سوکجین آهی کشید. اون واقعا در این یک سال تغییر زیادی کرده و اونو نگران می کرد که آیا تهیونگ دوباره همان حالت رو خواهد داشت
_اون باید بستری بشه
يونگی با خونسردی نظر داد
جيمين قبل از اینکه یک لقمه دیگه بخوره گفت
_باید
تهیونگ وارد اتاق شد و خودش رو در اتاق حبس کرد، بوی مصنوعی گل رز پیچیده
دوست داشت به اتاقش برگرده. اتاق کوک، که الان رسما مال اون بود.
اون وسایلشو از اتاق بزرگش به این اتاق معمولی سال گذشته منتقل کرد و ادعا کرد که این تنها جاییه که می تونه بدون کابوس های ترسناک بخوابه.
تهیونگ کفش و کتش رو در آورد و روی مبل انداخت خودش رو
_اه نمیتونم باور کنم که موفق شدم کیتی مثل رویاس
این رویاییه که از بچگی داشتم و از هرچیزی بیشتر میخواستمش البته جز تو
دلم برات تنگ شده کوک کاش بجای بدنت خودتو کشف میکردم کاش اینجا بودی
اگر اینحا بودی عشق فاکی منو پذیرفتی؟
تهیونگ صداش شکست اما سعی کرد نادیدش بگیره اون حس میکرد کوک هنوز زنده و میتونه با اون زندگی کنه حتی اگر کل عمرش تنها میموند
_سلام افسر، بازرس هیون اینجاست. من از بخش شماره 348 درخواست پشتیبان می کنم. یک جسد اینجاست. لطفا با
آمبولانس به همراه پزشک قانونی در محل تماس بگیرین
_شخص دیگهای همراه قربانی هست؟ شاید
.یکی از اعضای خانواده؟
صدای دیگری از دستگاه پاسخ داد بازرس هیون برگشت وبه بچه ای که به جسد مرده نگاه میکرد و اشک از چشمانش جاری بود نگاه کرد
_بله یک پسر فکر می کنم.
مرد جواب داد و چند قدم به طرف پسر رفت،
_پسرم... اسمت چیه؟ این مرد پدرته؟
پسر فقط دستشو روی شانه اش فشار داد و در حالی که دستان کوچکش پیراهن پدرشو می چسبید، شروع به زاری کرد
-نه!! آپا نمیتونه بمیره! چرا-- چرا اونو کشتی؟؟ آپا
بازرس هیون آهی به نشانه همدردی کشید. به نظر می رسید که پسر به جز مردی که در حال حاضر مرده روی حاشیه دراز کشیده بود،
هیچ کس دیگری نداشت
پسر در حالی که در نهایت به شدت گریه می کرد، التماس کرد
_آپا بیدار شو!! خواهش می کنم! اگر دوست داری دوباره می تونی منو مجازات کنی - هر چقدر که می خوای، تا زمانی که می خوای اما لطفا بیدار شو!
به یک طرف کشید و چند امدادگر امدند و پدر مرده پسر رو روی برانکارد گذاشتند پسر کوچولو همچنان با یقه اش مبارزه می کرد، گریه هاش بلندتر و بلندتر می شد که جسد دورتر و دورتر می شد، تا اینکه داخل آمبولانس ناپدید شد
_نه- ترکم نکن !! من هیچکسو ندارم--هیچکس !! اون تنها کسیه که دارم-- لطفا آپا
نیروی پلیس در سکوت فرو رفته بود، به جز صدای چند کلیک کفش های کهنه سرباز و پرونده های اداری افرادی که این مکان رو
اداره می کردند
بازرس هیون آه عمیقی کشید و روی صندلی فرمانده پاسبان نشسته بود و به پسر جوانی که روی میز نشسته بود نگاه می کرد
_جونگکوک... این اسمته درسته؟
پسر سرش رو تکان داد و کمی بو کرد.گریه اش
.قطع شده بود و هر از چند گاهی سکسکه میکرد
_چطودی زخمی شدی؟
افسر به آرامی، با خیره شدن به شکاف های قرمز بزرگ روی بازوهای پسر، که تقریبا شبیه آثار سوختگی بود، پرسید
_خودتو سوزوندی؟
جونگکوک کوچولو سرش رو تکان داد، موهای قهوه ایش به این طرف به آن طرف پرت می شدند
_پس چی؟
_ت تنبیه
جونگکوک زمزمه کرد و سعی کرد گریه نکنه
افسر با جواب ابرویی بالا انداخت، احساس ناراحتی اونو فرا گرفت
_اشکال نداره اگر کوکی کوچولو صدات کنم؟
کوک سعی کرد اسمش رو دوست داشته باشه مرد روبروش چندان بد بنظر نمی اومد سرش رو به نشانه موافقت تکان داد
_عالیه بهم بگو چرا تنبیه شدی؟
کار اشتباهی کردی؟
کوک قبل از اینکه با تردید سرش رو از این طرف به طرف دیگه تکان بده برای یک ثانیه گیج به نظر می رسید
_من یک پسر خوب هستم.
گفت و افسر هیون با شدت سری تکان داد
_البته مطمئنم که تو خوبی و باهوش هستی کوک اما چرا تنبیه میشدی؟
پسر کوچک سرش رو پایین انداخت و شانه های ضعیفش رو بالا انداخت
_اپا وقتی منو میزنه احساس بهتری داره
افسر زمزمه کرد و به افسر دیگری اشاره کرد که همه چیزهایی رو که پسر می گوید یادداشت کند
_اپا چیا گفته؟
کوک با این سوال کمی ناراحت به نظر می رسید و در عوض شروع به نگاه کردن به اینجا و آنجا کرد
_لازم نیست بترسی کوچولو. تو اینجا امنی اینجا پاسگاه پلیسه یادت هست؟
هيون بهش یادآوری کرد و پسر رو دید که
کمی آرام می شود
_اون به من آسیب میزد و میگفت دوستم داره و از من مراقبت میکرد و برام اسباب بازی میآورد اون تنها کسیه که دارم عمو
هیون از روی صندلی بلند شد و به سمت پسری که دوباره شروع به گریه کرده بود رفت و اونو در آغوشی نرم کشید.
کوک دست های کوچک زخمی اش رو دور مرد حلقه کرد و بیشتر گریه کرد و به
ارباب فحش داد که تنها خانواده اشو گرفته
_اونایی که دوستت دارن بهت آسیب نمیزنن کوک به تو اشتباه فهموندن
درد ربطی به احساسات نداره
کوک دستش رو به چشمهاش مالید
سعی کرد درد شدید چشمهاش که از نور خورشید بود تسکین بده
دسته گل رو محکم دستش گرفت و به سمت قبر نزدیک شد
(جئون جونگ سو
یک پدر خوب یک مرد خوب )
جونگکوک میخواست به این جمله بخنده پدر خوب؟ مرد خوب؟
اون به قبر نامرتب پدرش نزدیک شد و چند علف هرز رو کند تا تمیز تر بنظر بیاد
گل رز سفید مورد علاقه پدرش رو روی قبر گذاشت
_اپا 15 سال گذشت از زمانی که تنهام گذاشتی تا از پس خودم بربیام
کوک بی احساس به سنگ قبر زل زد و پوزخندی زد
_اما الان غمگین نیستم ناراحت نیستم که تو خود الکلی تو کشتی چون اگر بودی من اینجایی که الان هستم نبودم من آراد نمیشدم بهم نگاه کن آپا یه فرد عادی نیستم ببین شکست خورده نیستم
کوک دستهاشو باز کرد و چرخی زد و لبخندی روی لبش نشست
_تو منو به فاک دادی آپا تو باعث شدی اینطور ضعیف بشم که بزارم اون بهم صدمه بزنه و بعد دستور بده منو به راحتی بکشن لعنت بهت جئون ج نگ سو من ازت متنفرم از هرکسی که مثل توعه متنفرم
کوک چندبار به قبر کوبید و با نفرت حرف میزد
_افسر جئون؟
کوک برگشت و به تازه وارد نگاه کرد
_چی شده هانسول؟
هانسول که ترسیده به نظر میرسید به حرف اومد
_متاسفم اما رئیس میخواد ببینتت دزدی در بانک رخ داده و به کسی نیاز داره تا از متهم اصلی بازجویی کنه بنابراین
هانسول با دیدن قیافه بی حوصله ارشدش ادامه داد
کوک در حالی که آستین هاشو بالا میزد خندید
_اونا واقعا به من نیاز دارن؟ چرا جونگ نمیره؟ قرار بود تعطیلات باشم
_افسر نیم میدونی چرا شما بهترین بازپرس ایستگاه هستین؟
هیچکس مثل شما قوانین نمیدونه
کوک قهقهه ای زد و چشمهاشو گرد کرد
_کافیه دونسنگ بهم بگو مقدماتو انجام دادن یا نه؟ نمیخوام اتفاقات و کوتاهی های قبل تکرار بشه
_مدت زیادیه که اونو انقدر عصبی ندیدم
جین به سمتی که جیمین نگاه میکرد نگاه کرد و سرش رو تکان داد و آهی کشید
اونها خارج از اتاق رئیس (سابق کوک) ایستاده بودند و منتظر بودند تا مرد بیرون بیاد
تهیونگ موهاشو برس زد و کراواتشو مرتب کرد و برای چندمین بار ظاهرش رو چک کرد
_اون واقعا امروز میخواد همرو تحت تاثیر قرار بده
_این یک جلسه مهمه شنیدم پدرشم هست
جین رو به جیمین گفت و جیمین سری تکان داد
_بگو جیمینا
کمی صداش رو پایین آورد:چرا بهش نمیگیم؟
_چیو بگیم؟
_اینکه اون زندس
سوکجین زمزمه کرد
جیمین مکثی کرد و مرد رو به جای دیگه ای برد و ضربه ای بهش زد
_هیونگ ما نمیتونیم بهش بگیم نمیتونه زنده بودن کوک رو بدونه
جین اخمی کرد
_چرا نه؟ نمیبینی اون دیگه مثل سابق نیست؟ته عوض شده اون یک احمق نیست و آشکارا کوک رو دوست داره پس چرا نه؟
_چون کوک نمیخواد
جیمین حرف جین رو قطع کرد و آهی کشید
_من قبل اینکه بره ازش پرسیدم اگه ته برگرده چیکار میکنی و اون به وضوح گفت نه
اون تا الان خیلی تغییر کرده نمیتونیم تصور کنیم که اون بعد این مدت بازم میخوادش
_همش بر اساس فرضیاته
_نه هیونگ کوک برام نامه مینویسه
_چیی؟؟
جین فریاد زد جوانتر دستش رو روی دهان جین قرار داد
_مراقب باش
جیمین نامه رو نشان مرد داد
جین با دیدن مهر کره چشمهاش گشاد شد
_اون گفت برای من نامه مینویسه و چرا اینکارو نکرده
جین عصبانی گفت و دستاشو به سینه گره کرد
_هیونگ به دلیل مسائل امنیتی اون نمیتونه این کارو بکنه اما همیشه سراغ تورو ازم میگیره
_هیچکس دیگه ای نمیدونه؟
_شاید یونگی فقط خبر داره
_یونگی میدونه ولی تو حوصله نکردی به من بگی؟
_به من چه هیونگ که اون حرومزاده بی اجازه وسایل منو میگرده اما بعد از من خواست که بهش سلام برسونم و من ذوب شدم
_تو ناشناختهای بهرحال اون به ته اشاره کرده؟
جیمین سرش رو تکان داد
_همینو میگم اون هشت ماهه برای من نامه میفرسته اما یک کلمه راجع به تهیونگ با من حرف نزده
بزرگتر لبش رو گاز گرفت و به تهیونگ نگاه کرد به دلایلی از اینکه رابطه اونها از بین بره خوشش نمیومد
اگرچه تهیونگ لیاقت چیز بهتری رو نداشت
با فهمیدن اینکه تهیونگ از اتاق خارج میشه به سمتش برگشتند و لبخندی زدند
_این خوبه؟
تهیونگ به لباسش اشاره کرد
_عالیه بریم بگیریمش این معامله رو
تهیونگ لبخند کوچکی بهش زد
تهیونگ از لیموزین نفیسش خارج شد راننده اونو همراهی کرد و در رو پشت سرش بست
تهیونگ و جیمین وارد ساختمان بلند بالا شدند و به دنبال اونها یونگی و چند محافظ دیگر هم رفتند
رئیس وقت رو تلف نکرد و مستقیما به سمت اتاق کنفرانس رفت و در جواب خوشامدگویی هاشون لبخندی زد و بهشون تعظیم کرد
با دیدن پدر و برادر ناتنیش لبخندش کمرنگ شد
تهیونگ گلوشو صاف کرد و با لبخند به یکی از پیرمردها نگاه کرد و نشست
اون دید که مثل همیشه پدرش نگاهی بی آزار به خودش گرفته
از طرف دیگه کای کمی آشفته بنظر میرسید و مدام به تهیونگ نگاه میکرد
نمیدونست چه اتفاقی افتاده که پسر رو میکنه استرسش رو
_اقایون از اونجایی که همه برای جلسه اینجاییم چطوره که ارائه رو شروع کنیم؟ آقای کیم چیزهای تاثیر گذاری برای گفتن دارن درست میگم؟
تهیونگ لبخندی زد و مشتاقانه موافقت کرد و به جیمین اشاره کرد که اسلاید ایده هاشو به نمایش بزاره
بعد از تمام شدن سخنرانیش یکی از مردها به حرف اومد
_اقای کیم ما طرح شمارو پسندیدیم
کیم لبخندی زد و پروندشو روی میز قرار داد و بست
همه از طرح تهیونگ تعریف و تمجید میکردند
و آقای ساتو خوشحال بود که با کیم شراکت دارند در حالی که افکارشون نزدیک به هم بود
تهیونگ در جواب تعریفهای دیگران لبخندی زد
صدای بلندی آمد و توجه همرو به خودش جلب کرد
_اقایون خانوما کمی گوشهاتون رو به من قرض بدید میخوام پیشنهادی ارائه بدم
کای بود که باحالت از خود راصی از روی صندلیش بلند شد و به سمت صفحه نمایش رفت
_من میخوام تلاشهای برادرم و امور خیریه اش رو ستایش کنم منظورم اینه قلب من از مردم فقیر به درد میاد و اونا واقعا نیاز دارند که کسی دست یاری به سمتشون بگیره و رویاهاشونو برآورده کنه
واقعا درد اینکه رویا رو از دست بدن خیلیه
من تجربش کردم و برادرم دیده مگه نه تهیونگی؟
تهیونگ چشمهاشو چرخاند و سعی کرد عصبانیتش رو نادیده بگیره
_منم میخوام سهمی داشته باشم این تابلویی هست که سال گذشته خریدم پرتره خانم مرلین
کای با رد کردن اسلاید پرتره رو نشان همه داد
و ابروهای همه بالا پریده بود
_بعضی از نقش هاش جدید اضافه شده نظرتون راجبش چیه؟
کای پرسید ار اعضای هیئت منصفه پرسید
_فکر میکنم خوبه
مردی نامطمئن گفت
_هرچند کمی عجیب بنظر میاد
_هنر هنر آقای کاجی میتونی هرچیزی که دوست داری به تصویر بکشی رویاها واقعیت دروغ قتل و توبه ها چی میگی تهیونگا؟
وای گفت و به سمت تهیونگ برگشت لبخند شیطانی زد
این نقاشی رو تقریبا یکسال پیش کشیده دیده بود این همون نقاشیه... نه نه نمیتونه اون باشه
_اقایون ده دقیقه دیگه جلسه ای داریم متاسفیم امیدوارم که شمارو دوباره ببینم
اعضا از جای خود برخاستند و یکی یکی سالن رو ترک کردند
تهیونگ و جیمین گیج بودند
پدر تهیونگ بلند شد به سمت پسرهاش رفت
_اول اون حالا هم تو کای؟ باورم نمیشه بهتره کلا کارتونو ول کنین و برین معلم مهد کودک بشین مسخره ها سردرد گرفتم
بعد از گفتن حرفهاش به هردو پسرش خیره شد و با خشم از سالن خارج شد
_کای معنی این چیه مطمئنم دلیلت چیز دیگه ایه این نقاشی عجیب چیه؟
جيمين با عصبانیت پرسید
_چرا از دوستت نمیپرسی؟ اون این نقاشی رو خوب میشناسه یبار دیدم بهش زل زده و باهاش خیال پردازی میکنه حیف که مال من بود بنابراین نمیتونست داشته باشتش مت فقط محبت کردمو اونو بهش دادم
_اره ممنون اما مطمئنم تهیونگ هدیه احمقانتو نمیخواد
_جیمین برو
جیمین با تعجب برگشت به تهیونگ که سرد رفتار میکرد نگاه کرد
_هاه؟
_گفتم مرخصی
جیمین که سرخ شده بود از اتاق خارج شد و قبلش نگاه بدی به کای انداخت
تهیونگ به آرامی و حالی از هر احساسی روی صندلی مثل سنگ نشست
_بیشتر شبیه یک بیانیه بود
کای نیشخندی زد و خوشحال از واکنش مرد امت طولی نکشید که ضربه ای حس کرد
_ت تهیونگ لعنتی
کای ناله کرد
_حداقل دفعه بعد بهم هشدار بده
_تو چیکار کردی کای
تهیونگ با صدای تهدید آمیزی پرسید و لبخند شیرینی زد
کای به وضوح آب دهانش رو قورت داد
_فکر میکنی چیکار کردم هیونگ؟
تنها کاری که باید میکردم این بود که فکر کنی اسباب بازی کوچیکت بهت خیانت کنه
تهیونگکه مشتش رو آماده فرو بردن تو صورت کای کرده بود مات ایستاد و مشتش کنارش رها شد
_چ چی؟
کای تمام اطلاعاتی که از زمان دزدیدن افسر جئون تا موقعی که به آمریکا آورده بود رو برای تهیونگ گفت
_من ازت یاد گرفتم که همیشه دنبال کارهای دشمنام باشم و اطلاعات دقیق ازشون بدست بیارم
کای از بهت تهیونگ استفاده کرد و مشتی به صورت مرد کوبید که افتاد و بعد به شکمش ضربه زد
_پاشو هیونگ پاشو منو بزن چیشد؟
_یک دقیقه طول نکشید تا من خوشحالیتو ویران کنم میخوای بدونی که چطوری باعث شدم که تو هرزه کوچیکتر بکشی؟
خوب اجازه بده بگم که دوستان هرگز از خیانت بهت دریغ نمی کنن. برای مثال نگاه کن. تتو آرتیست مورد علاقت... اسمش چی بود؟ تابستان؟ سامی؟
تهیونگ چشمهاشو بست تمام حرفهای جین به سرش هجوم آوردند
کوک بیگناه بود
کوک هیچ کاری نکرده
_نخواب هیونگلعنتی
کای سیلی زد تا تهیونگ رو از خلسه بیدار کنه
_ تو اونو خیلی دوست داشتی؟ خب برای من خوبه چون بخاطرم مجبور شدی اونو بکشی
و دوستت روهم من کشتم اون به خاطر خانوادش مجبور بود که بهم اطلاعات بده
سام عزیز در آرامش بخوابی
_ای حرومزاده عوضی
تهیونگ زمزمه وار گفت
کای تمام مدت برای تهیونگ رجز میخوند و اونو با حرفهاش عذاب میداد در نهایت به کارا اشاره کرد
_تو اونو از من دزدیدش اون با من خوب بود من عاشقش بودم انتظار داشتی بشینم ک کاری نکنم؟
این مانع این نشد که تهیونگ برادر ناتنیشو نکشه اون دست به میز انداخت اولین چیزی که به دستش اومد یک مک بوک بود اونو به سر کای زد و خون از پیشانی پسر خارج شد
کای انتظار این حمله رو نداشت
اون فکر میکرد که برادرش رو شکسته اما فکر این رو نکرده بود که اون هنوزهم مافیاست
تهیونگ دستشو به سمت یقه پسر برد
_ت تهیونگ هیونگ صبر کن
اون اهمیتی نداد به خونریزی کای
در ناگهان باز شد و جیمین نگران وارد شد
YOU ARE READING
Fast Draw
Fanfictionکیم تهیونگ رئیس مافیای خشن که برای استراحت خودشو در شهر کوچکی معرفی میکنه! و در این بین از افسر جئون تازه کار خوشش میاد و اونو میدزده چه اتفاقاتی قراره از این به بعد بین افسر ترسو و مافیای خشن بیوفته؟ ▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎ پارتی از فیک: _ حالا بر...