"جونگکوک به من گوش میدی"
جونگکوک تکانی خورد و روی پاهاش جابجا شد و به چهرهی پیر و آشنایی نگاه کرد که میدرخشید.
"تو برو اونجا و اوضاع رو کنترل کن بهرحال مقصر تویی ما هیچ راهی نداریم"
پیرمرد سرش رو تکان داد و شقیقه هاشو مالید.
میخواست بلافاصله اعتراض کنه که چرا اون مقصره اما افسر مافوق حرفش رو قطع کرد.
"تو مقصری تو گانگستر رو اونشب اغوا کردی بخاطر تو سئونچانگ میسوزه جونگکوک دوباره گند زدی"
پلیس جوان تلو تلو خورد روی پله برگشت قلبش چنان درد میکرد انگار انبار سوزن داخل قلبش فرو کرده بودند.
"حالا برو تا میتونی اوضاع رو مرتب کن"
جونگکوک به سمت چپش نگاه کرد در حالی که درب سلول آهنی خود به خود باز شد و تاریکی درونش رو با شکوه به نمایش گذاشت.
کوک بدون فکر وارد تاریکی فراگیر سلول شد در حالی که پوستش بخاطر جو سرد حساس شده بود.
اون بیشتر وارد اتاق شد چشماش دنبال چیزی میگشت اما زانوش به چیزی برخورد کرد---میز
یک لامپ از بالای میز به طور شل و ولی آویزان بود و نورش رو به میز می انداخت در دو طرف میز دو صندلی بود یکی خالی و دیگری در تاریکی فرو رفته بود و نور لامپ بهش نمیرسید.
اما این حدس زدن راجع به اینکه شخصی در سکوت نشسته کیه سخت نکرده.
پاهای کشیدشو روی هم انداخته بود و سیگاری آشنا بین انگشتانش.
جونگکوک میدونست پوزخند میزنه حسش میکرد!
_سلام بچه گربه اومدی خودتو بهم بدی؟
مرد با صدای خشداری که بخاطر سیگار بود به حرف اومد و هنوز تمام بدن جونگکوک رو به لرزه میندازه.
کوک از این سوال مسخره لرزید نمیدونست چی بگه بالاخره حقیقت این بود اینطور نیست؟
مرد از جاش بلند شد و میز رو دور زد و انگشتان رنگ پریدش رو روی میز میکشید و سیگارش رو دور انداخت کوک از ترس عقب رفت.
_من ازت چیزی پرسیدم
کوک سرش رو بالا برد و به چشمهای مشکی خالص که بهش خیره شده بود نگاه کرد و وقتی مرد سرش رو پایین آورد نفسش رو حبس کرد نور چراغ زرد رنگ به فک تراش خوردش میخورد و بهم ساییده میشد.
_منو مجبور نکن برای جواب گرفتن صبر کنم
اما قبل از اینکه جونگکوک به خودش بیاد و از حالت فلج شدش خارج بشه و بتونه اشتباه احمقانشو درست کنه چنگی به موهاش زده شد و اون رو به میز کوبید.
کوک فریادی زد آنقدر شوکه شده بود که نتونست واکنشی نشون بده.
در حالیکه بدن خمیدش به سطح سرد میز چسبیده بود نگاهش رو بالا آورد و به زیباترین مردی که روی زمین دیده بود و بین تاریکی میدرخشید همراه با پوزخندی که روی لبهاش بود چشم دوخت.
رئیس مافیا؟ تخم شیطان...نه خود شیطان!
_کیم تهیونگ_
_ای وای!به خودت نگاه کن افسر چه احساسی داری یک مامور فدرال بودن در حالیکه جلوی یک جنایتکار خم شدی؟ شرم آوره!
وقتی رئیس اوباش سرش رو بشدت بالا آورد و از سطح میز جدا کرد جونگکوک هیسی کشید.
_اما قول میدم گرفتنش بهتره
دید که رئیس نزدیک باسنش شد و اون حسی آشنارو احساس کرد و اونو در گردابی آسیب پذیر انداخت.
_بچه گربه یادت میاد؟من هنوز بهت جایزه ندادم
"اوه لعنتی"
جونگکوک بشدت از خواب پرید مردمک چشمهاش گشاد و کاملا باز شده بود در حالی که نفس نفس میزد به سقف یکدست اتاق خیره شد قطرات عرق روی صورتش میلغزید.
کابوس بود!! کابوس بود
نفس کشیدنش سخت میشد قلبش با ترکیبی از احساساتی که بخاطر کابوسش بوجود اومده بود میتپید ترس ، اضطراب، درموندگی، ...هوس!
به کنارش نگاهی کرد که خالی بود نفس کوتاهی کشید. سرش رو برگردوند و به این نتیجه رسید هنوز حوالی نیمه شبه.
ذهن خستش احتمالا از فرط خستگی گولش زده!
آره این فقط خستگی بود چیز دیگه ای نبود.
همون لحظه صدای بسته شدن شیر آب اومد و بلافاصله بعدش تهیونگ بیرون اومد و دستاش رو با حولهای خشک میکرد.
چشمهای رئیس به چشمهای کوک خورد اما کوک بلافاصله به پهلو خوابید وانمود کرد که خوابه.
رئیس خندهای کرد.
جونگکوک چشمهاشو بست و بیشتر درون ملحفه فرو رفت از ته دلش دعا میکرد که رئیس امشب اونو نادیده بگیره.
نمیخواست متوجه چیزی بشه.
اما خدا کی تا بحال به حرفش گوش داده بود؟
کوک کمی تکان خورد و احساس کرد ملحفه از روش کشیده میشه قبل از اینکه فریاد بکشه یک جفت دست مچ پاهاشو گرفت اونهارو در امتداد زانوهاش جمع کرد.
جونگکوک رنگش پرید موقعی که دید رئیس بین پاهاش قرار گرفته و اونهارو از هم باز کرده و پوزخند از خود راضی ای روی لبهاش داره.
_تو جرئت میکنی خودتو به خواب بزنی در حالیکه من به وضوح دیدم بیداری؟
تهیونگ به شوخی گفت اما این هم کوک رو میتونست بترسونه اون دوباره گند زده بود...البته!
_چرا بیداری؟
رئیس در حالیکه یکی از پاهاشو بلند میکرد پرسید: خواب بدی دیدی؟
تهیونگ سرش رو کمی کج کرد و بوسهای آرامبخش روی قوزک پای کوک گذاشت و این تن پسر رو لرزوند.
جونگکوک نگاهش رو به جای دیگه از اتاق دوخت.
_هووم یه خواب خیس دیدی؟
رئیس زمزمه کرد با چشمان براقش به کوک نگاه کرد کوک سرش رو با شدت به طرف تهیونگ کرد و چشماش به اندازه چشمهای آهو موقع تقابل با ماشین در جاده گشاد شده بود.
واقعا اینطور نبود... اما چندان متفاوتم نبود...آهای چرا دارم به چیزای احمقانه فکر میکنم
_ن نه اونم نه
تهیونگ پوزخندی زد و پاشو روی تخت انداخت اما قبل از اینکه کوک نفس راحتی بکشه دست بزرگی روی فاق شلوارش قرار گرفت نفسش ناگهان بیرون زد.
_ولی دوست سختت داستان متفاوتی تعریف میکنه!
فاککک متوجه شد!!!!
رئیس با دیدن حالت های خجالت زده و گیج جونگکوک و دیدن رنگ صورتی گونه هاش زیر نور مهتاب پوزخندی زد.
_امیدوارم علت این اتفاق من باشم
تهیونگ بی شرمانه دستش رو روی دیک کوک کشید که باعث شد پسر به زحمت نفس بکشه
_صادقانه در غیر اینصورت باشه خیلی خجالت آوره
تهیونگ نگاهشو بالا آورد به جونگکوک بیحال نگاه کرد که تک تک حرکات رئیس رو زیر نظر گرفته بود و قلبش تند میتپید.
_ بهم بگو بچه گربه من بودم؟تو در مورد من خواب میدیدی ؟هوم؟ باعث شد احساس خوبی داشته باشی؟
جونگکوک سعی کرد پاهاشو جمع کنه اما تهیونگ به عنوان هشدار دستش رو بیشتر روی فاق کوک فشار داد و کوک به وضوح اطاعت کرد.
_حالا بهم بگو جونگکوک تو ریسک میکنی که من منتظر جواب باشم؟
کوک هوای خفه رو نفس کشید کلمات خیلی نزدیک هم بودند این همون چیزی بود که تو خوابش هم گفت جونگکوک نمیدونست تا کی میتونه تحمل کنه و جان سالم از این وضعیت به در ببره.
_خب بهم بگو منم بهت کمک میکنم از شر این مشکل دردناک خلاص شی
تهیونگ پوزخند حیله گرانهای زد و لبهاش به اندازهای پایین آورد که فاق شلوار کوک رو لمس کرد.
جونگکوک نالهی خفهای کشید و تلاش کرد پایین تنهاش رو ثابت نگه داره
_ل لطفا
_هوم؟
تهیونگ زمزمه کرد و بینی شو به قسمت پایین شکم کوک که بین دستاش بود مالید و کوک کمی کمرش رو قوس داد و نفسهای بزرگی از لبهای گاز گرفتش خارج میشد.
_ل ل طفا
_لطفا چی؟
تهیونگ نگاه تیزی به پسر زیرش که که به خودش میپیچید کرد و پرسید.
_لطفا منو لمس کن
تهیونگ به نالههای نصفه نیمه و لبهای صورتی نیمه باز پسر و موهای قهوهایش که روی بالش پخش شده بود نگاه کرد و کارش رو متوقف کرد.
رئیس با دیدن منظره احساس میکرد آب دهانش ترشح میشه
عضو سخت جونگکوک رو گرفت و اون رو احساس کرد.
سرش رو پایین آورد و بالای دیکش رو از روی شلوار بوسید و جونگکوک نالهی بلندی سر داد.
_من اینکارو میکنم بچه گربه بهت قول دادم نه؟ بهم اعتماد کن حالتو خوب میکنم اما قبلش بهم بگو کی تورو اینطور به این وضع انداخته بدون هیچ تلاشی؟!
انگشتان تهیونگ بالا رفت وپوست صاف و داغ پسر رو لمس کرد و با لمسهاش اونو اذیت میکرد.
لبهاشو به دیک تپنده پسر میزد و اونو تحت فشار قرار میداد تا اعتراف کنه.
_بهم بگو بچه گربه
_تورو توی خواب دیدم آه حالا میتونی کمکم کنی اوه دیگه نمیتونم نگهش دارم
چشمهاشو بست و از اینکه مجبور بود برای برداشتن این سنگینی از روی خودش التماس کنه شرمنده بود اما الان اون هیچ اهمیتی نمیداد در واقع نمیتونست اهمیت بده موقعی که داشت منفجر میشد اون فقط یک چیز میخواست هرچیزی... هرچیزی که احساس اونو در حال حاضر محو کنه.
_ اونجا خیلی سخت بود؟
چند لحظه بعد شلوار ورزشی جونگکوک رو پایین کشید و بعد باکسرش رو کمی پایین کشید.
جونگکوک با برخورد هوای سرد به پوستش لرزید خجالت از برهنه شدن در مقابل کسی برای اولین بار اونو خسته کرده بود این زیادی بود اما لازم!
تهیونگ از دیدن اندام عالی که زیرش خوابیده بود شگفت زده شده بود جونگکوک نه بزرگ بود نه کوچک تقریبا درست بود نه اینکه اون به هر اندازهای جونگکوک داشته باشه فکر نمیکرد بالاخره خدا ساخته بود اینطور نیست؟
و اون همیشه میخواست تاپ باشه و این که اندامش هر طور میبود مهم نیست!
لازم نبود خیلی فکر کنه رئیس دیکش رو گرفت و لبهاشو به دور نوک اون قرار داد و آهسته اونو به داخل دهانش فشار داد.
جونگکوک نفس نفس میزد و عرق کرده بود و انگشتانش ملحفه رو فشار میداد طوریکه بند انگشتاش سفید شدند.
تهیونگ مک عمیقی زد و از وسط به سمت بالا میکشید نوک دیک جونگکوک به ته گلوی تهیونگ میخورد اون به خوبی عضوش رو خیس کرده بود.
جونگکوک ناله بلندی کشید و بی اختیار باسنش رو بالا آورد و از احساس عجیب لبهای تهیونگ دور دیکش لذت میبرد پشتش رو کمی بالا آورد به ارنجهاش تکیه کرد و به صحنه باشکوه روبروش یعنی سر تهیونگ که بین پاهاش بود و هر ثانیه بیشتر عقب و جلو میرفت نگاه کرد.
تهیونگ دهانش رو دور دیک کوک منقبض کرد درست مثل کاری که دوست داشت با خودش بکنند و موقعی که صدای ناله کوک رو در پاسخ شنید احساس رضایت کرد.
جونگکوک سرش رو به عقب پرتاب کرد و نالهی بلندی سر داد در حالیکه حس میکرد نزدیکه باسنش رو بالا داد و انگشتان پاشو جمع کرد و اونهارو روی تشک فشار داد و وقتی زبان تهیونگ روی دیکش به حرکت در اومد پشتش دوباره خم شد.
_ آه تهیونگ ص صبر کن من فکر کنم دارم میام
اما تهیونگ متوقف نشد و به کارش سرعت بخشید.
پای جونگکوک از روی تشک به شانه های تهیونگ رسید و انگشتان پاشو بیشتر فشار داد و ناله گریه مانندی کرد به پشت افتاد و نفس نفس زد در حالی که به اتفاقی که افتاد نگاه کرد اون اومد خیلی سخت اومد... سرش هنوز گیج میرفت.
اما سریع نشست و با حالتی وحشت زده به رئیس نگاه کرد.
_اوه متاسفم متاسفم من من نمیخواستم اونو تو دهنت آه قصد نداشتم اون کارو تو دهنت انجام بدم..
جونگکوک به چهره سرد رئیس که بهش خیره بود نگاهی کرد و سعی کرد واکنشش رو بسنجه.
چرا نمیتونست یک کار رو درست انجام بده؟!اون تو دهان تهیونگ اومد!خیلی زشته بدتر از تف کردن تو دهان کسی!
اوه اون باهام بداخلاق میشه.
جونگکوک با شنیدن خندهای مبهوت شد و رئیس انگشتش رو بالا آورد زبانش رو بیرون آورد تا کوک ببینه.
اوه اون تو دهان رئیس اومده بود و رئیس اونو خورد؟!
_وای چرا اینکارو کردیی
کوک با دیدن اقدام کثیف مرد فریاد زد.دستان کوچکش رو به طور غریزی به سمت فک تهیونگ گرفت تا بررسی کنه اون واقعا آبشو خورده یا نه؟
تهیونگ پوزخندی زد و مچ دست جونگکوک رو گرفت و صورتش رو به کف دستش تکیه داد.
نگاه مستقیمی به کوک انداخت.
_ خوشمزهای مثل همیشه بهتر از چیزی که فکر میکردم این جایزت بود و همچنین یک درس!
یادت باشه که چطوری از من پرسیدی چرا آب دهانمو داخل دهانت گذاشتم به خاطر اینه.
به زودی به من لطف میکنی امیدوارم اینکه چطور راضیم کنی رو تو ذهنت یادداشت کرده باشی.
صبح روز بعد جونگکوک از خواب بیدار شد و در کمال تعجب متوجه شد که تهیونگ هنوز کنارش خوابیده.
تهیونگ روبروی اون بود و بدن خوش فرمش رو جنین وار در آغوش گرفته بود.
جونگکوک به پهلو چرخید کاملا باهاش رو به رو شد و به مژههای متراکمش که پخش شده بود نگاه انداخت.
نفسهاش با صدای کوچک پف مانند از بین لبهاش عبور میکرد.
اون آرام و بیگناه و تقریبا شبیه بچه به نظر میرسید.
فقط اگر واقعا همینطور بود...
جونگکوک آهی کشید و به خودش یادآور شد که در واقع داره به یکی از بدنام ترین مافیا نگاه میکنه کسی که با بی قیدی در چشم بهم زدنی ساختمانی رو منفجر کرد و جان افرادی رو گرفت.
اون بی گناه نبود خطرناک بود!
جونگکوک اغلب فکر میکرد که چه چیزی اونو اینطوری کرده و چه چیزی باعث شده که چشمهاش اینقدر سرد و بی احساس باشه؟ یا همیشه همینطور بوده؟
جونگکوک به دلایلی باور نمیکرد.
برقی از معصومیت و سرگرمی کودکانه داخل چشمهای قهوهای اون بود اون کاملا بد نبود.
نه آدمها بالاخره بد به دنیا نمیان جونگکوک به این اعتقاد داشت.
موقعی که کوک ملافه رو کنار کشید و خواست از تخت پایین بیاد متوجه شد که هنوز برهنس به سرعت دوباره خودشو پوشاند و صورتش مثل چغندر سرخ شد.
خاطرات دیشب...لمس اندامش... و لذتی که برده بود کاملا طغیان کننده بود.
جونگکوک وقتی به یاد اورد که برای لمس شدنش چطور التماس میکرد احساس کرد صورتش داغ تر شده چطور مانع پیشروی تهیونگ نشد؟اون فقط عقب نشینی کرد و تماشا میکرد.
آیا مواد مخدر مصرف کرده بود؟
هیچوقت یادش نمیومد که اینطوری شده باشه اینقدر نیازمند ..حتی شلخته
اما مثل این بود که دیشب یک سوئیچ خاموش کرده بود و باعث شد اون خارج از شخصیتش عمل کنه.
اما احتمالا به خاطر خستگی و استرس بود!
بله البته که چیز دیگهای نبوده!
جونگکوک به اطرافش نگاهی کرد و دنبال شلوارش گشت اونو به سرعت پوشید و وارد دستشویی شد به خودش داخل آینه نگاه کرد سرخی روی گونههای برجستش کاملا مشهود بود.
آیشش!!چرا بی دلیل سرخ میشم؟ چیز عجیبی نبود خیلی از آدما اینکارو میکنن مطمئنا این اتفاق قبلا چندین بار برای تهیونگ افتاده چیز جدی نبود.
جونگکوک روی بخشی از خاطره خاص دیشب مکث کرد و دقیق به یاد آورد
"به زودی به من لطف میکنی امیدوارم اینکه چطور راضیم کنی رو تو ذهنت یادداشت کرده باشی "
جونگکوک روی پاهاش چرخید و به سینک روشویی تکیه داد قلبش با سرعت بالا میتپید.
رئیس ازش خواست براش جبران کنه. براش ساک بزنه!
نیازی به گفتن نبود جونگکوک دیشب برای اولین بار یک رابطه جنسی تجربه کرده بود.
اون چطور این کارو انجام میداد؟ میتونست؟ پسر جوان چندان مطمئن نبود.
اما آیا این بیادبی نیست که لطف کسی رو برگردونیم؟اون دیشب به من کمک کرده بود!
زبانش رو روی لبهای خشکش کشید و دندانش رو داخل لبهای گوشتیش فرو کرد در حالی که با خودش فکر میکرد کار رئیس رو برگردونه.
تصاویر مبهمی داخل ذهنش نقش بست اینکه جلوی رئیس زانو زده و انگشتان رئیس به موهاش چنگ میزنه و محکم نگهش داشته.
در حالیکه به چشمهای رئیس نگاه میکنه.
جونگکوک جیغ خفهای زد و دستش رو جلوی دهانش قرار داد احساس کرد از خجالت در حال ترکیدنه!
چه بلایی سرم اومده؟؟آیش من الان کی هستم اصلا؟؟
جونگکوک تصمیم گرفت افکار پوچش رو دور بریزه و زیر دوش بره تا خودش رو از حالات نامقدس پاک کنه.
جونگکوک قصد نداشت برای تهیونگ ساک بزنه هرچند که بی ادبانه بنظر میرسید.
هدف اون دوری از مرد بود نه اینکه در اولین فرصت باهاش بخوابه.
جونگکوک به برنامه قبلیش بیشتر از فبل پایبند شد قطعا.
*
کسی اونو صدا زد :یا جونگکوکا بیا اینجا
جونگکوک از جاش بلند شد و برگشت و به هوسوک لبخندی زد که بهش اشاره میکرد به اونها در آشپزخانه ملحق بشه.
جین پیشبند بسته بود و چیزی داخل قابلمه میریخت و مخلوط میکرد در حالیکه هوسوک کنار اون هرازگاهی به هویج های خرد شده ناخنک میزد و جین بهش خیره نگاه میکرد.
جیمین هم بود که مشغول ظرف شستن بود.
خانه دار به نظر میرسید جونگکوک لبخندی زد و به سمتشان رفت.
_کجا رفتی؟
هوسوک هویجی برداشت و سمت پسر گرفت.
جونگکوک در حالی که تکهای از هویج رو میجوید زمزمه کرد : مم هیچ جا حیاط خلوت رفته بودم.
_ها؟ اون چیه؟
هوسوک ابرویی بالا انداخت و جین در حالی که پس گردنی نثار پسر کرد سری تکان داد هوسوک با صدای بلند ناله ای اوو مانند کرد.
_اونا یه نوع گلن مدتیه که دارم پرورش میدم
جین با انگشت به جونگکوک اشاره کرد: شما باید چیزایی از کوک یاد بگیرین اسلحه تنها چیزی نیست که باید بدونین
جونگکوک در حالیکه مرد مو نارنجی که زیر لب غر غر میکرد قهقهه بی صدایی کرد.
جین از کوک خواست تخم مرغ سرخ شده داخل ماهیتابه رو برگردونه
_خب من تو این فکر بودم برای وقت کشی در حالیکه یک هفته داخل زیر زمینیم چیکار کنیم
درست همون لحظه نامجون وارد آشپزخانه شد و با تنبلی پشتش رو خاروند و به سمت یخچال رفت.
جین صدای دوست پسرش رو شنید : شما نمیتونین بیرون برین و نمیتونین کاری انجام بدین که باعث جلب توجه بشه بنابراین همه این موارد از لیستتون حذف میشه.
اون به بقیه هشدار داد و کنار هوسوک نشست و لبخند کمرنگی نثار کوک کرد که کوک بلافاصله اونو برگردوند
جین با صدای بلندی ناله اعتراض آمیز کرد و به دنبالش هوسوک هم این کار رو کرد.
_گفتنش برات آسونه چون تو وتهیونگ هنوز اینجا کار دارین
هوسوک با بیادبی اظهار نظر کرد.
نامجون چشماشو ریز کرد جرعه جرعه از نوشیدنیش خورد
جین پوزخند شیطانی زد :خب پس خبری از غذا برای تو نیست
_هی..
نامجون حرفش با صدای فرد جدید قطع شد : هی اینجا چخبره؟
همه برگشتند و چشمشون به محافظ افتاد که آمادهی بیرون رفتن بود.
_ممکنه بدونیم تو این خطر کجا قرار پرسه بزنی؟
جیمین با لحن مشکوکی پرسید
_فقط ریشه موهام در اومده باید دوباره رنگش کنم
یونگی جواب داد و دستش رو داخل موهاش فرو برد و به سمت در رفت.
_هی واستا منم تو فکر عوض کردن رنگ موعم
جین بلند شد و گاز رو خاموش کرد و با عجله دستهاشو با پیشبندش پاک کرد : من و جونگکوکم باهات میایم
_صبر کن چی؟ چرا میری؟
نامجون با اخم پرسید.
_چون میخوام کوکو تغییر بدم
جین بدون اینکه برگرده جواب داد و به سمت اتاقش رفت تا لباسهاشو عوض کنه.
_ خب پس ماهم تغییر لازم داریم بیا بریم
هوسوک با شادی از صندلیش بلند شد و دست پسر کوتاه تر رو گرفت و کشید.
_صبر کن.. چرا تو..
_چرا من بمونم؟
جیمین شکایت کرد و ظرفها ظرفهارو داخل سینک رها کرد و به سمت اتاقش رفت.
نامجون موهاشو کشید و نالهای کرد فقط اگر یک نفر به حرفهاش گوش میداد زندگی در مافیا براش راحت بود.
_دوست دارید موهاتون چه رنگی باشه آقا؟
جونگکوک از فریم عینکش نگاهی انداخت طیف وسیعی از گزینه های رنگ مو داخل بروشور آرایشگاه بود از مشکی و قهوهای کم رنگ تا رنگهای عجیب و غریب مثل آبی و صورتی کودکانه.
پشت سرش دو جفت چشم دیگه بود که به همان اندازه شکاک به بروشور نگاه میکردند.
_فکر میکنم آبی بهش میاد.
هوسوک گفت و از آینه به جونگکوک عصبی نگاه کرد.
_اره اما این خیلی زرق و برق داره صورتی چطوره؟
جین با گرفتن بروشور و گرفتن اون کنار صورت جونگکوک ادامه داد : تازه به پوستش هم میاد.
_شبیه آدامس بادکنکیه هیونگ
هوبی در حالیکه چشماش رو میچرخوند گفت : یادت نمیاد که جیمین یه زمانی اینکارو کرد؟
_هی لعنت به تو مرد
جیمین در حالی که کنار یونگی ایستاده بود غر زد یونگی پوزخندی زد با آرنج به جیمین عصبانی زد.
_کامان چیمی اون رنگ مورد علاقت نبود؟
یونگی طعنه زد و نگاه خیره جیمین بهش افتاد.
_اره تا زمانیکه اون مرد از گروه دانگوو اونو شاهزاده صورتی نامید و ازش درخواست کرد.
جین و هوسوک از خنده منفجر شدند در حالیکه جونگکوک و یونگی تنها پوزخندی زدند.
جیمین به شدت عصبانی شد خاطره اون روز اونو ناراحت میکرد اون در نهایت مرد رو که اونطوری صدا زدش ادب کرده بود.
_بهرحال چرا از خود کوک نمیپرسین اون خودش ممکنه علایقی داشته باشه
هوسوک گفت و کوک به رنگها نگاه کرد اون به این زودی نمیتونست انتخاب کنه چشمش به رنگی افتاد که توجهشو جلب کرد.
_این یکی
انگشتش رو روی رنگ گذاشت و هوسوک و جین لبخند درخشانی زدند.
_عالیه
با غروب خورشید هوای لسآنجلس رو به سردی میرفت.
جو سوئیت عمدتا سبک بود و مثل روزهای دیگه رئیس و دستیارش برای جلسات محرمانه با متحدانشون به بیرون رفته بودند.
جونگکوک باید اعتراف میکرد جین به معنای واقعی کلمه مادر بود و از اون چهار نفر مراقبت میکرد.
و جوکهایی تعریف میکرد که که بقیه پنهانی ازش متنفر بودن.
و هوسوک گاهی باهاش همراهی میکرد.
وحتی موفق شد یونگی رو راضی کنه تا برای مراقبت از سوئیت بمونه بجای رفتن همراه تهیونگ.
غیبت تهیونگ به معنای واقعی برای کوک یک موهبت محسوب میشد.
چون اون تهیونگو بعد از یک شب داغ که براش ساک زده بود ندید و اوه پسر جونگکوک خوشحال بود.
کوک بعد از اینکه خواب بیشرمانهای راجع به تهیونگ دیده بود و ازش برای حل مشکلش درخواست کرده بود نمیدونست چطوری با مرد روبرو بشه.
اون از مرد یک بلو جاب ( اصطلاحی که از هوسوک روز قبل شنیده بود) دریافت کرده بود؟
دهان جونگکوک هر دفعه فاکی با یادآوریش خشک میشد و ضربان قلبش بالا میرفت.
چند روزی میگذشت و جونگکوک با این حال نمیتونست تصویر اون شب رو از ذهنش پاک کنه شاید هیچوقت نتونه!
جونگکوک در حالیکه به آینه دستشویی نگاه میکرد آهی کشید و انگشتانش رو داخل موهای صاف شدش فرو برد موهایی که درخواست کرده بود به رنگ نقرهای در بیارن.
لبهاشو جوید و دوباره آهی کشید و با موهایی که روی پیشانیش ریخته بود بازی میکرد گهگاهی اونهارو عقب میکشید و ابروهایی که به موهاش میومد رو نمایان میکرد.
با توجه به نظرات و تمجیداتی که از هوسوک و جین دریافت میکرد و حتی نظر مثبت یونگی که به آرامی اعلام کرده بود میتونست بگه که کارشو خوب انجام داده.
گرههای موهاش صاف شدند و نوک و ریشه موهاش رنگ تیره تری داشتند و هایلایت بلوندی در ترکیب موهاش بود به طور کلی حالت فلزی ایجاد کرده بود.
اما جونگکوک هنوز عصبی بود.
خیلی عصبی چون نمیدونست تهیونگ وقتی اونو این شکلی ببینه چه واکنشی نشان میده.
آیا دوستش داره؟ یا نه؟ اگر تهیونگ واقعا تایید نمیکرد اون چیکار میکرد؟آیا این باعث میشد که کمتر مطلوب باشه؟!
اوه نه البته که نه پفف نه اینکه نظرش مهم باشه! فقط دلم نمیخواد جلوش احمق جلوه کنم!
پسر مو نقرهای لبهای کبود شدشو رها کرد و دستش رو از روی موهاش برداشت و سعی کرد فکر بینظیری بکنه ، کاری که قبلا انجام میداد...باغبانی
از چند روز گذشته جونگکوک به جین در باغ کمک میکرد و در فواصل زمانی گیاهان رو آبیاری میکرد این زمان مورد علاقش بود جونگکوک فهمید که این شغل رو بیشتر از پلیس بودن دوست داره.
بهرحال اون برای این کار مناسب نبود.
علاوه بر این گیاهان مثل آدمها دیگران رو فریب نمیدادند و دروغ نمیگفتند.
جونگکوک مطمئن بود وقتی به کره برگرده گل فروش میشد یا در نهالستان کار میکرد.
این کاری بود که از صمیم قلب انجام میداد.
مهم نبود مردم چقدر پیش پا افتاده فکر میکردند با همه اینها اون امتحانش میکرد.
البته این در صورتی بود که مردم اونو به عنوان پلیس فراری که به مافیا کمک کرده نمیشناختند.
کوک پفی کرد و سینی کوچک دستی رو برداشت و زیر شیر آب گرفت و اجازه داد آب خاکهای سینی رو بشوره اون چنان درگیر تمیز کردن سینی کثیف شد که صدای باز شدن در رو نشنید.
_خب ما اینجا کیو داریم
جونگکوک جیغی کشید سینی رو داخل سینک انداخت موقعی که دستی دور پهلوش و روی باسنش قرار گرفت
اون به بالا نگاه کرد و با دیدن چهره رئیس درست کنار چهره خودش نفس لرزانی کشید.
نگاه تیره مرد روش بود.
جونگکوک نفسهای مرد رو کنار گوشش در حالی که چانه مرد از روی شانههای سفت شدش برداشته میشد حس کرد.
تهیونگ سرش رو کج کرد و اخمی کرد اون بی صدا ظاهر تغییر یافته جونگکوک رو نگاه میکرد که این باعث شد پسر جیغی در دلش بکشه.
_لعنتی با موهات چیکار کردی؟
چیزی نمیشه وای خدایا نجاتم بده!
تهیونگ پسر رو برگردوند و جونگکوک با مرد که با نگاهی وحشتناک بهش چشم دوخته بود روبرو شد.
_جواب بده
تهیونگ دستاشو که دو طرف جونگکوک قرار گرفته بود به سینک کوبید : چه کار فاکی با موهات کردی جونگکوک؟
جونگکوک آب دهانش رو قورت داد و چشماش کمی نمناک شد اما اینبار نه از ترس آسیب دیدن یا سرزنش شدن اون میترسید از نظر تهیونگ زشت شده باشه.
_ر رنگ
کوک بینیشو بالا کشید و به پایین نگاه کرد ناگهان صورتش درهم شد چون تهیونگ به موهاش چنگ زد و سرش رو بالا آورد.
نگاه تهیونگ مثل یک قاتل بود و این باعث شد کوک نفی نفس بزنه و پشیمان بشه اون باید قبل از انجام دادنش از تهیونگ اجازه میگرفت چرا این کارو نکرد؟
جونگکوک هیچوقت تو نه گفتن خوب نبود و از زمانی که با این مرد آشنا شد به کل توانایی انجام این کار رو از دست داد.
ناخودآگاه جونگکوک میخواست از مرد اطاعت کنه و به حرفهاش گوش بده کاری که از روز اول انجام میداد!
جونگکوک پشیمان بود اون مطمئن بود رئیس از این سبک جدید متنفره و دیگه نمیخوادش.
_لعنتی تو اینجوری خیلی سکسی ای
زمزمه کوتاهی بود اما جونگکوک اونو شنید.
جونگکوک سرش رو بالا آورد با فشاری که به سرش میومد کمی چهرش درهم شد اما چشماش گشاد شده بود.
اون به من گفت سکسی؟!
تهیونگ ابروهاشو در هم کرد و روی صورت کوک خم شد که باعث شد پسر کوچکتر نگاهشو بدزده و بی اختیار سرخ بشه.
_اهوم من به تو گفتم سکسی بچه گربه
تهیونگ پوزخندی زد وقتی چشمهای گشاد شده کوک رو دید اون با صدای بلند فکر کرد.
تهیونگ موهای کوک رو بیشتر کشید و سرش رو کج کرد طوری که لبهاشون مماس قرار بگیره اما لمس نشه که این باعث ناراحتی درون کوک شد.
_ولی میدونی رنگ موهاتو از بین میبره مهم نیست چطوری بنظر میرسی این برات خوب نیست.
رئیس این رو گفت و نگاهش رو به موهای کوک دوخت و لبهاشو روی اونها قرار داد.
_ من تورو همونطور که پیدا کردم میخوام موقعی که داخل سلول زندان مطیعانه خم شده بودی واقعا موهای نقرهای یا قهوهای فرقی نمیکنه تا زمانی که بتونم روی پیشخوان به فاکت بدم!
نیازش به پسر کوچکتر داخل نگاهش آشکار بود.
تهیونگ جلوتر رفت و لبهاشو روی لبهای پسر قرار داد برای اطمینان کوک.
اطمینان برای چی؟ کوک نمیخواست به این فکر کنه.
جونگکوک با مرد همراهی کرد قلبش مثل طبل میکوبید اعضای بدنش در حالت خلسه ای فرو رفته بودند اون خوشحال بود نمیدونست چرا اما تهیونگ بهش گفته بود که خود طبیعیشو به این ظاهرش ترجیح میده و این باعث میشد قلبش از شادی بلرزه.
این چیزی بود که تهیونگ رو برای کوک نسبت به بقیه متمایز میکرد اون باعث میشد که به روشهایی که دیگران انجام نمیدادند حس کنه که مورد توجه و خواستن هست مهم نیست چه اتفاقی بیفته جونگکوک همیشه بهش احترام میزاره.
_ و یک چیز دیگه بچه گربه
تهیونگ لبهای پسر رو رها کرد و چنگشو از موهاش بیرون کشید و اون قسمت رو ماساژ داد.
_از این به بعد بدون اجازه من کاری با خودت نباید انجام بدی فهمیدی؟
مهم نیست جین هیونگ چی میگه یا چیکار میکنه تو به من گوش میدی فقط من
کوک سرش رو بلافاصله تکان داد و خوشحال بود و نمیخواست تهیونگ رو از خودش ناامید کنه.
تهیونگ لبخندی زد عقب رفت و انگشتانش رو به انگشتان کوک گره زد.
_ امشب با یکی از هتلدار ها میخوام قرارداد امضا کنم میخوای باهام بیای؟
کوک با ترس سرش رو بالا آورد.
_م من اونجا چیکار باید بکنم؟
_البته که منو همراهی کنی
تهیونگ پوزخندی زد و نزدیک گوشش شد که باعث شد بلرزه : تو لطفی رو باید برگردونی یادت هست؟_____________________________
امیدوارم خوشتون اومده باشه💅🏻
اگه میشه فیک رو به دوستاتون معرفی کنین😔😔🤚🏻
اگه ووت و کامنت نذارین امیدوارم تو زندگی بعدیتون این گلِ بشین🌹😔
YOU ARE READING
Fast Draw
Fanfictionکیم تهیونگ رئیس مافیای خشن که برای استراحت خودشو در شهر کوچکی معرفی میکنه! و در این بین از افسر جئون تازه کار خوشش میاد و اونو میدزده چه اتفاقاتی قراره از این به بعد بین افسر ترسو و مافیای خشن بیوفته؟ ▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎ پارتی از فیک: _ حالا بر...