15

1.5K 197 31
                                    

تهیونگ با کادیلاک CT4 در تاریکی از حومه شهر خارج شد و در جاده زیر نور ماه میچرخید.

تهیونگ آهنگ عجیبی زیر لب زمزمه می‌کرد می‌کرد در حالیکه ماشینش در جاده بیکار پیش می‌رفت و انگشتانش رو روی فرمون میزد.
از پهلو نگاهی به پسر کرد که آرام بود و از پنجره به بیرون نگاه می‌کرد.

متوجه سکسکه های ریزش شد پلکهاش از گریه زیاد متورم و سرخ شده بود و باند سفیدی به دور دستش پیچیده شده بود.
جونگکوک حاضر نبود برگرده و مرد رو ببینه.

ته دوباره نگاهشو به روبرو دوخت و تصمیم گرفت فعلا صبور باشه و بی هدف در جاده بین مزارع و گلخانه میروند.

معلوم بود شب اونطور که انتظار می‌رفت پیش نرفته.
پسر کوچکتر با فرو رفتن سوزن ده سانتی داخل پوستش ار ته دلش فریاد می‌زد اما این مانع نشد که رئیس پسر رو روی صندلی نگه داره و اونو در حالی که حروف اسمشو روی انگشتان پسر تتو می‌کرد بگیره!!

بیش از چند ساعت طول کشید که دو مرد کارشون با پسر ناآرام رو تمام کنن.

اسمی که تهیونگ تتو کرده بود بیشتر از یک اسم بود اون نشان تهیونگ بود و قرار بود روی تمام اموال کیم زده بشه چه بخواهند چه نخواهند.

تهیونگ لبخند رضایت بخشی زد و به دست باند پیچی شدش نگاه کرد و این شگفت انگیز بود که به قولش عمل کرد اون حتی برای خانواده و نزدیک ترین دوستانش چنین کاری نمی‌کرد
اما برای جونگکوک همانجایی که کوک تتو کرد اونهم همون قسمت انجامش داد!

اون حتی نمیدونست چرا اینکارو کرده اما وقتی چشمهای زیبای کوک رو دید واقعا نمیتونست کار دیگه ای انجام بده.
و موقعی که بدون هیچ اثری از درد و ناراحتی تتو رو انجام داد کوک گریه اش متوقف شد و با چشمهای خیس و متعجب به مرد زل زد.

گاهی اوقات تهیونگ از چیزی که بود متنفر بود بی رحم بی‌رحم.
اون هیچوقت هیچ منظوری نداشت و آزار دادن هیچکس هیچ اهمیتی براش نداشت

اما خاص بودن جونگکوک نمیتونست انکارش کنه.

مهم نیست چقدر از بی رحمیش متنفر بود اون پذیرفته بودش " اون " همون چیزی بود که تبدیلش کرده بود به رئیس اهریمنی!

کسی که جان خیلی هارو می‌گرفت آدم ربا، ویرانگر ، مجرم در تمام زندگی، پسر کیم!

و هیچکس از این امر مستثنی نبود.

تهیونگ برگشت و به پسر که از نیم ساعت پیش حتی یک اینچ تکان نخورده نگاه کرد و آهی کشید و گلوشک صاف کرد.

_کیتی خوبی؟

کوک جوابی نداد و همچنان به بیرون زل زد تهیونگ دست باند پیچی شده اش رو لای موهای کوک کشید.

_از من عصبانی هستی ؟

جونگکوک با شنیدن این حرف راست شد و با چشمان پف کرده به ته نگاه کرد و سرش رو هولناک تکان داد.

_ نه

تهیونگ متعجب شد چون انتظار داشت بعد از تحمیل درد به پسر اون ازش عصبانی باشه

_نه ؟؟!

جونگکوک سری تکان داد و دوباره روی صندلی ولو شد.

_ بعد؟
تهبونگ پیگیرانه به کوک نگاه کرد.

_ دیوونه نیستم فقط درد فکر کنم.

کوک سرشو کج کرد و تا واکنش مرد رو ببینه هر واکنشی اما تهیونگ بدون حر‌کتی تنها دنده ماشین رو عوض کرد.

_ بنابراین..
تهیونگ در حالی که صداش خشن بود ادامه داد

_ میخوای زخمتو بوس کنم؟

جونگکوک ساکت موند و مدتی به ته خیره شد
رئیس به اون نگاه نکرد اما میتونست نگاه خیره‌ای که سوراخ کننده بود رو حس کنه.

_چی؟

کوک با عصبانیت گفت

_ هیچی

جونگکوک نگاهشو به جلو داد و لبخند نرم و عاشقانه ای روی لبش ظاهر شد و کم کم در کمال تعجب تهیونگ لبخندش تبدیل به قهقهه شد و خنده های دلچسبی که از دهان پسر فرار می‌کردند.

جونگکوک سرش رو به عقب پرت کرد و پوزخندش رو با دستهاش پوشاند و صداهای ناب شادی رو بیرون داد صدای زیبایی که مثل زنگ باد در شب می‌پیچید.

تهیونگ برای لحظه ای رانندگی رو فراموش کرده بود چشماش به پسر بود و چیزی جز نگرانی و تعجب درش پیدا نبود

اون هیچوقت نمیدونست جونگکوک اینقدر زیبا میخنده و حتی زیباتر از قبل شده؟

اصلا چطور ممکن بود؟

_جئون؟ بالاخره از دستش دادی؟

ته در عوض نگرانی سوال رو پرسید و به پسر نگاه کرد و جونگکوک ناگهان لبخندش با پدیدار شدن شعله ای ناشناخته داخل چشمهاش کمرنگ شد.

_منو جئون صدا نزن کیم

جونگکوک با صدای عمیقی گفت و حالا رئیس اوباش با شگفت زدگی به پسر نگاه کرد

_چی گفتی؟

تهیونگ گیج و مبهم از چرخش حوادث به پسر خیره شد.

_گفتم منو جئون صدا نکن

جونگکوک خیره به تاریکی چشمهای ته گفت و ادامه داد : و ماشینو همین حالا متوقف کن

تهیونگ اخم کرد در حالی که پسر میخواست در قفل شده ماشین رو باز کنه

_جونگکوک تو چی هستی؟

ته سعی کرد جلوی کوک رو بگیره و ناچارا ماشین رو کنار جاده پارک کرد تا هردو دستش رو آزاد کنه و بتونه پسر رو کنترل کنه.

اما جونگکوک سریعتر عمل کرد و به محض توقف ماشین درو باز کرد و از ماشین خارج شد.

تهیونگ وحشت کرد برای ثانیه‌ای رئیس مافیا نمیدونست چیکار کنه آیا جونگکوک فرار میکرد ؟ ... بعد از اینهمه موندن ...به میل خودش داشت فرار میکرد؟!

همینطوری؟

اون نمیتونست چیز زیادی رقم بزنه اما از یک چیز مطمئن بود اون نمیتونست اجازه بده که این اتفاق بیوفته قرار نبود اجازه بده که اینطوری بشه!

رئیس از ماشین پیاده شد و با چشمهاش همه جارو اسکن کرد که بالاخره پسر رو دید که در مزرعه زیر نور مهتاب داره میدوه

جونگکوک با سرعت میدوید و تهیونگ به این فکر می‌کرد که کجا میره به مسیری که میدوید نگاه کرد اون مسیر نا کجاآباد بود و به هیچ جا منتهی می‌شد!!

اصلا کجا داشت می‌رفت؟

اما تهیونگ مجبور نبود آنقدر منتظر جواب بمونه چون جونگکوک بالاخره ایستاد و نفس نفس زنان روی زانو خم شد.

تهیونگ چند قدمی متوقف شد و دستشو پشت سرش برد تا اسلحه شو برداره

جونگکوک با صدای اسلحه ای که پشت سرش قرار می‌گرفت به آرامی نگاهشو بالا برد و صاف ایستاد

برای لحظه‌ای همه جا ساکت بود و فقط صدای جیرجیرکها به گوش می‌رسید.

تهیونگ به طرز خطرناکی غرید : جرئت نکن یک قدم بیشتر حرکت کنی کیتی

جونگکوک میلرزید از تهدید تهیوتگ اما تنها آهی خسته از لبهاش خارج کرد و دست بانداژ شده اش رو بالا آورد و نگاه کرد.

_ت تهیونگ اولین بار کی بود؟

اون در حالی که با بانداژ دستش ور میرفت زمزمه کرد

تهیونگ با شنیدن سوال کوک ابرویی بالا انداخت

_بار اول؟

_اره اولین باری که سکس داشتی

جونگکوک سرخ شد و بانداژ کثیف شده دستش رو زمین انداخت و به حروف چاپ شده بین انگشتاش نگاه کرد.

_عاممم این مال چند سال پیش بوده احتمالا 15 سالم بوده دقیق یادم نیست چرا؟

تهیونگ در حالی که محتاطانه به کوک نزدیک می‌شد پرسید و اسلحش همچنان روی کوک بود.

جونگکوک چیری نگفت و متعجب به انگشتانش خیره شده بود.


_ببرکوچک

کوک ناگهان قهقهه‌ای زد و بی توجه به پاسخ سوال قبلیش دستشو بالا آورد: ببر کیه؟

تهیونگ خلاصه جواب داد: من

کوک زمزمه وار اسم رو با خودش تکرار کرد

_تایگر؟ تایگر هیونگ ؟

اون غرشی کرد و سرشو بالا برد و به تهیونگ نگاه کرد

_تو منو به عنوان اموال خودت نشون دادی؟

در حالیکه پسر کوچکتر نزدیک می‌شد ته ناخودآگاه اسلحه رو پایین آورد

_تو؟
جونگکوک زمزمه کرد :الان مال تو هستم ؟

تهیونگ حس کرد دهانش از زمزمه هولناک پسر خشک شده و کلمات داخل گلوش مردند.
جونگکوک با موهای نقره‌ایش زیر نور ماه می‌درخشید خیلی زیبا بود خیلی.

نگاهی به صورت جونگکوک که زیباتر شده بود اعتراف کرد

_ممکنه من تورو به عنوان کیتی خودم انتخاب کردم

_اوه

جونگکوک سرشو پایین انداخت و موهاشو پشت گوشش فرستاده

_چه قدر طول میکشه تا منو بگیری؟( *همون به فاک دادن)

تهیونگ‌مات و مبهوت شد و اسلحه رو سفت تر گرفت و حالا با دید دیگه ای به پسر نگاه کرد

نگاهی که هرگز قبلا انتظارشو نداشت در پسر ببینه نگاه پسر پر بود از میل و نیاز خام

جونگکوک با وجود هشدار قبلی کمی نزدیک تر به مرد شد همان مردی که مرگ احتمالیش دستش بود.

_بهم بگو چرا؟ میخوای التماس کنم؟ همینه؟

به نظر می‌رسید تهیونگ بالاخره از حالت خلسه اش خارج شد و دستهاشو روی پهلوی پسر گذاشت

_ و...اگر بگم انجام میدم چی؟

کوک لبخندی زد

_خب پس من التماس میکنم






_____________________________

امیدوارم خوشتون بیاد🤡
راستش میخواستم هفته ای ۲بار بکنم آپ فیک رو چون تمام پارتا آمادست ولی خب واقعا کامنت کم میزارین میدونم کامنت و ووت زوری نیست ولی وقتی با ریدرا مقایسه میکنم میبینم این همه کامنت کم حق مترجمی که این همه زحمت کشیده و ترجمه کرده و داده به من که واسش هرهفته آپ کنم نیست....

Fast DrawWhere stories live. Discover now