جونگکوک سعی کرد صداش نلرزه تا جواب بده موقعی که دهان باز کرد جواب بده تهیونگ یخ رو به داخلش فرو برد و جونگکوک فریادی زد
_آه فاکک
برای لحظهای سکوت داخل آشپزخانه بود بجز حرکات شلخته تهیونگ و نفسهای سنگین جونگکوک
_عام کوک؟ خوبی ؟چیکار میکنی عزیزم؟
جونگکوک در حالی که جلوی خودش رو برای فریاد دوباره نکشیدن میگرفت نفسی کشید
تهیونگ با صدای بلند گفت :جوابشو بده کوک
پسر همانطور که سعی میکرد با چیز سردی که درونش حرکت میکرد کنار بیاد جواب داد
_آه هیونگ سرم کمی شلوغه
_و چرا درو قفل کردی کوک؟ چیکار میکنی؟
تهیونگ خندهای شاد کرد و به در قفل شده نگاه کرد و دوباره قالب یخی برداشت داخل جونگکوک فرو برد و جونگکوک رو که تقلا میکرد جلوشو بگیره مهار کرد
_هیونگ لطفا برو من دارم بدستش میارم
تهیونگ متوقف شد باورش نمیشد جونگکوک شجاعت گفتن این مسئله رو داشته باشه
اونها متوجه شدند که مرد برای یک دقیقه ساکت پشت در ایستاده بود
_آه نه تو آشپزخونه من نه لعنت بهت کیم تهیونگگ
تهیونگ قهقهه ای زد و با یک دستش کوک رو نگهداشت و با دست دیگش زیپ شلوارش رو باز کرد
_هیونگ برو میدونی کمی طول میکشه
کوک آه آرامی کشید و تهیونگ عضوش رو وارد کوک کرد و همزمان یخ رو هم به داخل هل داد
کوک آه ناراضی کشید و باسنش رو عقب داد و آنجا بود که عضو ته کاملا درونش فرو رفت و متوجه شد که مرد کاندوم نپوشیده و احساس عجیبی داشت.
تهیونگ ضربههاشو شروع کرد و کوک با هر ضربه عقب و جلو میرفت
جونگکوک دستش رو روی دست ته که روی کمرش بود گذاشت
_ه هیونگ
تهیونگ لحظهای ایستاد
_چیشده کوک؟
_فکر کنم
تهیونگ ابرویی بالا انداخت
_فکر کنی چی؟
جونگکوک متوجه شد رئیس انگشتانش رو بالا میاره و لابلای انگشتان کوک فرو میکنه
"فکر کنم عاشقت شدم "
_فکر کنم یخ ها آب شده
تهیونگ نتونست جلوی خندش رو بگیره
_تو بیشتر میخوای؟
جونگکوک به تهیونگ زل زد و متوجه نشد با حرکت سر تایید کرده
_اوکی بیا اول نوشیدنی بنوشیم
تهیونگ در بطری رو با دست باز کرد و اونو روی لبش قرار داد و جونگکوک میدید که چطور با هر قلپ گلوی تهیونگ بالا پایین میشه و دهانش خشک شد.
جونگکوک حس کرد درون خلسه ای فرو رفته چشمانش رو بست و تهیونگ فک کوک رو با دو انگشتش چسبید دهانش رو باز کرد و لبهاشو روی لبهای کوک قرار داد
کوک ضعف داشت تنها لبهاشو باز گذاشت که متوجه وارد شدن مایع تندی داخل دهانش شد.
جونگکوک نمیتونست مایع رو برگردونه از درد ناگهان فریادی زد که ناله هاش توسط بوسه های تهیونگ دزدیده میشد
تهیونگ از بوسیدن پسر دست کشید و نگاهی به پسر کرد
موهای نقرهای بهم ریخته لبهای صورتی نیمه باز
لعنت بهش اون هیچوقت از پسر سیر نمیشد
تهیونگ از پسر بیرون کشید و پشت کوک رو تمیز کرد
_لعنتی خسته شدم
تهیونگ زمزمه کرد و دستی داخل موهای خیسش کشید
تهیونگ لباسهای پسر رو برداشت و روبروی پسر گرفت
_بپوششون سریعتر به دردسر افتادیم
جونگکوک لباسهارو گرفت و به آرامی تنش کرد اون خیلی درد داشت اما بنا به دلایلی دردش نسبت به دفعه اول کمتر بود
تهیونگ گوشیشو برداشت و خودش رو مشغول گوشیش کرد اما زیر چشمی به کوک نگاه میکرد
قطعا چیزی درون پسر وجود داره که اونو متمایز کرده نسبت به بقیه
اسباب بازیهای قبلی اون کاملا مطیع بودند و گاهی حتی میچسبیدند اما هیچکدوم مثل کوک نگاه نمیکردند.
همه ازش اطاعت میکردن اما هیچکس به فداکاری کوک نبود
تهیونگ نمیتونست هیچ دلیل مشخصی برای تغییر رفتارش نسبت به پسری که اونو تغییر داده بود و باعث شد که تا همیشه ازش مراقبت کنه بیاره
طبیعی نبود اما اشکالی نداشت اون اهمیتی نمیداد به عقیده اون چیزهای مهمتری برای درگیر شدن وجود داشت
وقتی جونگکوک لباسهاشو پوشید به سمت تهیونگ رفت اما با به یاد آورد چیزی چشمهاش گشاد شد
_هیونگ
تهیونگ روی پاشنه پا چرخید
_چیه؟
جونگکوک با انگشت شستش به پشت سرش اشاره کرد
_غذا
تهیونگ نگاهی به قابلمه کرد
_ظاهرا بیشتر از اینا تو دردسر افتادیم
_ساعت سه نصفه شبه
_هوم
_و ما دوباره تو خیابونا اواره ایم
_اره
تهیونگ گفت و خندید جونگکوک برگشت و با اخم به تهیونگ نگاه کرد و تهیونگ نگاهی انداخت و دوباره تگاهشو به جلو داد و دنده رو عوض کرد
_هی تقصیر من نیست که جین هیونگ مارو انداخته بیرون اینطوری به من نگاه نکن
حونگکوک سری تکان داد و با آبروی بالا رفته به ته نگاه کرد
_خب شاید کمی تقصیر من بوده خب که چی ها؟ اولین نفر تو بودی که منو اغوا کردی
_ من؟ من تورو اغوا کردم؟
جونگکوک متعجب پرسید اما قلبش در برابر این حرف تند میزد
_چطور دیگه! خودت میدونی
تهیونگ بدون نگاه کردن جواب داد
_ با ایستادن تو اشپزخونه؟
جونگکوک گفت و با آستین بلندش جلوی خندشو گرفت
تهیونگ به جونگکوک خیره شد و پاش رو بیشتر روی گاز فشار داد
_نه اما لخت شدن و راست راست ایستادن جلوم میشه نشونه در نظر گرفت
جونگکوک خندهی بلندی سر داد و تهیونگ با چشمهای گرد شده به کوک نگاه کرد
جونگکوک بعد از مدتی خندش متوقف شد و آهی از سر رضایت کشید
اون دوسش داشت هر اتفاقی که بین گانگستر و پلیس می افتادو دوست داشت
هیچوقت فکر نمیکرد روزی که دزدیده بشه و به خارج از کشور بیاد و متهم به جرمی بشه که هیچوقت مرتکب نشده و به فرار فکر کنه اما در پایان اینطور راضی باشه
هر جور فکر میکرد حالا دلیلش برای موندن بخاطر بی پناهی نبود بلکه بخاطر چیز دیگری بود
زمانی که رئیس اونو از هواپیما آزاد کرد چیزی جز برگشت به خانه نمیخواست اما حالا به همان اندازه مشتاق هست؟ و کسی بهش اهمیت میداد؟
تنها فردی که به اون اهمیت میداد دوست پدر خواندهاش رئیس پلیس سئونچانگ بود اون با همه کم سن و سالی جونگکوک رو زیر بال و پرش گرفت و پشتش بود
آهی کشید و به پیرمرد فکر کرد احتمالا اونهم الان اتهاماتی که به کوک وارد شده رو قبول کرده دلش براش تنگ شده_____________________________
امیدوارم خوشتون بیاد💜
YOU ARE READING
Fast Draw
Fanfictionکیم تهیونگ رئیس مافیای خشن که برای استراحت خودشو در شهر کوچکی معرفی میکنه! و در این بین از افسر جئون تازه کار خوشش میاد و اونو میدزده چه اتفاقاتی قراره از این به بعد بین افسر ترسو و مافیای خشن بیوفته؟ ▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎ پارتی از فیک: _ حالا بر...