بود اونها مورد حمله قرار گرفته بودند

صدای شلیک گلوله حای در شیشه ای نشیمن آوند و شیشه ریخت و خورد شد

هردو به موقع پشت مبل خم شدند

جیمین وقت نداشت که با دیگر نگهبانان مخفیگاه تماس بگیره پس سعی کرد اوضاع رو بدست بگیره هر چند که بنظر می‌رسید اونها بیشتر هستند

بیسیم جیمین صدا داد و جیمین جواب داد

_جیمین منم هوسوک من زیر کانتر قایم شدم تو و جونگکوک خوبین؟

حیمین به جونگکوک که ترسیده بود نگاه کرد و زمزمه کرد

_اره ما خوبیم  چخبره

_فکر کنم پلیسه چون یه نفرو دیدم که یونیفرم پوشیده

_هیونگ آروم باش باشه؟  به نامجون هیونگ زنگ بزن و خبر بده

جیمین سعی کرد روی پاهاش بایسته و اوضاع رو بررسی کنه اما کسی اونو کشید به پایین نگاه کرد

_ن نکن اونا اسلحه دارن ج جیمین

کوک ترسیده گفت

_ماهم اسلحه داریم پسر نگران نباش

_من اینجا نمیمونم منم با خودت ببر

جیمین آهی کشید نمیتونست وقتشو با بحث کردن با یک نوجوان تلف کنه خانوادش در خطر بودند

_اوکی تو با من نمیای و میری جین هیونگو پیدا میکنی اونم بلد نیست بجنگه منو و هوبی اینجا میمونیم تا نیروی پشتیبان بیاد

اسلحه ای به دست کوک داد:محض احتیاط اینم همراهت باشه

کوک تایید کرد و به سمت اتاق جین رفت صدای شلیک گلوله می اومد اما متوقف نشد و بالاخره به اتاق جین رسید

_کوک

جین ترسیده جونگکوک رو صدا زد

_لعنتی نزدیک بود بمیرم

_نگران نباش هیونگی من اینجام

مرد دست پسرو گرفت و دنبال جایی برای پنهان شدن گشت

_جون کجاست؟ تهیونگ؟

واضح بود که این شرایط اولین بار براشون پیش آمده چون جین نمیدونست چکار کنه در حالیکه چند سالی با مافیا کار کرده بود

جونگکوک وقتی متوجه شد که تهیونگ رو کاملا فراموش کرده چشماش گشاد شد اون کجا بود؟

_جیمین به هوسوک هیونگ گفت به نامجون اطلاع بده اونها باید تو راه باشند ولی تهیونگ  ؟

_اوه خب بیا بریم یه جایی پنهان شیم یه کمد اونجاست

جین پسر رو هل داد و خودش هم وارد شلوغی شد

_هیونگ گوشیت کجاست ؟

جین به میز کنار تخت اشاره کرد و با اخم پرسید :چرا؟ با کی میخوای تماس بگیری؟

اما پسر به سمت تخت رفته بود

_پسر خطرناکه نکن

_هیونگ خوبم باید یه تماس بگیرم

کوک دنبال گوشی گشت که در کمال تعجب گوشی خودشو پیدا کرد اینجا چیکار می‌کرد؟! برداشت و دید که صفحش شکسته اما کار می‌کرد تنها مخاطبش رو گرفت

_کامان تهیونگ جواب بده

برای بار سوم تماس گرفت اما پاسخی دریافت نکرد

اون تقریبا داشت گریه میکرد اما ناامید نشد برای بار چهارم تماس گرفت که بازهم پاسخی دریافت نکرد

بعد از چند دقیقه صداها نزدیک شد که فهمیدند اونها وارد ساختمان شدند

بعد از دقایقی صدای قدمی نزدیک به اتاق شنیده شد قدمهای متعدد!

اونها وارد اتاق شده بودند با چشمهای گشاد به در باز شده نگاه کرد

اما همین که نزدیک بود دیده بشه با شانه های پهن یکنفر روبرو شد

جین دستهاشو بالا برد و با لکنت حرف زد

_ش شلیک نکن

پلیس‌ها اسلحه رو سمت جین گرفتند

_هی وایستا دیگه کی داخل اتاقه

_ه هیچکی نیست فقط منم

جین جلوتر رفت و مردها رو دور کرد :لطفا شلیک نکنید

افسر دوم وارد اتاق شد تا اتاقو بگرده و بعد از چند دقیقه دردناک برگشت تنها

_هیچکس داخل نیست قربان

_قربان همه جا پاکسازی شده

_بسیار خب اما من مطمئنم دونفر بودند داخل اتاق نشیمن احتمالا اون یکی فرار کرده

_بله قربان و اونی که موهاش مشکی بود شونش خونریزی داره

جین نفس تیزی کشید به جیمین شلیک کردند؟

_بسیار خب ببرینش بیمارستان منم از اون‌یکی بازجویی میکنم بچه ها کارتون عالی بود امروز یکی از گروه مجرمای خطرناک رو گرفتیم

پلیس‌ها جین رو کتک خورده بیرون فرستادند و سوار ون شدند

جونگکوک با یادآوری فداکاری جین برای خودش اشک می‌ریخت اون نمی‌خواست فداکاری مرد هدر بره دوباره با تهیونگ تماس گرفت

تماس بازهم بی جواب موند

کجایی تهیونگ‌



___________________________

Fast DrawWhere stories live. Discover now