45

1K 128 4
                                    

جونگکوک از آن لحظه حواس پرتی استفاده کرد تا تفنگش رو از غلاف بیرون بیاره و اونو روی سر مرد قرار داد

تهیونگ کمی بیشتر عقب نشست، وقتی کوک از ترس و آدرنالین نفس نفس می زد، صدای غرش دردناکی از لبانش خارج شد.

چیز بعدی که آنها فهمیدند این بود که کوک با سرعت از سلول بیرون می رفت هنگام عبور از سلول ها، متوجه شد که تقریبا همه زندانیان فرار کردند

اون به سرعت از دروازه آهنی خارج شد و اونو  بست و کلید رو چند بار بیشتر از حد معمول چرخاند به این امید که بتونه شیطان رو در داخل  نگه داره.

اگرچه اون مطمئن نبود که اصلا کارساز خواهد بود
کوک دوباره وارد منطقه ای شد که دفاتر و کابین ها بودند و به محل خودش رفت.

چراغ ها هنوز خاموش بودند و اون چراغ قوه شو  گم کرده بود، بنابراین کورکورانه در کشوها به دنبال شمع می گشت.

اون یک شمع و یک فندک رو در یکی از کشوها پیدا کرد و به سرعت  روشنش کرد، قبل از اینکه برای
تماس با بازرسان دیگر به سمت دستگاه بیسیمش بره

بیسیم وزوز کرد و کوک مدام از کسی خواست که جواب بده
هیچ کس جواب نداد. و این فقط نگرانی رو در قلب پسر افزایش داد

یک قسمت از قلبش می گفت که به زندان برگرده و دوباره عشقشو در بیاره، در حالی که قسمت دیگر به سادگی به او یادآوری کرد که آن "عشق" واقعأ کیه

جنایتکار کلاهبردار  و کوک یک پلیس در حال انجام وظیفه بود.

اون می دونست که این بار قراره چه چیزی رو انتخاب کنه.

وقتی هیچ کس برای نهمین بار پاسخ نداد، کوک تصمیم گرفت
دستگاه بی فایده رو کنار بزاره و به دنبال چیز دیگری برای کار باشد.

کشوها رو زیر و رو کرد و یک جفت دستبند و کلیدهایشان، چند خشاب گلوله

کوک با شنیدن صدای واضحی که چیزی در نزدیکی سقوط کرد در جا یخ کرد. جایی خیلی نزدیک، می تونست کابین خودش باشه
او با لرزش شمع رو دستش گرفت و شروع به گشتن محیط اتاق کوچک کرد، با دیدن شکلی در گوشه سمت چپ، قلبش تقريبا افتاد بیرون
پشتش رو به افسر بود و مشغول نگاه کردن به کیسه وسایلی بود که روی میز بود

کوک نزدیک بود شمع رو رها کنه
که صدای تمسخرآمیز محکم دوباره بلند شد

_جلوشو میگیری؟ این یک داستان ترسناک نیست

_چطور

تهیونگ برگشت تا کوک رو با حالتی که تحت تاثیر قرار نگرفته بود نگاه کنه

اون یک بانداژ و مقداری ماده ضدعفونی کننده در دست داشت، یک طرف پیشانی اش به وضوح خونریزی می کرد

زخم کوچکی بود که قبلا در اثر حمله کوک ایجاد شده بود
او با چرخاندن چشمانش پاسخ داد: همونطور که وارد شدم؟ حداقل از دروازه آهنی احمقانه رد نشدم

مرد موهاشو از روی پیشانی اش برداشت و به سرعت زخمش وارسی کرد
در حالی که کوک کاملا گیج به زمبن خیره شده بود

_می خوای همون جا وایستی و تهدیدم نکنی که دستگیرم می کنی؟ این همون کاری نیست که پلیس ها قراره بکنن کیتی؟

تهبونگ در حالی که نگاه کوک روش افتاد گفت و پوزخندی زد

معلوم بود که از بین این دو نفر چه کسی شانس بیشتری برای برنده شدن در یک نزاع داره، بنابراین واضح بود که کوک این کار رو نمیکنه

اینجا بود که دوباره این سوال پیش اومد...دقیقا قرار بود
چیکار کنه ؟؟؟

تهیونگ قبل از اینکه دست کوک رو بگیره وبا خوشحالی گفت
_اوکی  بعد از شیرین کاری کوچکت که کمی دور از ذهن به نظر می رسید، بنابراین من می خوام بهت در انجام وظایفت کمک کنم.

پسر شمع رو رها کرد و خودش رو بی اختیار دور کرد. اون احساس خوبی نسبت به این موضوع نداشت.

با این وجود این باعث شد که قلبش از انتظار به تپش بیوفته.

آنها با هم راه می رفتند، رئيس اوباش یک آهنگ گروه دخترانه رو با زمزمه می کرد و پلیس هر دقیقه که می گذشت عصبانی می شد.

وقتی به مکان آشنای دیگری در مرکز پلیس
.رسیدند، توقف کردند

اتاق بازجویی

این مکان همان جایی بود که داستان بی خاصیت آنها از حدود یک سال پیش آغاز شده بود.

منبع یک ارتباط نزدیک که هیچ کس تا به حال اونو ندیده بود بین یک رهبر قدرتمند مافيا و یک بازرس
کارآموز یا بین دو شکست از نوع خودشان

تهیونگ آواز خوندن رو قطع کرد و با لبخندی کوچک به اتاق نگاه میکر سپس پسر رو به داخل کشید و در رو از داخل قفل کرد
بازوی کوک رو رها کرد و سپس به طرف دیگر اتاق رفت.

وقتی یک نور شدید ناگهانی اتاق کوچک بازجویی رو پر کرد کوک تکان خورد

منبع آن لامپی بود که بالای میز وسط آویزان بود. به نظر می رسید با باتری کار می کنه

_از کی همه اینا برنامه ریزی شده ؟

_بشین افسر جئون

تهیونگ با لبخندی گفت درخشش شیطانی در چشمانش همه کاره بود اما تهیونگ دیگه ازش نمی ترسید.

این اولین باری بود که کوک  این شانسو داشت که به بزرگتر نگاه کنه. اون یک تی شرت گشاد خاکستری  با نیم تنه اسکلت در جلو و شلوار جین پاره واقعا تنگ پوشیده بود.

تهیونگ چند پیرسینگ جدید زده بود و موهاشو کوتاه کرده بود.

کوک با شنیدن سوت آهسته ای از بزرگتر که روی میز خم شده بود از افکارش خارج شد.

کوک گلوشو صاف کرد و ناخواسته به سمت میز
وسط اتاق رفت و با نگاه رئيس روبرو شد

_ لعنتی چی می خواهی کیم

کوک در حالی که مستقیما به چشمان تهیونگ نگاه می کرد، مطمئن شد که صداشو صاف و محکم نگه می داره
_اوه، تند۔

تهیونگ چشمکی زد و هیسی کشید

_من ازش خوشم میاد این روزا بیشتر به وحشی ها علاقه دارم

کوک این نظر رو نادیده گرفت و روی موضعش ایستاد.
قرار نبود به این راحتی تسلیم بشه. قرار نبود دوباره گول بخوره.

تهیونگ خودش گفت کوک الان بزرگ شده بود. اون قرار بود این حرفو به روش خودش ثابت کنه

بنابراین او نیز یک قدم به جلو برداشت و دستهاشو دقیقا کنار دست های تهیونگ، درست روی میز قرار داد و قبل از اینکه به چهره‌ی سرگرم شده ی تهیونگ نزدیک تر بشه که تک تک حركاتشو از نزدیک تماشا می کرد

_من این بار به دامت نمیوفتم چی میخوای کیم؟

کوک تکرار کرد و صدای عمیقش رو با صدایی تهدیدآمیز پایین آورد گانگستر یک ابروشو بالا برد که تحت تأثير تلاش های کوک برای ترسوندنش قرار گرفت.

براش دوست داشتنی بود پس صاف شد و دست هاشو روی سینه اش گره کرد و تصمیم گرفت کمی با هم بازی کنه

_چیزی زیاد نیست افسر. فقط چند دور سوال می پرسم و بعد میتونیم بعضی از بازی های مورد علاقمونو با هم بازی کنیم.

_چی؟

_دلتنگ نیستی؟

اون پرسید و از دیدن چهره ناراحت پسر لذت برد

_من نمی خوام باهات  بازی کنم

کوک بدون اینکه بهش  نگاه کنه جواب داد: هر دو می دونیم که آخرین بار چطوری برای من تموم شد

اگرچه قرار بود جمله آخر زیر لب گفته بشه، اما تهیونگ اونو با صدای بلند شنید و با صدای بلند قهقهه ای زد
_کامان افسر جئون ، این بار اونقدرها هم بد نخواهد بود

تا به حال اون بسیار بی ضرر به نظر می رسید اما کوک اعتمادی به این مرد نداشت. اون مثل یک مار بود که در پوست یک مار دیگه پنهان شده بود.
مرگبار، فقط مرگبار به تمام معنا بود.

تهیونگ پوز خندی شیطانی زد و اجازه داد دستش به دور پایه کراوات کوک بچرخه قبل از اینکه اونو با تکان ناگهانی به روی
میز نزدیک کند.

نفس کوک در گلویش حبس شد و به چهره تهیونگ نزدیک شد که قلبش به طرز دلپذیری در سینه اش میتپید

_این یک بازی بی گناه صادقانه خواهد بود. قسم می خورم

Fast DrawWhere stories live. Discover now