23

1.1K 138 8
                                    

تهیونگ توسط جیمین و یونگی اسکورت می‌شد و به سمت کاناپه ای می‌رفت

رهبر روی صندلی نشست و موسقی قطع شد و همه ساکت شدند

_امشب یک شب خاصه

همهمه شادی بلند شد و همه لیوان آبجو هاشون رو بالا بردند و ته لبخندی زد

_کار کردن با شما همیشه شگفت انگیز بوده بیاین تلاش کنیم این موفقیتو بزرگترش کنیم آیا میتونید؟

_ سه تشویق برای رهبرمون کیم تهیونگ

_هیپ هیپ

_هورااا

_هیپ هیپ

_هوراا...

جونگکوک متوجه شد که خودش هم هیجان زدس و داره دست میزنه

تهیونگ محافظاشو مرخص کرد تا به حال خودشون باشن حالا دورش خلوت بود
حالا وقتشه

هوسوک دستی به پهلوی کوک زد و خواست به سمت تهیونگ بره و باهاش صحبت کنه احتمالا این وقت مناسبی بود تا کوک هم بره به دیدنش

اما متوقف شد و موجی عصبی بدنش رو در بر گرفت

از زمانی که تهیونگ موفق شده بود از اون دور بود گرچه طبیعی بود و تهیونگ برای کنترل اوضاع باید مدیریت می‌کرد اما نمیتونست جلوی حسی که درونش بوجود اومده بود رو بگیره

اون شبها مثل قبل دوباره تنها می‌خوابید و هیچ شریکی نداشت و تهیونگ حای برای سکس هم اون احضار نکرده بود و یجورایی اونو از خودش دور می‌کرد

جونگکوک میخواست بدونه آیا این بخاطر قضیه همان شب بود که تهیونگ سرد شده بود؟ اما اون یک سوتفاهم بود

یا ازچیز دیگه ای عصبانیه

شاید فقط از من عصبانیه

جونگکوک سرش رو تکان داد

تهیونگ نمی‌تونست اونطوری باشه

پسر نگاهی محتاطانه به لباسش انداخت و  موهاشو مرتب کرد اون باید می‌رفت با تهیونگ صحبت کنه

_هی پسر بیا اینجا

هوسوک اونو صدا زد و اونو به خوردن نوشیدنی با بالا بردن لیوانش دعوت کرد جایی که تهیونگ هم اونجا بود

جونگکوک قدمهاشو روی سالن گذاشت ک به سمت اونها رفت و متوجه شد تهیونگ از سر تا پاشو اسکن میکنه این باعث بوجود اومدن شادی درونی جونگکوک شد و امیدوار بود بتونه امشب با رئیس خلوت کنه

_از مهمونی لذت میبری؟

نامجون پرسید و کوک در جواب به سادگی سر تکان داد و متوجه غیبت جین هیونگش شد

_جین هیونگ کجاست؟

نامجون نیشخندی زد که باعث شد بقیه هم بخندند

با تعارف مشروب پسر عصبی دستش رو تکان داد و موهاشو پشت گوشش فرستاد

_اوه نه نه من مشروب نمیحورم

بقیه پسرها ناله اعتراض آمیز کردند

_هی کوک یه شبه بیا امشبو بنوش

هوسدک اصرار کرد اما کوک سرش رو تکان داد و پایین انداخت

جیمین به تمسخر گفت : بزار نخوره هیونگ احتمالا میدونه جنبه شو نداره

کوک آهی کشید جیمین دوباره بعد از اون روز رفتارش تغییر کرده بود شاید به خاطر دوستش بود اما میدونست به اندازه دوستش دوقطبیه !

_فکر نمی‌کنم تمایل به خوردن یا نخوردن نوشیدنی ربطی داشته باشه جیمین شی

یونگی گفت و با اخم به جیمین نگاه کرد و به سمت کوک رفت

_فاک بهش من میرم بیرون

جیمین با عصبانیت رفت و هوسوک با چشمهاش از یونگی خواهش کرد دنبالش بده مرد اعتراض کرد اما به دنبال جیمین راه افتاد

برای کوک عجیب بود گاهی اونها دوستانه برخورد می‌کردند و گاهی طوری رفتار می‌کردند که انگار می‌خواستند همدیگرو بکشند

وقتی احساس کرد دستی آشنا روی شانه اش نشست برگشت

_کیتی؟

جونگکوک چشمهاش گشاد شد بالاخره بعد چند وقت اسم مستعارش رو شنید و متوجه شد پورخند کوچکی روی لبهای ته نقش بسته

_ت تهیونگ

تهیونگ نگاهی با علاقه به پسر انداخت

کوک حس می‌کرد پاهاش هر لحظه میلرزه و نمیتونه بایسته

تهیونگ اونجا بود تهیونگ باهاش حرف می‌زد

_نوشیدنی

_هاه؟

جونگکوک به بطری های روبروش نگاه کرد

_گفتم بخور

تهیونگ با صدای سرد همیشگیش گفت و بطری رو به پسر داد و مشتاقانه نگاهش کرد

کوک از مشروب متنفر بود نمیدونست چطوری به ته بگه نه اما نمیتونست شاید این راهی برای حرف زدن با مرد باشه

پسر با تردید بطری رو روی لبش قرار داد و جرعه ای نوشید از طعمش بیزار بود خواست برش گردونه که با نگاه هشدار دهنده ته روبرو شد

_همشو تموم کن

تهیونگ به صورت سادیستی دستور داد و بقیه با اخم نگاهش کردند

_ ته تو نباید اونو مجبورش کنی

نامجون اعتراض کرد اما کوک جلوشو گرفت

_ من خوبم هیونگ مشکلی نیست

و به یکباره مایع تلخ رو سر کشید و سعی کرد خودش رو نگه داره شاید اینطوری میتونست توجه مرد رو جلب کنه

نامجون و هوسوک با نگرانی به پسر نگاه می‌کردند اما تهیونگ تنها با نگاه سرگرم شده ای به پسر نگاه می‌کرد

چشماش برای لحظه ای به گلوی خوشرنگ کوک افتاد اما سریعا نقاب بی تفاوتی زد و دستاشو به سینه گره زد

در همین حین که منتظر تموم شدن نوشیدن کوک بودند گوشی تهیونگ به صدا آمد اون صندوق ورودیشو چک کرد

"من توراهم"

"تا پنج میبینمت "

تهیونگ گوشی رو برگردوند داخل جیبش و ساعت رولکسشو چک کرد

هوسوک پرسید :جایی میری ته؟

_ من کار دارم به بچه ها بگو دنبالم نیان تا دیر وقت کارم طول میکشه

تهیونگ گفت و به کوک نگاهی انداخت بطری رو از دستش کشید و غر زد : بسه بهتره بری بخوابی

کوک با ناامیدی در حالیکه سرش روی بدنش شل شده بود عه تهیونگ که داشت می‌رفت زل زد

_نرو هیونگ باهام حرف بزن

تهیونگ نفسش رو فوت کرد و بیرون از زیر زمین اومد و وارد خیابان شد و دستش رو دور نازل بطری آبجو که اشتباهی آورده بود سفت کرد

افکارش دوباره به سرش هجوم آوردند سه هفته سه هفته تمام گذشته بود

تهیونگ میخواست فریاد بزنه بطری ابجویی که با خودش آورده بود رو سر کشید و اون به زمین کوبید

با شنیدن صدای جیغ ترمزی سرس رو بالا آورد و خودش رو صاف کرد
و دستهاش رو داخل جیبش فرو برد و با حالتی خنثی نگاه کرد

_دلت برام تنگ شده؟

تهیونگ با حالت سرگرم کننده ای ابروشو بالا انداخت

قبل از اینکه در رو باز کنه و کنارش بشینه جواب داد :نه کاملا میدونستم به هر حال برمیگردی

کارا به تمسخر گرفت اما میدونست حرفش درسته و ماشین گرون قسمتش رو راه انداخت

_مهمونی خوب بنظر میرسه میتونستی تا تموم شدنش صبر کنی؟

کارا به تهیونگ که سرش داخل گوشیش بود گفت
تهیونگ خمیازه ای کشید

_نه زیاد جالب نبود

روی صندلی چرخید به دختر زل زد که دختر سرخ شد پوزخندی زد

_علاوه بر اون تو میتونی ثابت کنی شرایط بهتری هست برای بهتر شدن شب فکر نمیکنی؟

_هیونگ صبر کن

جونگکوک تعادلش رو از دست داده بود سرش رو به عقب خم کرد و  نمیتونست روی پاهاش بایسته

_لعنت جونگکوک

هوسوک بود که بشدت نگران بنظر می‌رسید دو دستش رو به کمر جونگکوک گرفت و اونو نگه داشت

_حالت خوبه ؟

جونگکوک در حالیکه نگاهش به درب خروجی بود جواب داد

_ن نه حالم خوب نیست احساس سرگیجه دارم

نامجون در حالیکه اونو گرفت گفت :انگار اولین باره که مشروب میخوره بیا بریم آب بوم بهت

دو مرد جونگکوک رو سمت بار بردند و در خواست آب معدنی کردند

جونگکوک سرش رو روی میز گذاشت و تمام امشب رو از لحظه ی ورود تهیونگ مرور کرد چی اشتباه پیش رفت؟

هوسوک بطری رو سمت کوک گرفت: کوک اینو بخور

جونگکوک آب رو سر کشید و کمی از اون روی لباسش ریخت و در جواب بهتری هوسوک‌ سری به نشانه مثبت تکان داد

نامجون ناراحت بود از وضعیت پسر :تو مارو اونجا ترسوندی

_اره همه اینها تقصیر تهیونگه اون عوض شده قبلا به هیچکدوم از اسباب بازیاش چنین کاری نمی‌کرد

هوسوک گفت اون خیلی عصبی بود

نامجون چشماشو چرخوند

_میدونی اون چطوریه هوبی اون طوری رفتار میکنه که تهیونگ ازش خسته بشه و بزاره بره کاری که با پارتنرای قبلیش کرد اون وابستگی ایجاد نمیکنه

حواس کوک جمع شده بود حالا کلمات رو واضح میشنید

تهیونگ فکر می‌کرد اون میره؟

به همین دلیل بود که ازش فاصله میگیره؟

_کامان هیونگ میبینی که خیلی از اوقاتشو با کوک میگذرونه این فرق داره

_بس کن هوبی من تهیونگو میشناسم اون میخواد از شر پسر خلاص شه

خلاص شه وای قراره اونم ترکم کنه؟

هوسوک ناامید شد در هرحال هیچ چیز این حقیقت رو که تهیونگ یه گانگستر سرد و بی رحمه عوض نمیکنه

نگاهی به کوک انداخت تا حالشو بپرسه که دید کوک لباسهاشو میگرده

_دنبال چی هستی کوک؟

کوک در حالی که گریه میکرد حرف زد

_دتبال تلفنم من باید به تهیونگ زنگ بزنم باید بهش بگم جایی برای رفتن ندارم

اون فریادی زد و از صندلی پایین اومد تا لباسهاشو بتکونه

_کوک آروم باش آروم بعدا بهت کمک میکنم پیداش کنی الان باید استراحت کنی

نامجون در حالی که سعی داشت حرکت دیوانه وار پسر رو کنترل کنه گفت

_نه هی هیونگ ت تو نمیدونی

کوک با هق هق گفت نمیدونست چرا گریه میکنه اما تنها کاری که الان میتونست انجام بده گریه کردن بود
قلبش محکم میزد و درد میکرد
اون الان باید تهیونگ رو ببینه تا دردش آروم بگیره

_هوبی ببرش خونه تا استراحت کنه و مطمئن باش حالش خوبه منم میرم جینو بیارم

نامجون گفت و رفت و هوسوک تایید کرد
در طول راه هوسوک نگاه های نگرانی به کوک انداخت که روی صندلی مسافر بیهوش شده بود

پسر رو طبق حرف نامجون به اتاق تهیونگ برد و یک بسته قرص و یک لیوان آب گذاشت تا موقع بیداریش بخوره

قبل از رفتن به پسری که حالا به نزدیکانش تبدیل شده بود نگاه کرد و آهی کشید

_امیدوارم جونی هیونگ اینبار اشتباه کرده باشه



Fast DrawWhere stories live. Discover now