_این بهترین خبریه که تو این چند روز شنیدم
هوسوک با خوشحالی به سوبین گفت و به سمت دفتر حرکت کرد
_اره هیونگ اگه نامجون هیونگ بفهمه چقدر خوشحال میشه
هوسوک با خنده سرش رو تکان داد نمیتونست هیجانش رو کنترل کنه
جیهوپ وارد فضای کسل اتاق شد
نامجون و یونگی با دیدن انرژی چشمهاشون متعجب شد
_لیدر نیم براتون یه سوپرایز داریم
سوبین رو به هر سه که گیج بودند گفت
_اه سوبینا میشه بزاری یه وقت دیگه؟من واقعا الان حوصله هیچ سوپرایزی ندارم
این سومین تلاشش برای مذاکره با پلیس بود و به هیچ نتیجه ای نرسید
اون میخواست هیونگش رو نجات بده و هر کاری میکرد به نتیجه ای نمیرسید اونها میخواستند در ازای جین مردان دیگر تهیونگ رو بگیرند ولی اون نمیتونست این کارو بکنه
_با این یکی سرحال میشی بهم اعتماد کن تهیونگا
هوسوک با خوشروئی گفت
_هر لحظه میاد آماده ای؟
هوسوک شروع به شمارش معکوس کرد
_ سه دو یک تاداا
در باز شد و شخصی با چهره ضعیف شده وارو شد
_بیبی؟
نامجون پرونده داخل دستش رو انداخت و مات و مبهوت به پسر خوشتیپ نگاه کرد
سوکجین دستهاشو براش باز کرد و نامجون میز رئیس رو دور زد و پسر کمی کوتاه ترو بغل کرد
هوسوک با لبخند به اونها نگاه کرد و یونگی و تهیونگ هم حالات شادی و تعجب در چهرشون نمایان شد
_باورم نمیشه اینجایی خوای نمیبینم؟
نامجون با بغض گفت و دستش رو به پشت پسر کشید تا از واقعی بودنش مطمئن بشه
جین تنها سری تکان داد و دوباره در آغوش عشقش فرو رفت
درست زمانی که نامجون جین رو رها کرد یونگی به سمتش رفت و در آغوشش گرفت
_هیونگ چطور تونستی بیای بیرون؟
_داستانش طولانیه اما مهم اینه ملکه عوضیتون برگشته دلتون برام تنگ شده؟
جین موهای خیالیش رو بالا داد و عشوه ای اومد که باعث خنده بقیه شد
_بقیه کجان جیمین خوبه؟ شنیدم کمکش کردین از آمبولانس فرار کنه
_ارا اون خوبه و تا بهبودی کاملش پیش سانا رفته
تهیونگ اطلاع داد در حالیکه یونگی نگاه تیزبینی به هوسوک انداخت
_هوم اشکالی نداره و حونگکوک حیوون خونگی من کجاس؟
هوبی فراموش کردی بهش بگی من اینجام؟ چرا نگفتی بیاد
جو شاد تبدیل به جو مرگ باری شد و همه یخ زدند مخصوصا تهیونگ
جین به چهره های یخ زده شان نگاه کرد
_بچه ها؟ دارین منو میترسونین چیشده؟ سوبینا؟
_اوه جئون جونگکوک به جرم خیانت به باند و معرفی باند به پلیس اعدام شد
_ببخشید؟ چی؟ کوک پشت این ماجرا بوده؟
منظورت از این حرف چیه
_هیونگ ک
نامجون شروع به صحبت کرد اما جین به سمت تهیونگ رفت و روبروش قرار گرفت حالا اون شادی جاشو به هوشیاری ترسناکی داد که تن هرکسی رو میلرزوند
_توضیح
جین به تهیونگ گفت
تهیونگ همون طور یخ زده ایستاده بود و به چهره آتشین جین نگاه کرد
_کوک به ما خیانت کرد و من دستور اعدامشو به یونگی هیونگ دادم همه افت ها باید پاک بشن
انتظار داشتی براش استثنا قائل شم چون دوست داشتی عروسکت باشه؟ و دوست داشتم به فاکش بدم؟
به محض خارج شدن چنین کلماتی جین سیلی محکمی به صورت تهیونگ زد
جو اتاق دفتر تهیونگ برای لحظه ای طولانی ساکن شد، هیچ کس کوچکترین حرکت یا صدایی رو انجام نداد، درحالی که اونها به سادگی صحنه رو درست جلوی چشمانشون مشاهده میکردند.
دهان تهیونگ باز مونده بود و هنوز صورتش به پهلو بود ،با این تفاوت که حالا دستی روی گونهاش که کم کم سرخ شده بود.
اون نه به بالا و نه به جای دیگری نگاه نکرد ،فقط همانجا ایستاده بود.
_مواظب حرفات باش
سوکجین غرید، آتش در چشمانش در حالی به رهبر جوان نگاه میکرد میجوشید
_چی گفتی؟ آفت؟ کوک برای تو آفت بود؟
_ هیونگ فقط می خوای...
نامجون تلاش کرد کنترل کنه اوضاع رو اما وقتی سئوکجین با عصبانیت سرشو به سمت اون برد متوقف شد
_حرفم تموم نشده جون
اقتدار از لحنش میچکید.
_میدونی افت چیه اصلا تهیونگ؟ چیزی که ما نمیخوایم اطرافمون باشه اگر کوک برای تو همین بود... به من بگو چرا نگهش داشتی؟
تهیونگ به جین نگاه کرد ،چشماش تیره شد و آرواره هاش کمی به هم فشرده شد.
سوکجین به سادگی مسخره کرد و دستاشو جلوش قرار داد.
_چی ؟ اشتباه میکنم؟ انگار به طرز دردناکی مشخص نبود که چقدر بخاطر این آفت مورد آزار و اذیت قرار گرفتی.
اون چیزی نبود جز یک اسباب بازی که دوست داشتم باهاش بازی کنم .
تهیونگ به آرامی گفت دندانهاشو بهم سابید.
_اوه موقعی که اونو هل دادی تا نجاتش بدی یا بخاطرش کتک خوردی همش بخاطر شیطنتات بود و اینکه اون فقط یک اسباب بازی بود اره؟
سئوکجین پوزخندی زد و رنگ از چهره گانگستر خارج شد و تنها شک اونو تایید کرد.
اعضای دیگر اتاق نگاه های گیج کننده ای رو به یکدیگر انداختند، به خصوص هوسوک که با عصبانیت آب دهانش رو قورت داد.
زمانی که سوکجین موضوع رو مطرح کرد اون میترسید که چیزی رو لو بده چون قبل از اومدن به اینجا همه چیزو بهش گفت.
اون حتی به نامجون گفت که اونم با اکراه موافقت کرد که فعلا اونو مخفی نگه داره.
ولی الان چیز عجیب تری میشنید
تهیونگ به خاطر جونگکوک کتک خورده ؟
تهیونگ با صدای آهسته خطرناکی گفت
_ فکر میکنم هیونگ اون کسی نیست که راز نگه دار باشه
_من همه چیزو میدونم از همه کارهات خبر دارم میتونی منو ساکت کنی ولی وجدانت چی میشه تهیونگ؟ اصلا شبا میتونی بخوابی؟ بعد از کشتن یه مرد که به معنای واقعی کلمه بیگناه بود و تو اونو دزدیدی و اینهمه مدت گروگان گرفته بودی؟
بزرگتر ازش سوال کرد .
_اون به من خیانت کرد.
مرد با چشمهای خالی که با چیزی غیر قابل درک برق می زد، غر غر کرد.
_یادم نمیاد که ازش سوگند وفاداری گرفته باشی؟ اون پلیس بود و تو یه جنایتکار
ناگفته نمونه که جونگکوک کشورشو از دست داد ، حیثیت و منزلتش به عنوان یک افسر همگی رو از دست داد چون فکر می کردی دزدیدنش سرگرم کنندس و برطرف کننده
نیاز هات، اگر واقعاً ما رو به پلیس معرفی کرده تعجبی نداره چون فقط کارشو انجام داده.
سوکجین با جدیت گفت و نگاهی به نامجون انداخت که مات و مبهوت سرجاش ایستاده بود.
سوبین در گفتگو دخالت کرد و طرف رئیسش را گرفت
_ا اما هیونگ نیم ، ببخشید که بدون اجازه حرف میزنم
_سوبین تو هنوز جوانی و به وضوح نمی دونی قاعده دنیا چیه چه برسه به دنیای ماها
سوکجین دوباره به طرف تهیونگ برگشت که حالا به پایین نگاه میکرد به تندی بهش توپید
_همه جا خائن وجود داره و رهبر توانا تو، نیم ، دقیقا می دونه که درمورد چی صحبت میکنم مگه نه تهیونگ؟
_هیونگ درباره چی حرف میزنی ؟ ما هیچی نمیفهمیم
نامجون در کنارش به یونگی و هوسوک نگاه کرد که سرشونو تکان دادند، چهره هایی که چیزی جز سردرگمی درشون نبود
_تهیونگ خودش بهت میگه نه ؟ اوه صبر کن ،بزار ازش بپرسیم ... روز حمله رهبر-نیم چه کار میکردی؟ وقتی ناوگان پلیس به مخفیگاهت حمله کرد،مرداتو کشتن کجا بودی؟ من به وضوح یادمه جونگکوک خائن بارها و بارها باهات تماس گرفت تا کمک کنه اما تو تماس هاشو دریافت نکردی ، مشغول انجام کاری بودی؟
تهیونگ از سوالات بزرگتر یخ کرد. اگر قبلاً رنگ صورتش از بین نمی رفت ، حالا به وضوح به سوکجین نگاه میکرد که انگار یک روحه! بزرگتر در جواب فقط پوزخند زد
_این چیزی بود ... به فاک دادن دوست دختر برادرت؟ به عنوان لطف نه؟
همه از این مکاشفه نفس نفس زدند ، چشم ها به سمت رئیسشان دوخته شد که تکان خورد ومثل آهویی که جلوی ماشین گیر کرده بود ایستاد.
سوبین به آرامی برگشت و به رهبرش نگاه کرد ، حالتی ترکیبی از شوک وناامیدی صورتشو پوشانده بود .
_زمانی که زندان بودم پدرت با من ملاقات کرد، معلوم شد که پیرمرد نمی تونه از عوضی بودن برای پسرش دست برداره.
اما برای ما خوش شانسی بود که اون اطلاعات طلایی رو بیرون داد
تهیونگ سرش رو پایین انداخت و ناگهان احساس کرد همه نگاه ها به اونه
ضربان قلبش تند شد و کمی خفه شد
آنها اونو تماشا میکردند و بهش خیره بودند
نگاه های شوکه ، نا امید ، تحقیر آمیز ، همه به اون بود
همان طور که می دونست سزاوار ابن نگاهایت
_تهیونگ
جین شروع کرد با صدایی آرام تر در حالی که دوباره به سمتش چرخید
_نه تنها به ما دروغ میگی ، بلکه به خودت هم دروغ می گی . می دونی چرا واقعا کوکو کشتی؟
وقتی راونت جوابی نداد، سر همچنان پایین تر از همیشه آویزان بود، سوکجین آهی کشید و به دیگرانی که از قبل با اندوه و ناراحتی به او خیره شده بودند، نگاه کرد.
_کوک نمرده چون بهت خیانت کرده یا چیز دیگه ، تو به خاطر گناه خودت کشتیش. تو مقصر بودی که به خاطر بی احتیاطیت اجازه دادی این حمله بزرگ اتفاق بیوفته و نتونستی کل تقصیر رو قبول کنی. کوک یک پلیس سابق بود و به همین دلیل هدف آسونی بود، با چند رکورد تماس در هم که می تونست به معنای واقعی کلمه توسط هر کسی ساخته بشه اما تو عمیقاً دنبالش نرفتی. تو فقط با اولین حدس گناهارو گردن یکی دیگه انداختی و محکوم کردی.
گانگستر نفس کوچکی بیرون داد و سر انجام قلبش شروع به سنگینی کرد.
احساس حقارت و کوچکی می کرد.
به کوک فرصت دادی؟ عمیقاتحقیق کردی؟ چرا اون این کار را نکرده بود؟
اگر اون واقعا ...
نه!
چه کرده بود؟!
سوکجین چند قدم به حالت لرزان تهیونگ نزدیک شد ،در نهایت چهره جین احساسی غیر از خشم رو نشان داد.
حیف.
_تو ترسیده بودی تو به کوک احساس داشتی و حس ناامنی بهت دست داد.اون فقط گفت که دلش برای خونه تنگ شده اما تو ترسیدی که مثل بقیه رهات کنه درست می گم؟
این اتفاق افتاد و شرط میبندم جونگکوک نیاز داشت که یک بار بهش اعتماد کنی ، اما تو این کار رو نکردی . تو بدون فکر دستور اعدامشو دادی. راستشو بگو ... به این دلیل بود که فکر میکردی مردنش بهتر از زندگی کردنشه؟
تهیونگ سریع سرشو تکان داد،اما چیزی از لباش خارج نشد که سر انجام صورتش را بلند کرد تا به سوکجین نگاه کنه با چشمانی که پرآب و آزرده بودند.
این اولین باری بود که کسی تهیونگ رو در حال گریه کردن با اشک های واقعی می دید.
سوکجین فقط آهی تاسف بار کشید، بعد از اینکه همه چیز هایی که روی سینه اش انباشته شده بود رو که خدا می دونه تا کی بیان کرد.
اون اونجا بود که جونگکوک تو بغلش گریه کرد موقعی که تهیونگ بعد از حرفاش همیشه ازش دوری میکرد.
اون فقط در تمام این مدت مراقب کدک بود و دخالتی نمیکرد چون جایی برای دخالت نداشت.
_نه من قرار بود اونو به خونه برگردونم... واقعا... واقعا نمی خوام که بمیره.. هیچ وقت .نه ...
پسر سر انجام با خودش اعتراف کرد، سر انجام دیر متوجه شد . اون همه چیزو متوجه شد. هر اتفاقی که افتاد، هر کاری که اون انجام داد و پیامد هاش اجتناب ناپذیر بود.
تهیونگ به سوکجین نگاه کرد.
اون آنقدر نابینا بود که قبلاً متوجه ان نبود. و حالا که این کار رو کرد از اینکه چقدر این احساس حقارت و بزدلی در اون ایجاد میکرد متنفر بود.
اون یک نفر رو کشت.... اون کوکو کشت چون فقط یک ترسو بود ،ترسو.
هیچ چیز دیگر
_الان مهم نیست ، اینطور نیست؟ تو قبلا اونو کشتی اون حالا مرده کوک رفته
و همهی اینها تقصیر توعه
جین تقریبا زمزمه کرد
_تهیونگ، لطفا درو باز کن.
هوسوک در چوبیو کوبید و ازش خواست که برای چندمین بار در رو باز کنه و بیرون بیاد.
پس از هر اتفاقی که در دفتر رئیس رخ داد تهیونگ بیرون آمد و خودشو داخل اتاقش حبس کرد و از ملاقات یا پاسخ دادن به کسی امتناع کرد.
سه ساعت از آخرین باری که صدایی از داخل شنیده بود می گذشت و هوسوک و بقیه به جز سوکجین از انتظار دیوانه شده بودند.
آنها نمی خواستند تهیونگ رو تنها بگذارند و به خوبی می دونستند که اگر این کار رو میکردند اون میتونست با خودش هرکاری بکنه.
_تهیونگ
هوسوک دوباره چند بار دیگه به در زد و وقتی بی پاسخ ماند از ناراحتی ناله می کرد .
رو به سوکجین کرد که فقط در یک طرف ایستاده بود و به او خیره شده بود.
_هیونگ چرا ؟؟چرا این همه حرف رو تو دفتر زدی
سوکجین چیزی نگفت ،اما فقط سرش رو بلند کرد تا با چهرهای غمگین با جوان تر روبهرو بشه
_ببین قبول دارم کاری که اون انجام داده اشتباه بوده، اما باید به طرف دیگه ماجرا هم نگاه کنی ! اون رهبر مافیای ماست... اون کاری رو که باید انجام میداد انجام داده ، آنچه پدرش و همه ما ازش انتظار داشتیم انجام داد. و این برای مجازات خائن بود.این تقصیر اوم نبود که یکی از تلفن کوک استفاده کرد و اونو مقصر جلوه داد
هوسوک بهش گفت و سوکجین به اون نگاه کرد
_اما میتونست جلوی این کارو بگیره
اون میتوونست به کوگ فرصت توضیح بده.
سوکجین با عصبانیت ادامه داد: اما نه .اون فقط اوضاع رو بهم زد باید بره
نامجون که کمی دورتر ایستاده بود و پشتش رو به دیوار چسبانده بود با یک جفت چشم غمگین به دوست پسرش نگاه کرد.
_مطمئنا اون مجبور شد اون کارو بکنه هیونگ. خودت گفتی که اون عاشق شده و اینطور نیست که قبل از این عاشق کسی شده باشه اون احتمالا نمی دونست چطوری باهاش رفتار کند
یونگی که تا به حال ساکت بود نیز به نامجون نگاه کرد و در سکوت باهاش موافقت کرد
سوکجین به سمت آنها برگشت، نگاهی ناباورانه روی صورتش نقش بست .
_این به این معنی نیست که اون میتونه اونو بکشه شماها جدی هستین بچه ها؟
مسن ترین آنها تا وسط راهرو راه می رفت، تمسخر میکرد. صداشو آنقدر پایین آورد که فقط آنها بشنوند.
_همه شما اینو فقط به این دلیل می گین که کوک واقعا نمرده ... اما اگر واقعا چنین اتفاقی میوفتاد چی
اون سه مرد ساکت شدند و چشمانشان دوباره پایین افتاد
سوکجین تمسخر کرد و به آرامی سر تکان داد.
_این چیزی بود که من فکر میکردم . ببین می دونم کوک به خاطر پدرش و مشکلات روحی اش با دوران کودکی سخت و سختی های زیادی رو به رو بوده ، اما هنوز اذیت کردن دیگرانو توجیه نمیکنه. این تلاش اون برای استفاده و کنترل رو توجیه نمیکنه . دیگرانو زمانی که از کنترلش خارج بشن از بین میبره، اون تقریباً یک روح بی گناه رو کشت . می دونم که اون این کارو عمدا انجام نداده اما بازهم توجیه نمیشه.
سوکجین حرفش رو تمام کرد ، آه بزرگی از لبانش خارج شد .لب هاشو جمع کرد و احساس کرد سینه اش برای هر دو جوان منقبض شده.
_فقط اگر تهیونگ بدونه که در نهایت چیکار کرده .... نه تنها با جونگکوک بلکه برای خودش ..
سکوت لحظه ای راهرو شکسته شد که در اتاق تهیونگ با صدای جیغ کوچکی باز شد.
وقتی دیدند تهیونگ به آرامی از در بیرون آمد ،چهار عضو به بالا نگاه کردند و چهره هایشان آرام شد.
مرد مثل یک روح بنظر میرسید ،نگاهش به دیوار آرام راهرو چسبیده بود . لباس هاش نامرتب و موهاش ژولیده به نظر میرسیدند که از جهات مختلف بیرون زده بودند.
چشماش قرمز و گیج شده بود که انگار مدت هاست گریه کرده است .
_ته
یونگی عقب رفت و دستشو به شانه اش رساند اما تهیونگ اونو کنار زد و برگشت و مثل مرده ای در حال قدم زدن در راهرو قدم زد.
YOU ARE READING
Fast Draw
Fanfictionکیم تهیونگ رئیس مافیای خشن که برای استراحت خودشو در شهر کوچکی معرفی میکنه! و در این بین از افسر جئون تازه کار خوشش میاد و اونو میدزده چه اتفاقاتی قراره از این به بعد بین افسر ترسو و مافیای خشن بیوفته؟ ▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎ پارتی از فیک: _ حالا بر...