5

2.8K 332 26
                                    

_فکر کنم دیوونس 

جیمین رو به بقیه گفت و بازوی جین که ازش آویزون بود رو رها کرد.

_ساکت شو جیم فکر کنم بخاطر این شرایطی که توش قرارگرفته ترسیده 

جین که آشفته بود و نگاهش به پسر زیبا بود با غرولند به جیمین گفت .

نامجون چشماشو چرخوند.

_خب بچه ها ما همش یه ربع فرصت دارین همتون چمدوناتونو بردارین و حاضر شین.تهیونگ توعم اسباب بازیتو بردار!باید به موقع برسیم همه حاضر باشن همین حالا! 

فرمانده دوم گروه اعلام کرد و همه در عرض چند ثانیه به اتاقشون رفتند به جز تهیونگ که کنار جونگکوک بود.پسر کوچکتر اشکهاشو پاک میکرد و هی بینیشو بالا میکشید .
به چشمای تهیونگ زل زده بود و سعی میکرد بفهمه که چه چیزی تو ذهنش میگذره که این کار به خودی خود یک شاهکار بزرگ بود .

چون چند لحظه بعد که تهیونگ بهش نگاه میکرد تمام همدلی و نرمی قبلی که تو چهره‌اش بود از بین رفته بود و حالا خودش بود یه قاتل با چهره‌ای سرد و بی روح.

کوک با دیدن حالت ترسناک و سرد تهیونگ احساس کرد تمام ستون فقراتش به لرزه افتاده.تهیونگ با عصبانیت هوفی کشید و روبروی کوک نشست فک پسر رو محکم بین چهار انگشتش گرفت و فشار داد

_ببینم قدرت تکلمتو از دست دادی؟ 

رئیس بهش پوزخندی زد و صورتش رو نزدیک تر کرد طوریکه نفسهاشون قاطی شد: یا نیازه که بهت آموزش بدم جونگکوکا؟ 

پسر کوچکتر سعی میکرد دردی که بخاطر فشار روی فکش بود تحمل کنه و از زیر دست تهیونگ صورتش رو بکشه.بخاطر نزدیکی زیادی که با تهیونگ داشت عصبی شده بود و بدنش میلرزید اشکهاش دوباره از دو طرف صورتش سرازیر شده بود.

_خواهش میکنم بزار من برم رئیس 

کوک با صدای لرزونی التماس میکرد و با نگاهی مظلوم به مرد زل زد.امیدوار بود حرفی که زده بود اونو از این وضعیت وحشتناک نجات بده.اگر لازم بود التماس هم میکرد .

تهیونگ خرخری کرد و در جواب کوک سری تکان داد. 

_نه جونگکوکا هرگز .

جونگکوک هق هقش رو خفه کرد و سعی کرد صورتش رو کنار بکشه اما تهیونگ به سادگی دستش رو محکم کرد و احتمالا رد دستای بزرگش روی صورت سفید کوک باقی میموند.

_چ-چرا این کارو میکنی، من هیچ سودی برای ت-تو ندارم! 

کوک دوباره سعی که کیم رو قانع کنه.دستاش رو روی دست تهیونگ قرار داد تا صورتشو ول کنه.تهیونگ در سکوت به کوک نگاه میکرد اون واقعا به طور رقت انگیزی واکنش نشون داده بود و طوری برای زندگیش التماس میکرد که انگار اصلا، پلیس تحت وظیفه نیست! اما در واقع جونگکوک یک افسر تازه کار و جوان بود و زندگیش براش عزیز .و کسی که اونو دزدیده بود یک مافیای خطرناک بود .
اتفاقی که برای اون افتاده بود حتی فکرش لرزه به تن افسرهای ارشد کوک مینداخت .

_مممم 

تهیونگ با خشونت به کوک نگاه کرد و ادامه داد : اینکه به من عادت داری یا نه مهم نیست.این منم که تصمیم میگیرم و من میگم که حق نداری جایی بری! 

کوک آه خفه ای بخاطر شکستش تو متقاعد کردن تهیونگ بیرون داد و در حالی که به شرایطی که اونو به اینجا کشونده بود فکر میکرد تو چنگالای مرد روبروش فرو رفت.واضح بود که جونگکوک با جلب توجه رئیس مافیا هیچ شانسی برای فرار از رئیس اوباش نداشت. 
مافیایی که هر کاری حتی منفجر کردن کنگره ازش بر میومد دزدیدن یه پلیس ساده هم براش آب خوردن بود! 

اونا تورو دوست دارن تو متعلق به اونا هستی .

به این ترتیب بقیه اعضای باند هم اینطوری اینجا اومدند .

افکار کوک در مورد برگشت به شهرش در حال حاضر فقط یک رویا بود .

_من بهت احتیاج دارم .

تهیونگ ناگهان شروع به صحبت کرد و کوک با چشمهای خیسش به بالا نگاه کرد و به تغییر حالت ناگهانی رئیس زل زد .

_و علاوه بر این بهت این قولو میدم که سالم بمونی .

این افسر جوان رو گیج میکرد .
تهیونگ به چه دلیلی به اون نیاز داشت برای چه چیزی؟ 
اون فقط یک پسر تصادفی بود، یک افسر کارآموز بدون مهارت و استعداده،چه سودی می تونه برای بزرگترها یا گروهش داشته باشه؟چرا رئیس واقعی یک باند مافیایی قول داده بود که اونو در امان نگه داره؟ 

_منظورت چیه؟ 

نمیخواست زیاد پاپیچ مرد بشه چون دونستن بیشتر فقط باعث کشته شدنش میشد .

و البته که تهیونگ هم زحمتی برای جواب دادن سوال به خودش نداد.اما انقدر خیرخواه بود که بعد از چند دقیقه رهاش کنه .

کوک دست لرزونش رو روی فک دردمندش گذاشت و دید که رئیس تبهکار روی پاهاش ایستاد .
حس رقت انگیز نسبت به خودش داشت موقعی که دید که روی دو زانو خم شده مقابل رئیس مافیا .

اما قبل از اینکه بتونه تو چاله های عذاب بیفته تهیونگ انگشتش رو زیر چونش قرار داد و صورتش رو بالا آورد .

و چند لحظه بعد احساس کرد که چیزی به صورتش فشار میاره .
عینک لبه دار. فلزی روی چشمای مرطوبش قرار گرفت و حالا مرد بزرگتر رو واضح تر میدید که با لبخند بهش خیره شده .

_خبب برای ماجراجویی خودتو آماده کن جونگکوکا! 

با لبخند مستطیلی که دندونای مرتبشو به نمایش میگذاشت با شادی گفت.

جونگکوک فقط میتونست تماشا کنه که مرد بزرگتر روی پاهاش میچرخه و سالن بزرگ رو ترک میکنه و به سمت اتاقی میره.و به دنبالش مرد محافظی که دیشب دیده بود هم رفت.  زندگی اون چه چرخشی دیوانه کننده داشت؟

جونگکوک با دو مرد قد بلند که اونو از پله ها به طرف هواپیما میکشوندن مبارزه میکرد .

_ولم کنین! فقط ولم کنین!من هیچ جا نمیرم!! 

کوک داد میزد و سعی میکرد که از چنگ دوتا غول تشن  سیاه پوش خلاص شه .
اما اونا فقط به روبرو خیره شده بودند و توجهی به تقلاهای کوک نداشتند .

درهای هواپیمای شخصی به صورت لغزشی باز شدند و مهماندار با لبخند منتظر خوشآمد گویی بود .

_به خطوط هوایی Kim kart خوش آمدید! 
شما مهمان بخش VIP هستید.

مهماندار با نادیده گرفتن مبارزه آشکار کوک با محافظا پیام خوشامدگوییش رو گفت انگار که این اتفاق کاملا طبیعی و هر بار رخ میده! 

یکی از محافظا سرش رو تکان داد و موقعی که وارد اتاقک هواپیما شدند، جونگکوک دست از مبارزه  برداشت و با تعجب و حیرت به مکانی که وارد شده بود نگاه کرد .
کل اتاقک به رنگ بژ طلایی بود و موسیقی ملایم کلاسیکی از گوشه اتاق در حال پخش بود و هوای معطر اتاقک بینی کوک رو قلقلک میداد.بنظر میومد که بوی پول هم قاطی بوها بود .

فقط شش صندلی وجود داشت که به راحتی با میزهای کوچک قهوه در قسمت مخصوص خودش قرار داشت .
و پنجره‌هایی که به راحتی بیرون قابل دیدن بود .
روی هرصندلی تمام افرادی که دیده بود نشسته بودند و همه اونها مشغول کاری بودند بعضی چت کردن و بعضی استراحت طوریکه انگار هیچ چیز تو دنیا مهم نیست! 

دو مرد دوباره اونو به سمتی کشوندن و کوک بیاد آورد که باید به مبارزش ادامه بده! 
اون نباید اینجا باشه .
اون نمیتونست کشورشو ،مردمشو و شهرشو ترک کنه اونهم با مافیا .
اون یک افسر بود ویادش افتاد که قول داده تا آخرین نفسش از هموطناش و کشورش محافظت کنه. اون نمیتونست و نباید اینجا باشه .

جونگکوک با رد شدن از محوطه کوچکی افکار خودش رو متوقف کرد ظاهراً وارد اتاق دیگه ای شده اتاقی که دو در بزرگ طلایی رنگ داشت .

درهایی که دید باز شدند و محافظا اونو با شدت به داخل هل دادند.
اتاقی که میدید چیزی از خانه کم نداشت!

جونگکوک بی دست و پا بعد از اینکه پرت شد روی زانو به زمین افتاد و درها به آرومی بسته شدند.
سرش رو بلند کرد و نگاهی به اتاق انداخت که باعث شد صدای خفه‌ای بخاطر حیرتش از گلوش خارج بشه .

اونجا به طرز فاکی عالی بود و خب میدونست که صاحبش یه مرد خیلی ثروتمنده .

دیوارهای مشکی مات طرح دار با طرح های هندسی براق، و لوستری کوچک که از سقف آویزان بود .
کمدهای کوچکی که کتاب داشت و یک صندلی سفید و چراغ مطالعه سفید و در آخر یک تخت کینگ سایز .
اتاق کوچکی بنظر میرسید اما جادار بود .

جونگکوک با خودش فکر کرد که باید تجدید نظر کنه آیا واقعا اینجا یک هواپیما بود؟ 

اما این حتی چیزی نبود که جونگکوک رو خیلی تحت تاثیر بزاره بیشتر چیزی که تازه چشمش بهش افتاد اونو شگفت زده کرد .

مردی که روی تخت بود و به تاج تخت تکیه داده بود و تو تاریکی با چشم های سرگرم شده به کوک زل زده بود .

بله اون مرد کسی نبود جز رئیس شیطان! 

کوک متوجه شد که حتی کفشاشو پاش نکرده.

یک دست تهیونگ روی زانو بود و دست دیگش سیگار باریکی بود که داشت میسوخت و دود نازکی تو هوا حرکت میکرد .

جونگکوک نفس کشید .

رئیس به تماشای کوک ادامه داد. 
انگار که به یک هنر مدرن یا حیوان خاصی تو باغ وحش زل زده!

کوک نمیتونست چیزی بگه و به سختی آب گلوشو قورت داد .

_هی توله...باید ببندمت؟

تهیونگ با لحن خشنی گفت و معلوم بود سر و صداهای کوک رو شنیده .

کوک تصمیم گرفت که ساکت باشه .
روی پاهاش بلند شد و لباسهاشو تکاند و سرفه‌ای کرد.
پاهاش میلرزید و همین حین دوباره نگاهشو به اطراف داد .
درباره گفتن چیزی با خودش کلنجار میرفت اما ترجیح داد حرفی نزنه موقعی که دید مرد چشم تیره از تخت بلند شده و به سمتش داره میاد.راه رفتن تهیونگ تنبل و در عین حال حساب شده بود و بعد از چهار قدم طولانی درست جلوی پلیس ایستاد .
کوک زمزمه‌ی کوتاهی کرد و یک قدم عقب نشینی کرد در حالی که هنوز هم صورتش چند اینچ با مرد روبروش فاصله داشت .

تهیونگ با دقت اونو زیر نظر گرفته بود و تماشا میکرد از بالای سر تا سرانگشتان پا رو اسکن میکرد و کوک از گفتن حرفی خودداری میکرد.

اون دو نفر در سکوت کامل روبروی هم ایستاده بودند و این حداقل برای کوک آزار دهنده بود .

کوک دهان خشکش رو باز کرد: ررئیس ...

تهیونگ حرف کوک رو قطع کرد .

_تهیونگ...منو تهیونگ صدام کن کوک .

کوک یخ زد و به مرد نگاه کرد که حالا با پوزخند بهش نگاه می کرد.

_امیدوارم آدمام زیاد اذیتت نکرده باشن؟

تهیونگ از روی شانه به درهای بسته نگاه کرد دوباره برگشت به پسر لرزان نگاه کرد .

_خب گاهی اوقات ممکنه بدبین و وحشی باشن! 

_چ-چرا اینکاراتو میکنی؟ 

کوک در جواب تهیونگ چنین سوالی پرسید و نمیخواست که گول صدای ملایم مرد رو بخوره .

تهیونگ پوزخندی زد و شروع به راه رفتن دور کوک کرد و چشماش روی بدنش میلغزید .

_هوممم میخوای باهات روراست باشم؟

ناگهان گفت ،درست پشت کوک ایستاد .

پسر جرات نمی کرد برگرده و چشم هاشو از جلو بگیره .حرفای تهیونگ اونو لرزوند و با ترس به روبرو زل زد .

_من فقط میخوام به فاکت بدم! 

جونگکوک نفس کشید حس بدی داشت اون واقعا ضربه بدی خورد.

دستای بزرگ تهیونگ روی بدن کوک نشست و اونو بسمت تخت هل داد و پرت کرد .

کوک جیغی کشید اما صداش توی تشک نرم خفه شد .

اون احساس می کرد قلبش داره از سینش بیرون میزنه . در حالی که برای نفس کشیدن تقلا میکرد ناگهان یخ زد موقعی که حس کرد وزنه‌ای روی ران هاش قرار گرفت.جونگکوک دوباره نفس کشید و احساس سوزش ناگهانی در ناحیه ستون فقرات از نیمه پایینی بدنش موج میزد .

ضربه محکمی خورد .

_ اوه خدایا، من عاشق باسن کوچولو و شگفت انگیز توعم .

با عصبانیت دوباره گفت: خدایا ، من باسن خوش فرم تورو دوست دارم.

کوک نفس راحتی کشید و موقعی که حس کرد خلاص شده و چشماشو بهم فشرد و لبش رو گاز گرفت تا مانع خارج شدن هر صدایی بشه. 

اون نمی دونست که این احساس که هر گونه لمس بی پروا با قصد جنسی حتی از راه دور ، سیگنال های مستقیم رو به دیکش ارسال می کرد چیه.این دومین بار بود که این اتفاق می افتاد و اون ازش متنفر بود .

دستای بی پروای تهیونگ به زیر لباس نظامی و چروک کوک میخزید و پوست نرم و دست نخورده کوک رو لمس میکرد.دستای تهیونگ همه‌ی بدن کوک رو لمس میکرد و در نهایت روی دستای کوک قرار گرفت .

_خیلی نرمه .

تهیونگ هومی کشید و با قدردانی گفت.و با انگشتاش حلقه‌های کوچکی روی پوستش میکشید.

_درست مثل تصورم .

کوک سعی کرد از جاش بلند شه اما با قرار گرفتن وزنه سنگینی که پشتش افتاده بود نمیتونست .
کمی تقلا کرد که عینکش از روی پل بینیش افتاد .

کوک از وضعی که توش قرار گرفته خندش گرفته بود سعی کرد به عقب نگاه کنه که با چشمای پر از شهوت تهیونگ برخورد کرد.

کوک تو نگاه تهیونگ تنها حسی که میدید این بود که اون همون لحظه میخواست به فاکش بده! 

_به چی نگاه میکنی خرگوش؟ 

تهیونگ لبخند ملایمی زد و دستاشو عاشقانه داخل موهای کوک فرو برد و نوازش کرد که باعث شد کوک تقریبا ناله‌ای کنه .

_ م-میخوای انجامش بدی؟ 

کوک نمیدونست اسمشو چی بزار اما این به هیچ وجه عشق ورزیدن نبود! 

خب اگه دقت کنه میفهمید که حرف تهیونگ چیه "حالا با من رابطه جنسی داشته باش؟ "

اوه ، لعنتی کوک به سختی چنین کلماتی رو به کار می برد .

به نظر می رسید که تهیونگ متوجه شده با خوشحالی خندید .

دستاشو از روی بدن کوک برداشت و دستاشو تو موهاش فرو کرد.

_خب... تو منو میخوای؟ 

نگاهشو به کوک دوخت .

کوک تقریباً متعارض به نظر می رسید اما خیلی زود سرش رو تکان داد. 
اون نمی خواست بکارت خودش رو به دست یک غریبه از دست بده.حتی اگه یه شب هات باشه .

کوک لبش رو گزید و سرش رو برگردوند تا افکار سرگردونش تو چهرش نمایان نشه .

_ببین مشکل اینجاست اگه تو راضی نباشی من باهات نمیخوابم . 

کوک حرف رئیس رو باور کرد دلیلی وجود نداشت که بهش دروغ بگه نفسی کشید. 
خب قابل باور هم بود اون میتونست با تجاوز و بدون این مقدمه چینی ها کارشو انجام بده .

_ االان میزاری من برم؟ 

کوک با امید کمی از کیم پرسید .
در حالی که قسمتی از بدنش باد کرده بود! 

_چی؟ نه. 

تهیونگ اخمی کرد با سرعت از روی تخت بلند شد و ایستاد .

_کی بهت اینو گفته؟ 

کوک به عقب برگشت و گیج به نظر می رسید .

_اااما تو گفتی

_من فقط گفتم منتظر میمونم تا تو بهم بدی!! 

اخم کوک غلیظ شد 

_و اگر من اینکارو هرگز نکنم؟ 

_اوه البته که میکنی من میتونم تورو اغوا کنم...یا شایدم تهدیدت کنم.نه اینکه به این تلاش کردن احتیاج داشته باشم. تو در هر حال تو این چند روز مال من میشی. و بعد از اتمام کار آزادی که بری! 

تهیونگ دستاشو به سینش گره زد و با تهدید به کوک نگاه کرد .

جونگکوک کمی فکر کرد.

_م-من آزاد میشم؟ 

کیم تایید کردو تخت رو دور زد تا روی تخت بشینه .

_اوم بله اجازه بده به فاکت بدم اونموقع اصلأ میتونی همینجا پیاده شی و بری! 

کوک لبش رو گاز گرفت.

اون واقعاً می خواست بره و به شهرش برگرده شاید این شانسش بود؟ 
خب واقعا که فکر میکرد میفهمید که واقعا بدش نمیاد با رئیس مافیا بخوابه! هرچقدر هم که شرم آور به نظر برسه اما اون مستأصل بود. 
اون میدونست که نمی تونه  خارج از کره جنوبی زنده بمونه،  چه برسه به اینکه تو یک باند زندگی کنه .

بیشتر  فکر کرد ... اون تا حدی از مردای خشن خوشش میومد .
شاید بتونه شاید؟ 

_هی توله خرگوش همه وقت منو به فکر کردن هدر نده ما 15 دقیقه وقت داریم تا هواپیما بلند شه .

تهیونگ به سمت بار کوچک رفت بطری ویسکی رو تکان داد .

_خب یعنی 15 دقیقه‌ای تموم میشه؟ 

کوک وقتی فهمید چی گفت دستش رو محکم روی دهنش کوبید .

تهیونگ مکثی کرد و قبل اینکه حرفی بزنه تکخندی زد و رو به کوک که از خجالت سرخ شده بود انداخت لیوان ویسکی رو کمی چرخوند و بهش خیره شد .

_اگر تو دوسش داشته باشی میتونیم اونو ساعتها انجام بدیم پسر .

پوزخندی زد و به میز تکیه داد و گفت: یه سکس هارد 

تهیونگ عصبي جواب داد: من كینكی نیستم ناله هامم اشتباه بیرون اومد .
 
_بله؟تو چرا داری سخت میگیری؟ 

پلیس سرش رو پایین انداخت و سر به زیر ناله‌ای ریز بخاطر مشکل کوچک داخل شلوارش کرد. واقعا بدنش دیگه تحت کنترلش نبود .

تهیونگ دوباره پوزخندی زد و لیوانش رو بالا برد تا جرعه ای دیگه بخوره .

_پس چی میگی افسر؟ 

جونگکوک لب های سرخش رو گاز گرفت و خودش رو مجبور کرد که سر تکان بده .

_بیا انجامش ب-بدیم .








_________________________

کیم درسته جئون واقعا کون خوبی داره🌚🌚
کوکم یکم فقط تنگ بازی در میاره وگرنه خودشم میخواد😔😔💦
آپ بعدی: +۲۰ ووت +۱۵ کامنت

Fast DrawWhere stories live. Discover now