8

2.3K 291 12
                                    

فردای همان روز جونگکوک با صدای ضربه به در بیدار شد.

کمی گیج شده بود اون مکانی که در آن بیدار شده بود ناشناخته بود اما بعد از کمی فکر کردن تمام واقعیت این سه روز براش آشکار شد.

باشنیدن دوباره صدای در به سرعت از جاش بلند شد طبق معمول ترس داخل دلش خانه کرده بود البته که این چند روز عادی شده بود و دائمی انگار یک کاکتوس بزرگ قورت داده بود.

در رو باز کرد که با چهره‌ی زیبا و بشاش جین روبرو شد.چرا این پسر اینقدر زیبا بود البته همه‌ی اعضای این گروه زیبا بودند حتی جیمین کینه توز و بداخلاق اونا مثل یه گروه خواننده بودند جذاب و زیبا.

_خسته به نظر میای. اصلا خوابیدی؟

جین با دیدن وضعیت آشفته وشلخته جونگکوک پرسید و سری تکان داد جونگکوک که متوجه وضعیتش شد سعی کرد با کف دستاش لباسا و موهای بهم ریختشو صاف کنه و عینکش رو روی چشماش قرار داد.

_من خوبم هیونگ

با اینکه جین قانع نشده بود اما سری تکان داد.و کیف لباسی را به دست جونگکوک داد که گیج بودن کوک باعث شد کیف روی پاهاش بیوفته.

_خب لباس بپوش قراره بریم بیرون

_کجا؟

جین شانه‌ای بالا انداخت

_ما جلسه با شرکا داریم بنابراین باید بریم لس آنجلس

ابروهای جونگکوک درهم شد.

_و چرا من باید بیام؟

جین با نگاه سرگرم کننده‌ای به کوک چشم دوخت.

_اوم ترجیح میدی تو این ایستگاه زیرزمینی با یه عده افراد که از قضا تبهکارن و نمیشناسیشون تنها بمونی؟ در حالی که چند نفریو که میشناسی قرارها برای مدت زمان نامعلومی برن اگر میتونی به افراد اینجا اعتماد کنی بمون!

جین رفت و جونگکوک بعد از کمی فکر سریع آماده شد بهرحال رفتن با تبهکارهایی که می‌شناسه بهتر از موندن با کسایی که نمی‌شناسه هست هر چقدر که احمقانه باشه.

بعد از پانزده دقیقه آماده شد و از اتاق خارج شد و روبروی جین ایستاد تا ارزیابیش کنه جین غرغری کرد و دوبند لباس کوک رو گرفت و صاف کرد و بعد با شدت رهاش کرد با رضایت به کوک نگاهی انداخت دستاشو روی سینش قرار داد.

_حالا شد پسر

جونگکوک کمی فکر کرد چرا تیپ و استایلش متفاوت بود؟درحالی که جین لباس ساده پوشیده بود.کمی اخم کرد اما دیگه بهش فکر نکرد.

لباسهای خودش؟خب هیچوقت فکرشو نمی‌کرد چنین لباسهایی بپوشه مخصوصا کراوات. کراواتی با طرحهای ریز و درشت رایانه‌ای که تا نزدیک شکمش می‌رسید جونگکوک تصمیم گرفت لباسشو دوست داشته باشه.

_خب پس بریم ؟

جونگکوک پشت سر جین راه افتاد و سعی کرد رهاش نکنه تا تو پیچ و خم راهرو گم نشه.

جونگکوک دوباره کنار جین داخل ماشین نشست در حالی که اونا برای جلسه با به اصطلاح شرکا به لس آنجلس می‌رفتند.
افسر سابق پلیس می‌دونست اونا جز معامله مواد مخدر و اسلحه به اونجا نمیرن.اما چرا اونا کوک رو با خودشون میبرن؟

اون تا همین یک هفته پیش یک افسر پلیس بود آیا اینقدر قابل اعتماد بود؟

خب البته که نه اونا میدونستن که اون چقدر بی عرضس و همچنین اون توانایی اینو داره که با یک باند مافیایی فاکی در بیوفته اون هم خارج از کشور خودش؟
جونگکوک اینجا افسر جئون نیست و اینجاهم کره نیست.
این افکار کوک رو دوباره ناراحت و دلگیر کرد.

_چرا اون مثل دلقکاس؟

جیمین طبق معمول به کوک نگاه تحقیر آمیزی همراه با پوزخند انداخت.

_ببخشید؟مدل لباساش سلیقه منه و اون خیلی هم زیبا شده‌.

جین با عصبانیت خفیفی غرید که باعث جلب توجه دوست پسرش شد.

_نگاهی به پسر بیچاره بنداز عزیزم اون پاپی تو نیست که هر طور بخوای رفتار کنی!

جین سرشو بلند کرد و لباشو به حالت قهر بیرون داد اون میدونست برای یک جلسه معامله مواد مخدر در مورد تیپ جونگکوک زیاده روی کرده اما چطور میتونست جلوی خودشو بگیره اون واقعا زیبا شده بود داخل اون لباسها.

جونگکوک ترجیح داد همرو نادیده بگیره و خودشو مشغول کراوات زیباش کنه.اون قرار بود تو این معامله باشه اتفاقی که هیچوقت براش نیوفتاده بود این براش سخت بود آهی کشید از پنجره به بیرون نگاه کرد و نظاره گر زیبایی های شیکاگو شد.

_از کره خوش آمدید آقایون

مردی با دیدن گروه پسرا از جاش بلند شد و با صدایی بلند خوشامد گویی کرد.

جونگکوک پشت جین که آخرین نفر وارد سالن شده بود پنهان شد و آنجا چند مرد محافظ و شبیه به هم ایستاده همراهشون بود و اون بین همه آنها بخاطر ریز جثه بودنش دیده نمیشد و برای اولین بار از کوچک بودنش خوشحال بود چون دیده نمیشد و وارد مکانی شده بود که براش یک بعد جدید بود.

نگاهی به سالن انداخت یک میز بزرگ بیضوی که سر تا سر آن صندلی قرار گرفته بود و توسط تاجران ثروتمند اشغال شده بود و زنهایی هم بودند که نوشیدنی سرو میکردند و بعضی هم لبخند های مکارانه به لب داشتند جونگکوک با خودش فکر کرد که چقدر کثیف!

همه افراد داخل سالن آمریکایی بودند و متوجه شد که با نگاه ها و حرفهاشون اونارو قضاوت میکردند.

جونگکوک با وحشت به اطراف نگاه کرد تا رئیس تبهکار خودش رو بشناسه این روزها تنها رئیس کیم باعث کمتر شدن ترسش میشد.

_آه کیم نام جون خوش آمدی به شیکاگو. کیم کجاست؟ طبق معمول دیر کرده.فکر می‌کنم باید دیر کردنو مد کنیم.

بعد از تمسخرش خنده‌ای کرد و با کف دستش به رانش زد چند مرد دیگه هم باهاش شروع به خندیدن کردند.

خب اون نباید چیزی می‌گفت چون وقتی از شیطان صحبت میشه اون حضور پیدا میکنه مثل الان که در باز شد و آخرین ورود اعلام شد.

عصبانیت جونگکوک با ورود عطر خاص تهیونگ کم شد و موقعی که حالت مغرورانه مرد و خم شدن سرهای افراد داخل سالن رو دید ضربان قلبش افزایش پیدا کرد.

جونگکوک مبهوت به رئیس نگاه میکرد در واقع همه مات و مبهوت بودند و سالن در سکوت فرو رفته بود.

تهیونگ پوزخندی زد و با انگشتاش به بالای صندلی ضربه ای زد و در امتداد صندلی میکشید این سکوت و ورود ناگهانی باعث ترس بقیه شده بود و بین هم نگاه هایی رو رد و بدل میکردند.

_قبلا هم بهت گفتم استیو من هیچوقت دیر نمیکنم این شمایید که زود میاید و صادقانه بگم مزاحم من میشید شما کار دیگه ندارید؟

تهیونگ گفت و مثل پادشاه روی صندلی ریاست نشست.کت بلند قرمزش رو به پهلو انداخت و پا روی پا گذاشت و به راحتی به صندلی تکیه داد و مشغول کشیدن سیگارش شد.

_مثل پیدا کردن کسانی که پشت سر شما همسراتونو به فاک میدن.

استیو آب دهانش رو قورت داد و سرش رو پایین انداخت و دندانهاش رو از شدت خشم به خاطر تحقیر شدنش روی هم میسایید.

سکوت سالن رو فقط صدای در از تمسخر تهیونگ می‌شکست به تقلید از مرد دستش رو روی شلوار چرمش کشید و چند ضربه زد و اینباره باقی مردها با تهیونگ همراه شدند.

جونگکوک نگاهی به فضای تهاجمی سالن انداخت خب حقیقتا از این جو لذت میبرد اون نمیتونست به خودش دروغ بگه چیزی در نحوه مدیریت این مرد وجود داشت که همرو به زانو در میاورد.

این ملاقات یک چرخه حرفه‌ای داشت و خیلی زود همه دور میز مشغول صحبت درمورد تجارت شدند.

جین و نامجون و هوسوک هم نشسته بودند و در موقعیت مناسب نظراتشون رو ارائه میدادند و جیمین و یونگی هم ایستاده بودند و در سکوت به حرفهای بقیه گوش میدادند.

جونگکوک هم پشت محافظان ایستاده بود وجثه ریزش پنهان شده بود خمیازه ای کشید چون بشدت حوصله‌اش سر رفته بود

اون میدونست که اینجا هیچکاره محسوب میشه و فقط یک افسر سابق کره‌ای هست و در صورت تمایل هم هیچ کاری ازش برنمیاد و بنابراین در سکوت آنجا ایستاد و گهگاهی رانش رو می‌خراشید و با کراوات نازش بازی میکرد.

از طرف دیگه تهیونگ با استیو مشاجره شدیدی داشت‌.

_من بهتون گفتم بودجه لازم برای تصویب مناقصه رو دارم چرا شما حاضر نیستید سرمایه گذاری کنید؟

مشتی به میز کوبید و با عصبانیت به بقیه نگاه کرد.استیو سری تکان داد.

_من میدونم تو چی میگی کیم اما من نمیتونم.
تو میخوای یک شرکت برای هنرمندان درحال مبارزه تأسیس کنی!
شوخی میکنی؟شاید فراموش کردی ما مافیا هستیم "آدمهای بد" کارهای بد میکنن نه سازمان امور خیریه راه اندازی کنن محض خاطر خدا بفهم کیم!

_چنین قانون مزخرفی وجود نداره آدم خوبا کار بد نمیکنن یا آدم بدا کار خوب نمیکنن گاهی برعکس میشه یین یانگ رو یادته؟

تهیونگ استدلال آورد و زنی که کنار استیو بود به حرف آمد.

_من نمیدونم آقای کیم فکر نکنم سرمایه گذاری تو این تجارت سود آور نیست و فقط بخاطر اینکه تحت نام شماست دلیل نمیشه ما موافقت کنیم.

_اما من موافقم ما نمیخوایم برای بی خانمان ها یا معتادا خیریه راه بندازیم میتونیم شغل دیگه تحت نام این شرکت انجام بدیم مثل فروش کرک یا چیز دیگه.

_اوه نه ممنون جان من میخوام کارم تمیز پیش بره.

تهیونگ گفت و به نامجون اشاره کرد تا بقیه صحبت متقاعد سازی رو به عهده بگیره و سیگار جدیدی روشن کرد.

جونگکوک می‌شنید که در مورد چه چیزی صحبت میکردند مافیای کیم میخواست یک کسب و کار راه اندازی کنه تا به افراد هنرمند در حال مبارزه کمک کنه؟این بود... خب این کار ملاحظه شده‌ای بود اینطور نیست؟ اون کنجکاو بود بدونه چرا می‌خواهند انجام بدهند آیا مگر نباید به قول مرد آمریکایی آدم بد باشند؟

کوک آنقدر در افکارش غرق شده بود که متوجه دوچشمی که با شیطنت نگاهش می‌کردند نشده بود.

کوک موقعی از فکر بیرون آمد که سوزش ناگهانی روی سینه اش حس کرد که باعث شد فریاد بکشه.سرش رو بالا برد که دید جیمین با پوزخند بهش نگاه می‌کنه چون اون تسمه‌های کشدار لباسش رو کشیده بود و محکم رها کرد.

جونگکوک عصبانی شد و خواست اعتراضی بکنه که متوجه سکوت سالن شد.

وقتی به اطراف نگاه کرد دید که همه نگاه ها روی اون متمرکز شده و حالا کانون توجه همه است.

اما چیزی ته دلش رو لرزوند نحوه نگاه رئیس بهش بود حالا همه اون مردهای گنده کنار رفته بودند و اون واضح دیده میشد.

تهیونگ شگفت زده بود. اون انتظار نداشت اسباب بازی جدیدش رو جایی مثل اینجا ببینه.
سرش رو روی مشتش قرار داد و با نگاه سرگرم به کوک زل زد.

اعصاب جونگکوک موقعی که پوزخند آشنای رئیس رو روی لبش دید متشنج شد.

_خب آقایون میشه چند لحظه به من وقت بدید باید برم هواخوری.

تهیونگ در حالی که نگاهش روی کوک بود گفت و از صندلیش بلند شد.

جونگکوک سریع سرش رو پایین انداخت و با انگشتاش مشغول شد و آرزو کرد اون شیطان خوش تیپ سمتش نیاد اما بنظر می‌رسید شانس باهاش یار نیست پوزخندی به خودش زد نه که همیشه بوده!

_تیون میتونی همرام بیای؟

صدای بم تهیونگ داخل گوشش پیچید که صدای جعلیش رو به زبان آورده.
خب...اون میدونست که کارش تمومه شاید هم زندگیش؟

جونگکوک سرش رو بالا آورد و دید که تهیونگ در رو براش باز کرده این یعنی هیچ راهی جز قبول حرفش نداره باید باهاش همراه بشه.

در پشت سرش بسته شد و قبل از اینکه متوجه بشه دستش بین دستهای قوی تهیونگ قرار گرفت و با سرعت از راهروها رد می‌شدند هیچ ایده‌ای راجع به وضعیت الانش نداشت.

وقتی هردو وارد اتاق تاریکتر و کوچکتر شدند دستهای جونگکوک رها شد و چشمهای جونگکوک خیلی دیر به تاریکی عادت پیدا میکرد بنابراین کمی طول کشید تا رئیس رو ببینه و موقعی که دیدش بهتر شد دید که رئیس روی صندلی روبروش نشسته.

نگاه تهیونگ مثل همیشه هیزوارانه روی اندام کوک می‌چرخید و کوک سرخ شده بود و سعی کرد برای عوض کردن جو به حرف بیاید.

_م‍ ما کجا هست‍

_ششش

تهیونگ با گذاشتن انگشتش روی لبهاش کوک رو ساکت کرد و کوک سریع اطاعت کرد.

کیم با انگشتان کشیده‌اش به کوک اشاره کرد که به سمتش بره.
وقتی کوک به سمت رئیس رفت تهیونگ  پاهاشو باز کرد و به پاهاش اشاره زد.

_بشین

جونگکوک اطاعت کرد و روی باسنش رو روی ران قوی تهیونگ قرار داد و صورتش از سرخی هر لحظه تیره تر میشد.

تهیونگ چند دقیقه فقط به کوک زل زد نه لمس کرد و نه کار دیگه‌ای و نگاهش چیزی جز شگفتی نداشت.جونگکوک احساس ناراحتی داشت.

_انتظار نداشتم اینجا ببینمت

تهیونگ دستی روی ران‌های کوک کشید و نگاهش رو به بالا به چشمهای درشت و عصبی کوک داد و لبخندی زد.

_باید بگم دلم برات تنگ شده بود!

جونگکوک سرخ شد و تمام بدنش با همین جمله ساده داغ شد.

_تو چطور؟

کوک میخواست تایید کنه اما دستی روی دهانش قرار گرفت و درجا خفه شد نگاه عصبیشو به تهیونگ دوخت.

تهیونگ پوزخندی زد و چانه‌اش رو تکان داد و دستش از دهان کوک به کراوات رسید و شروع به شل کردنش کرد اما فقط تا حدی.

وقتی کارش تمام شد کراوات رو از روی یقه به قسمت برهنه گردن کوک انتقال داد و گره زد و دوباره سرش رو بلند کرد نرمی قبل دیگه تو چشمهای تهیونگ نبود.

_خب گوش کن بچه خرگوش من بهت دوتا گزینه میدم تو میتونی اینجا بلند شی و بری یا میتونی اینجا بمونی و از هرکاری که قراره باهات انجام بدم لذت ببری البته که من با دومی موافقم اما مجبورت نمیکنم دودقیقه فرصت داری انتخاب کنی.

تمام وجود جونگکوک از این پیشنهاد یخ زد و قلبش به تندی میتپید چیزی ناگهانی داخل رگهاش جریان پیدا کرد و مثل آتش وحشی تمام وجودشو بلعید.

منظورش از لذت بردن؟

جونگکوک احساس متضادی داشت اون چه کسی دلش میخواست با اون رئیس دیوانه بمونه؟

اما در کمال تعجب بخشی از وجود جونگکوک دلش میخواست بمونه اون کنجکاو بود و میدونست رئیس هنوز چیزی بسیار وحشتناک بهش نشان نداده.
و پیشنهاد تهیونگ برای رفتنش کمی ترسناک بنظر می‌آمد اما با این وجود پیشنهاد منصفانه‌ای بود و رئیس دروغ نمی‌گفت.

آیا اون میخواست بره یا بمونه؟

_خب وقتت تمومه

تهیونگ دقیقا بعد از دو دقیقه به حرف آمد و کوک تو بغلش تکان خورد.

_تصمیمت چیه میمونی یا میری؟

جونگکوک نفسی کشید و لبش رو خیس کرد و سرش رو به آرومی تکان داد تهیونگ با دیدن موافقتش آرام شد لبخند کوچکی زد و انگشتانش به آرامی روی سینه کوک خزید و دوباره به کراوات رسید و اونرو محکم کشید.

جونگکوک احساس خفگی کرد و برای نفس کشیدن تقلا میکرد. تهیونگ دست دیگرش رو بالا آورد و دکمه‌های اول کوک رو باز کرد که بالا تنه دست نخوردش مشخص شد.

انگشتانش رو روی سینه تهیونگ کشید و با قدردانی تعریف کرد:خیلی نرمی مثل یه بچه گربه.

جونگکوک هیچ کاری نمیتونست انجام بده جز تقلا برای نفس کشیدن.

_به خودت نگاه کن

تهیونگ نیشخندی زد و کراوات رو کشید تا صورت کوک نزدیکتر بشه.

_همه بیگناه بنظر میان ولی من میتونم چیزی رو ببینم که بقیه نمیبینن و پست چهره معصوم تو اینو میبینم که هر کاری میتونی انجام بدی.

جونگکوک درموقعیتی نبود که بتونه حرفهای رئیس رو پردازش کنه اون فقط برای نفس کشیدن تقلا میکرد.
دو دستش بالا آمد و مچ تهیونگ رو چسبید تا بتونه خودشو آزاد کنه تهیونگ بالاخره رهاش کرد و کوک به سرعت تمام هوا رو داخلش ریه‌اش فرو برد بعد از نفس گرفتن متوجه پوزخند تهیونگ شد.

چشماشو بست و هوای بیشتری داخل ریه هاش فرستاد چند ثانیه‌ای گذشت تا کوک خیسی روی سینه‌اش حس کرد سرش پایین برد که چشماش گشاد شد.

_آهه

حس خوبی به بدنش تزریق شد وقتی تهیونگ مک عمیقی به سینه کوک زد.

تهیونگ دوباره کراوات رو کشید اما اینبار جونگکوک حواسش جای دیگه بود و داشت لذت میبرد.

تهیونگ به شکنجه شیرین خودش ادامه داد و قسمت های بیشتری از بدن کوک رو لمس کرد حالا فهمید اون پسر بجز باسنش روی سینه‌اش هم حساسه.

جونگکوک واقعا داشت لذت میبرد و متوجه کم شدن هوا برای نفس کشیدنش نشد.
_فا فاه‍

تهیونگ با آرامش دندانهاشو داخل پوست نرم کوک کرد.

جونگکوک احساس کرد دیکش داخل شلوارش جا نمیشه اون تحریک شده بود دستهاشو بلند کرد و به موهای بلند تهیونگ رسوند و کشید.

تهیونگ با قدردانی زمزمه‌ای کرد و جهتش رو تغییر داد و به سمت راست جونگکوک حمله کرد جونگکوک آهی کشید و دستانش رو به سر تهیونگ فشار داد که باعث پوزخند تهیونگ شد‌.

جونگکوک حس میکرد به اوج داره میرسه اما صدای در باعث بهم خوردن خلوت خیسشان شد.

تهیونگ با چهره‌ای آزرده سرش رو از قفسه سینه کوک بیرون آورد.

_کیه؟

_ببخشید مزاحم شدم قربان اما استیو و همراهانش می‌خوان بدون امضا کردن قرارداد برن اگه برای آخرین بار حرف متقاعد کننده‌ای دارید بهتره بیایید و صحبت کنید.

تهیونگ آهی کشید و به بدن خسته کوک نگاهی کرد.

_متاسفم بچه گربه اما اینکارو بعدا باید ادامه بدیم.

تهیونگ بعد از گفتن این حرف کوک رو بغل کرد و روی صندلی جای خودش گذاشت و کتشو برداشت و پوشید و قبل از اینکه اتاقو ترک کنه برگشت و بوسه سریعی رو لبهای کوک کاشت و اتاق رو ترک کرد.

جونگکوک تو شوک بود.
اون چیکار کرد؟






___________________________

جئون فقط داره تنگ بازی درمیاره چیزی نیست😔😔یکم با کیم بمونه همچی حل میشه درحدی که خودش میاد میگه:کیم میدونی باید بیای سوراخ های بدن همو باهم پر کنیم🌝🌝
ووت و کامنت یادتون نره
تا آپ بعدی بیاین به +۳۰ ووت و +۲۰ کامنت برسونین🤡





Fast DrawDonde viven las historias. Descúbrelo ahora