22

1.1K 140 3
                                    

_جونگکوک میتونی درو باز کنی؟

جین در حالی که داخل آشپزخانه بود فریاد زد و جونگوک تایید کرد و به سمت در رفت

پستچی بود نامه ای برای کیم نامجون داشت
جونگکوک بعد از گرفتن نامه وارد خانه شد

_کیم جیسونگ ؟ نامه از طرف فردی به اسم کیم جیسونگه

همه نگاه ها به سمت جونگکوک گیج رفت و جونگکوک همه رو تک به تک نگاه کرد انگار که کسی رو کشتن جو متشنج شده بود

بی خبر پرسید :اون کیه ؟

هوسوک در حالی که با حیمین نگاهی رد و بدل می‌کردند و هردو به یک اندازه عصبی بودند پاسخ داد : اون پدر تهیونگه مدتی بود که با ما در ارتباط نبود

جونگکوک با فهمیدن موضوع کمی شوکه شد
اون به یاد آورد این اسم رو کجا شنیده موقعی که در سئونچانگ بود رئیس پلیس گفته بود اون مرد بسیار خطرناکیه

_شاید اون فقط میخواد خبری بگیره و از حال پسرش مطلع بشه از کجا معلوم؟

یونگی شانه ای بالا انداخت و گفت و جیمین چشمانش رو با تمسخر چرخوند

_تورو نمیدونم اما زمانی که یه گروه اراذل فرستاد تا اونو کتک بزنن فقط بخاطر اینکه میخواست نقاشی کنه یادم نمیره

هوبی با همدردی جواب داد: آره اون پسر فقط 16 سالش بود

جونگکوک از این اطلاعات جدید ناراحت و غمگین شد

پدر تهیونگ هم ازش سواستفاده کرده بود؟

نامجون در نهایت صداش بلند شد

_ممکنه چیز دیگه ای باشه

همه به نامجون نگاه کردند و بعضی معنی نگاه اونو فهمیدند

جیمین نفسی زد :منظورت این نیست ...

_اون میخواد تهیونگو از ارث محروم کنه

نامجون با اطمینان سری تکان داد

اتاق لحظه ای پر از زمزمه شد جونگکوک گیج بود محروم شدن از ارث؟

_بس کن جون

جین با عصبانیت دم زد :اوم نمیتونه به همین سادگی تهیونگو از رهبری معاف کنه

_بنظرت میتونیم این موضوعو برای مدتی نادیده بگیریم؟ اون از خیلی وقته چنین برنامه ای داره

نامجون با عصبانیت گفت و دستش رو لای موهای ژولیدش برد

_اوه نه این نمیتونه خوب باشه اگه تهیونگ‌ عزل شه

_بچه ها بس کنین بیاین اول این نامه عجیبو باز کنیم ببینیم شاید چیز دیگه ای باشه

یونگی گفت و سعی کرد جو رو آروم کنه اما مشخص بود خودش هم عصبیه

همه مرکز سالن جمع شدند و جونگوک نامه رو به نامجون داد و نامجون شروع به خواندن نامه کرد اما وسط خوندن دستاش شل شد

_جون؟ چیه چی میگه؟

جین با نگرانی پرسید

_بگو هیونگ چیشده میخواد تهیونگو

صدای هوسوک با صدای کلیک در قطع شد و بعد از دوهفته رئیس از اتاق بیرون اومد

جین خوشحال از بیدار شدن رئیس از خواب زمستانی! و خیالش راحت شده بود

_تهیونگ ؟ خوبی؟

تهیونگ دهان باز کرد تا چیزی بگه اما با صدای عصبانی نامجون قطع شد

_ته این چیه؟ هفته پیش کجا بودی؟

تهیونگ کمی مکث کرد و از پله ها پایین اومد و به هیونگش چشمکی زد و بعد خودش رو کشید و با شنیدن صدای رضایت بخش استخوان هاش لبخندی زد

_اون چیه؟

_نامه ای از پدرته

_اوه پس میدونه اخبار خیلی سریع میرسه

تهیونگ بی علاقه زمزمه کرد

_اما چرا به ما نگفتی؟

_هیونگ به ماهم بگو چیشده

_این تهیونگ بزرگترین معامله فاکی اسلحه اقیانوس آرامو بدست آورده

همه شوکه شده بودند و داشتند اطلاعات رو هضم می‌کردند
و نامجون با آغوش باز به سمت پسر رفت

_اوه بزرگترین! خدای من واقعا؟ چطور؟

جین با دیدن محتویات نامه که پر از تشکر و قدردانی بود پرسید

_هفته قبل این کارو کردی؟ موقعی که نبودی ؟

جیمین درحالیکه با تعجب به نامه نگاه می‌کرد پرسید

هوسوک گفت : کامان ته برامون تعریف کن ما فکر کردیم مثل همیشه به محل خودت فرار کردی

تهیونگ با چشمهای گرد نگاه کرد و لبخند شکسته ای زد

_برای تغییر اینبار رفتم کارائیب تا با تاجرا صحبت کنم که از شانس خوبم با آیکو ساتو که تو ژاپن دیدیمش برخورد کردم و اونم ترتیب ملاقات با رئیسش داد بهم و ما بعد شام یه معامله انجام دادیم و موفق به گرفتن قرار داد شدم

_ ته این عالیه

نامجون با خوشحالی گفت و سر پسر رو نوازش کرد و یونگی هم جلو رفت تا پسر رو بغل کنه اما گمی ازش عصبانی بود اون بدون هیچ امنیتی آمریکا رو دور زده اما در کل خوشحال بود

کم کم سالن پر شد از اعضای باند و تهیونگ اجازه داد اونو بالا ببرند  و جشن بگیرند و تهیونگ پسری که با عشق و افتخار بهش نگاه می‌کرد رو نادیده گرفته بود

صدای بیس موسیقی به تمام دیوار ها می‌کوبید
مافیای کیم خوشحال بود و آماده جشن گرفتن برای پیروزی بزرگشون

پنج نفر اصلی شلوغ ترین بودند با اینکه تهیونگ میگفت نیازی به جشن گرفتن نیست اونها بازهم اینکارو انجام می‌دادند چون به نظر هیونگ های عزیزش تهیونگ هرکاری انجام می‌داد بزرگ بود و به قول نامجون این معامله اخیر یک معجزه بود

اونها در زیر زمینی که برای معامله های مافیا در محله درجه یک لس آنجلس  جشنی برپا کرده بودند و یونگی مراتب امنیتی رو تدارک دیده بود و نامجون و جیمین هم ترتیب خوراکی هارو
جین و هوسوک و جونگکوک هم نشسته بودند و جین از این آرامش کوتاه داشت لذت می‌برد

جین سومین لیوان مارتینی صورتیشو لب زد

_هیونگ میتونی صبر کنی مهمونی شروع شه؟

هوسوک با چهره با مزه ای گفت که باعث قهقهه جونگکوک شد

_تا حالا در مورد سرگرمی قبل نوشیدن چیزی شنیدی ؟

_اون مال موقعیه که ما میخوایم بیرون شام بخوریم یا بریم کلاب هنوز نان تستی برای گفتن داریم

_نان تست ؟ کدوم نان تست؟

_یک نان تست برای تهیونگ فراموش کردی که مهمانی برای اونه هیونگ؟

هوسوک به پیشانیش زد هیونگش مست کرده بود و گیج شده بود

جونگکوک به آرامی گفت:هیونگی تو نیاز به استراحت داری میخوای دراز بکشی؟ میخوای تا کاناپه ببرمت ؟

جین شل و ول بلند شد و به جونگکوک تکیه زد و جونگوک

_لعنتی جونگکوک تو خیلی هات شدی

جونگکوک هاله ای سرخ صورتش رو در بر گرفت و به بالا نگاه نکرد

مشخص بود که اونشب کوک تلاش بیشتری برای پوشیدن لباس کرده بود اون حتی موهاشم رنگ کرده بود رنگ آبی خیره کننده

و البته که تلاش‌های جین هم بی اثر نبود

برای دیگران این یک تغییر ناگهانی بود اما برای جونگکوک این بخشی از ماموریتش بود

_درسته منظورم اینه ما چند روزه میبینینش اما امشب خیلی تغییر کرده

هوسوک با حالت شیطنت آمیزی گفت

_بس کن هیونگ

کوک به طبقه بالا رسید و از بین مردا گذشت و به کاناپه رسید

با همه اینها بازهم کوک با اون جثه ریزش بین مردهای درشت هیکل گم می‌شد اما مگر اهمیت میداد؟ تا وقتی که برای یک نفر مهم باشه کسی که بی صبرانه منتظر دیدنش بود

اما ظاهرا رئیس جوان اول به دیدن پدرش رفته بود تا از نامه قدردانی تشکر کنه

هوسوک با اومدن نامجون و عشق بازیشون جلوی اونها صورتشو با انزجار جمع کرد
اما این غیر طبیعی بود اونها تنها کسانی توی گروه بودند که رابطه شان اینهمه مدت طول کشید

_کوک بیا بریم چیزی برای خوردن پیدا کنیم این دوتا مرغ عاشقم بهم برسن

اما کوک اونجا نبود انگار تو دنیای دیگه ای بود آیا می‌شد اونهم چنین چیزی رو تجربه کنه؟اون ناگهان با خودش آرزو کرد که چنین مردی داشته باشه و بهش تکیه کنه و شبهارو باهاش بگذرونه

اون چقدر آرزو داشت!

افکار جونگکوک با صدایی قطع شد صدا ورود رئیس رو اعلام می‌کرد و همه همهمه ای ایجاد کردند تهیونگ ظاهرا نه تنها کارفرما بلکه سرپرست اونها بود

جونگکوک روی انگشتان پاش ایستاد و دید که تهیونگ با چند محافظ وارد سالن شده

بعد از کمی کشمکش‌ موفق به دیدن رئیس شد و نفسش در سینه حبس شد

تهیونگ با لباس‌های چرم مشکی که به تنش چسبیده بود و موهای ژولیده که روی پیشانیش ریخته بود نفس‌گیر شده بود





______________________________

منی که یادم رفته بود امروز ۵شنبه‌ست:😐😂

Fast DrawWhere stories live. Discover now