7

2.6K 310 12
                                    

مقصد این پرواز شیکاگو بود که روز بعد نشست و جونگکوک بعد از فرود دیگه رئیس گروه اوباش رو ندید.

اون تصور می کرد که "سرپرستی" کوک در حال حاضر به پسر بلند شانه ای به نام سئوکجین واگذار شده، چون مدام مثل یک توله سگ بهش نگاه میکرد و نوازشهای محبت آمیز میکرد و جونگکوک حس کرد پوست گردنشو حس نمیکنه‌!
اون مرد خیلی مهربون و با محبته.

کوک زیاد حرف نمی زد و تمام راه تکانهای عصبی میخورد.
و حس تلخ خیانت هنوز هم براش تازه بود و بهش یادآوری میشد.
اون از خوردن شام خودداری کرده بود و دو بار به دلیل مشکل حالت تهوع داخل هواپیما بیدار شده بود چون اولین بار تو کل زندگی 20سالش بود که سوار هواپیما شده بود.

سئوکجین تمام تلاش خودش رو کرد تا ازش مراقبت کرد و سعی کرد بدنش رو هیدراته نگهداره و حتی زمانی که پیراهن بزرگش رو خراب کرد بهش از پیراهنهای  خودش داد.

در حالی که بقیه اعضای باند وجود داشتنش رو فراموش کرده بودند جیمین بهش خیره شد.

وقتی تهیونگ از اتاقک بیرون اومد  لباسش دو برابر سایزش بود ، موهای خیس شده و هر لحظه خسته تر و خواب آلودتر به نظر می رسید ، جیمین با صدای بلند شروع به مسخره کردن کرد.

_یونگیا، این چیزی نبود که کیم احمق روز قبل گفت خوشگله؟

جیمین با لحنی طعنه آمیز ،و با بالا بردن چانش از بالا به جونگکوک نگاه کرد و غرور اونو نشونه گرفت.

یونگی با نگاهی کوتاه بهش نگاه کرد و بی سر و صدا پسر رو ارزیابی کرد قبل از اینکه دوباره با موبایلش سر و کار داشته باشه. جونگکوک به نوعی می تونست  بگه که اونم تحت تأثیر قرار نگرفته.

اما کوک با این توهین ضربه ای تو قلبش احساس کرد. اون واقعاً نمی تونست از حساسیتش نسبت به حرفهای دیگران  جلوگیری کنه.
کوک از بچگی مورد تمسخر قرار می‌گرفت.
البته اون نمیدونست تو دنیای واقعی بیرون که بزرگ تر از شهرش بود مردم چطوری رفتار میکردن یا چطوری برای انجام کارهاشون خم میشن!

وقتی لبهای جونگکوک به سمت پایین کش اومد و هاله ناراحتی صورتش رو گرفت، جیمین لبخند رضایتمندی زد.

کوک به طرف صندلیش کنار سئوکجین قدم برداشت.

بزرگتر موقعی که نشست.اونو در آغوش گرفت و با دستای نرمش نوازشش کرد و سعی کرد ذهنشو منحرف کنه تا ناراحتیش از بین بره.

_اره اینکارارو بکن بیشتر از اینم میتونی بچسبی به بقیه؟اوو!

جیمین با نفرت صورتش رو برگردوند.

_جیمین مشکلت چیه؟ میتونی ولش کنی ؟

سئوکجین به جوان نگاه کرد و جونگکوک رو محکمتر بغل کرد وقتی که کوک میخواست با تردید ازش جدا شه.

_مشکل من چیه؟ هه نمی‌بینی مشکل اصلی کجاست و کیه؟؟

پسر کوتاه به طور ناگهانی شعله ور شد و گوشیش رو پایین آورد تا ظاهراً مشاجره‌ای ایجاد کنه.

سئوکجین صاف شد و نگاه شدیدی بهش انداخت.

_منظورت چیه؟

جیمین چشم هاشو چرخوند.

_این!
جیمین با اشاره به جونگکوک گفت:این پسر که اینجاست مشکله هیونگ نمی‌بینی چقدر ماهرانه وارد باند شد؟

_جونگکوک؟
جین گیج پرسید :اون چیکار کرده؟

_اوه حالا وانمود میکنین هیچ گهی ندیدین؟ نمیبینین که این چه عوضیه؟عشوه میاد و چهرشو مظلوم می‌کنه و اونوموقع‌اس که کیم اونو به مقر شیکاگو میاره.
اون یه پلیس فاکیه! می‌تونه یه جاسوس باشه لعنتیا! درک کنین به خاطر مسیح!
شماها اونو ناز و نوازش میکنین؟

اون فریاد زد و توجه همرو به خودش جلب کرد.

_چیم آروم باش. اوکی؟

هوسوک روی صندلیش نیم خیز شد و نگاهی به کوک که اشک داخل چشماش حلقه زده بود کرد: فکر نمیکنم کوک انگیزه‌ای داشته باشه مرد.
اون بیچاره حتی به خواست خودشم اینجا نیست.

جیمین غرولندی کرد.

_شما اینو نمی‌دونین من میدونم که اون تهیونگو فریب داده تا به اینجا برسه و مارو نابود کنه.

جیمین حالت بیچاره‌ای به خودش گرفت و دستشو روی سرش کشید.

_آه اون عوضی هیچوقت نمیتونه دیکشو تو شلوارش نگه داره.
خب میبینین اون براحتی می‌تونه اینکارو بکنه.

_جونگکوک بهتره که نادیدش بگیری اون اغلب اوقات مزخرف سرهم می‌کنه

_هوم اره منو نادیده بگیرین اما بعداً نگین که بهتون اخطار ندادم. البته با این نگرش تعجبی نداره که باند داره به گند کشیده میشه.

_جیمین کافیه

صدای سرد نامجون کافی بود که جیمین رو از ادامه دادن به حرف زدنش منصرف کنه.
به عقب نگاهی کرد و برگشت به حالت راحتش و دستاشو باز کرد حالا هواپیما غرق سکوت قبلیش بود جز صدای فین فین ریز جونگکوک.

پرواز یک ساعت بعد به زمین نشست و جونگکوک مثل یه توله سگ گمشده دنبال جین رفت.

فکش با دیدن فرودگاه بزرگ شیکاگو افتاد،و چشمهاش همه جارو رصد میکرد از سقف بلند و پر زرق و برق تا کف زمین بی عیب و نقص و بدون آلودگی.

اون احساس ترس از مکان جدید داشت ، همه چهره های ناآشنا داشتند و به زبانی ناآشنا صحبت می کردند و اون هیچ ایده‌ای راجبش نداشت.

ناگهان از انتخاب اومدن با اونا پشیمان شد.

جونگکوک موقعی که بقیه به سمت خروجی راه افتادن به اطراف نگاه کرد ، اما کیم رو جایی ندید، و باعث شد سوال پیش بیاد که اون کجاست.

جین چند قدم جلوتر رفت و با مردی خوش پوش که با پلاکاردی به نام کیم برای همراهی اونها اومده بود دست داد. بقیه بدون حرف دنبال جین و مرد راه افتادن.و بعضی از افراد مشغول تلفن هاشون شدند بعضی هم با آرامش راه می‌رفتند طوری که مالک اونجا هستند.

جونگکوک فکر کرد با خودش که اون کنار گذاشته شده و فراموش شده که این فکر باعث ناراحتیش شد.

بنابراین تنها کاری که می تونست انجام بده این بود که سرش رو پایین نگه داره ، بقیرو دنبال کنه و سعی کنه تو هیچ شرایطی گم نشه یا جا نمونه.
هیچوقت تصور نمیکرد که برای کمک و پناه گرفتن از مافیا کمک بخواد اما حالا اون اینجا بین یه باند مافیا بود.

جونگکوک یکبار دیگه سرش رو بلند کرد و خوب به اسکورتشون نگاه کرد.
یک جوان آمریکایی ، خوش ظاهر و خوش اخلاق. اون کت و شلوار سه تکه پوشیده بود و لبخند جذابی داشت.
جونگکوک به این فکر کرد که آیا تهیونگ تا بحال تجارتی اینجا داشته؟
خب البته اونا یعنی مافیا باید تجارت داشته باشند درسته؟

بعد از رسیدن به بیرون ، پسر مذکور شروع به چیدن چمدان هاشون داخل صندوق عقب BMW X5 کرد.
جونگکوک چیزی برای خودش نداشت که اضافه کنه.

همه‌ی اعضا به ترتیب سوار شدند و روی صندلی هاشون جا خوش کردند و بار دیگه جونگکوک عقب موند و از خودش پرسید کجا باید بشینه؟

ماشین برای هشت نفر جا داشت و تنها فردی که کنارش جا داشت جیمین بود که به سرعت کیفش رو کنار خودش گذاشت و وانمود کرد که اونجارو برای خودش انتخاب کرده.

سئوکجین نگاهی به بازی مسخره جیمین انداخت و فضایی برای کوک ایجاد کرد تا کنار خودش بشینه.

درها بسته شد و جونگکوک اخم کرد. از پنجره های دودی به بیرون نگاه کرد.

_ آام رئیس کیم کجاست؟ با ما نمیاد؟

_نه ، تهیونگ در واقع به مرکز احضار شده دفتر مرکزی شیکاگو و قبل رسیدن ما به گمرک اون رفت‌.

هوسوک اطلاع داد و جونگکوک دوباره پلک زد

_و اون پسر شریک تجاری شماست؟

_کسی که ما رو همراهی کرد؟

جونگکوک رو کرد به جین عینکش رو بالا داد و پرسید:اون با ما نمیاد؟

وقتی هوسوک شروع کرد به خندیدن ، جیمین با صدای بلند تمسخر کرد.
جونگکوک گیج شد زمانی که به نظر می رسید همه نسبت به گفته هاش واکنش نشان میدن. نگاهی به اطراف انداخت و لب های یونگی رو به سمت بالا دید و نامجون سرش رو تکان داد. وقتی متوجه شد که حتی سوکجین سعی می کنه لبخندش رو پنهان کنه احساس ناراحتی کرد.

_دریک شوفر ماست دلقک!

جیمین پوزخندی زد و سرش رو به حالت متواضعانه‌ای تکان داد.

_شوف- چی؟

جونگکوک اون کلمه رو تا حالا نشنیده بود معلوم بود کره‌ای نیست.

_منظورش راننده اس. پسری که دیدی راننده ما بود جونگکوک

سئوکجین بهش اطلاع داد و لبخندی مهربان و در عین حال مفرح بهش زد.

_بله راننده نه شریک تجاریمون.

پسر مو سیاه لحظه‌ای رو برای ناسزا گفتن و مسخره کردن کوک از دست نمیداد.

جونگکوک از خجالت مثل چغندر قرمز شد.
اون حتی بخاطر مطرح کردنش احساس احمق بودن کرد.
اون نمیدونست که باید ذهن کنجکاوش رو کنترل کنه مخصوصا موقعی که افکارش به زبونش میان.

_هر چند تقصیر اون نیست ، اگر راننده بهتر از تو لباس بپوشه چه چیزی حدس می زنی؟

جیمین مجدداً اظهار نظر کرد که ماشین شروع به حرکت کرد.
نامجون خنده کوچکی کرد و به بدن  کوچک جونگکوک نگاه کرد که داخل پیراهن دوست پسرش گم شده بود.

_ بله باید روش کار کرد

نامجون گفت و روی زبانش کلیک کرد: مخصوصا اگه میخواد تو بازی کیم بمونه.

_هایش ، اینطور نگو

سئوکجین به دوست پسرش پس گردنی زد

_قبل از تهیونگ اون اسباب بازی منه.

_ببخشید؟

نامجون با نگاهی خیره به جین پرسید.

_نه ، منظورم این بود که دوست دارم ازش مراقبت کنم ، ازش مراقبت کنم و چیزهای دیگه .این می تونه بازی مورد علاقه من باشه.

سئوکجین با خوشحالی کف می زد و چهره وحشت زده جونگکوک رو ندید.

_مثل یه نوع حیوون خونگی؟ به نظر جالبه.

یونگی بعد از مدتی بلند صحبت کرد و رو به جیمین کرد: جیمین حیوون خونگی من باش بیا پارس کن پسر.

جیمین خرخری کرد و اونو کنار زد و سرشو تو  آیفون درخشان صورتیش کرد‌ طبق معمول وقتش رو داخل Snapchat 10away گذروند.

فضای داخل ماشین برای همه به غیر از جونگکوک به حالت عادی برگشت.
اون احساس می کرد که تحقیر شده و  اون به عنوان یک بازیچه برای افراد مختلف هست.
اشک ریز چشماشو پر کرد.

اینطوری اون نمی خواست زندگی کنه.

وقتی گروه به مقصد رسید تقریبا عصر شده بود جایی حومه شهر و با سکنه کم.

اونا جلوی یک ساختمان متوسط خاکستری متوقف شدند هیچ چیزی برا خودنمایی وجود نداشت و داربستی سمت چپ ساختمان بنا شده بود و مکان کمی متروکه بنظر می‌رسید.
چیز مشکوکی بنظر نمی‌آمد جز چند جعبه و کارتن که روی همه آنها مهر K و علامت قرمز خورده بود.

جونگکوک اولین کسی بود که از ماشین پیاده شد به ساختمان نگاه میکرد.
در واقع انتظار بهتری از یک گروه مافیایی معروف و تثبیت شده داشت اما این هم منطقی بود که مخفیگاهشون زیاد به چشم نیاد.
جونگکوک چند دوربین مدار بسته رو دید که گوشه و کنار ساختمان رو اسکن میکردند و چراغ های ریز قرمز چشمک میزدند.

دو مرد درشت اندام تمام افراد رو بررسی میکردند و و جونگکوک امیدوار بود که اونا مجبورش نکنن به سر و صدا کردن و چون میدونست عاقبت خوبی نداره و جونش به خطر میوفته.

داخل ساختمان بد بنظر نمی‌رسید LED که سر تا سر راهرو رو پوشانده بود و قبل از اینکه به راهرو های دیگه برن چند آدم با نژادهای مختلف بود.
بله جنایت هیچ تبعیضی نداشت و تمام افراد فارغ از نژاد و جنسیت باهم متحد میشدند.

جین اتاق جونگکوک رو نشان داد و اونو تنها گذاشت و گفت که کار مهمی داره و شام رو براش میفرستند بهش دستور داد که بخوابه وگرنه به مشکل بر میخوره و جونگکوک واقعا حوصله انجام هیچ کاری نداشت.

با این وجود دوش گرفت و خودش رو شست و شو داد و در همین حین ذهنش درگیر تمام اتفاقاتی که طی این سه روز گذشت بود.

این موضوع براش خنده دار بود که تا به الان زندگی کسالت بار و خسته کننده‌ای داشت و حالا فرسنگ ها از اون زندگی دوره و رویایی مبهم به نظر می‌رسید.

اون زمانی به کار در بخش خودش می‌رفت و خوشحال بود یا حداقل چنین چیزی و همه‌ی افسرها اونو می‌شناختند چون از بچگی با پدرش در ارتباط بودند ولی همون همکارها برای پوشاندن اشتباهشون از اسم اون استفاده کردند و این باعث غمگین شدنش میشد.

جدا از اون زندگی ناخواسته جدید کوک طاقت فرساست.
اون مجبور شد کشورش رو ترک کنه مردمش رو....با اینکه بهش خیانت شده
هضم این خیانت خیلی براش سخت بود.

جونگکوک میدونست که مشکل اصلیش چیه مشکل اون مردای مافیایی بودند و ساختمان کنگره رو منفجر کردند، اونو دزدیدند و باعث بهم ریختن دنیا شدند.
اما اون آخرین نفر بود که باید تقاص اشتباهات رو بده.

خب بهرحال اونها مافیا بودند و این کاری بود که اونها انجام میدن چیزهای بد!

اما مگه قرار نبود پلیسا آدم خوبه باشن؟قهرمانی برای مردم عادی؟مگه قرار نبود اونا بدون ترس و ریا عادل و مفید باشن؟ادم فروشی اونهم هم تیمی؟چه چیزی اونارو عوض کرد؟مگه اون از خودشون نبود؟

جونگکوک نمی‌خواست دیگه به این موضوع فکر کنه.

دستهای نازکش رو تمیز کرد و ذهنش به سمت پسر کینه توز مو مشکی داخل هواپیما افتاد حرکات و حرفهایی که انجام داد و زده بود. اون بهش گفت جاسوسه و بهش گفت زشت البته خیلی واضح نگفت اما بهش اشاره کرد.

خب جونگکوک فکر میکرد که زشته و لبخند عجیبش که همه بهش اشاره میکردند یا عینک ضخیمی که به خاطر ضعف شدید بیناییش استفاده میکرد.
البته اون اینطور فکر میکرد تا موقعی که تهیونگ رو داخل سلول دید.

جونگکوک شگفت زده شده بود که مورد توجه مرد قدرتمند و خوش قیافه ای مثل کیم قرار گرفته طوری که کیم میخواست با آدم عجیبی مثل اون رابطه داشته باشه.

مهم نیست که چه کاری انجام میده جونگکوک نمیتونست به خودش دروغ بگه که از تهیونگ متنفره اون کنارش احساس مهم بودن میکرد چیزی که قبل از رئیس تبهکار حس نکرده و این باعث میشد پروانه‌ها داخل شکمش به پرواز دربیان.

پروانه ها سقوط کردند موقعی که یاد روزی افتاد که تهیونگ در آستانه یک رابطه جنسی گفت خسته شده اره اون قبل از شروع کار حوصله رئیس رو سر برده بود.

این باعث شد جونگکوک احساس بدتری داشته باشه و به جیمین بخاطر حرفش حق بده اون زشت بود و لیاقت حضور در اینجارو نداشت به هر حال اون نمی‌خواست اون میتونست از هواپیما پیاده بشه و به شهرش برگرده و باقی عمرش بخاطر گناه نکرده زندانی بشه!

چه فرقی میکرد اون همه جا ناخواسته بود.

با شنیدن ضربه‌ای کوتاه به در از فکر خارج شد جونگکوک سریع دوش رو بست و خودش رو خشک کرد و لباسهایی که جین بهش داده بود رو پوشید شلوارک کوتاه با یک تیشرت بلند و بزرگ.

در رو باز کرد و با دیدن تهیونگ لبخند محوی زد.

_بچه خرگوش حمام خوبی داشتی؟

جونگکوک از شنیدن اسم مستعارش سرخ شد کمی.
_بله

_خب پس بیا یچیزی بخوریم.

و به سمت چرخ دستی غذایی که جلوی در بود برگشت.جونگکوک بی صدا بهش نگاه کرد و کمی عقب رفت.

_میشه برم؟گرسنه نیستم

_چرا؟تو راه چیزی خوردی؟

جونگکوک سری به نشانه‌ی نفی تکان داد.

_چطور گرسنه‌ نیستی تو سیزده ساعت داخل هواپیما بودی و دوبار بالا آوردی

جونگکوک سری تکان داد و گفت:اما من واقعا گرسنه نیستم.

نگاهش رو بالا آورد و به اخم های شدید تهیونگ نگاه کرد.
مرد بزرگتر شروع به قدم برداشتن به سمت کوک کرد صورتش رو با دقت اسکن میکرد.

_مشکل چیه؟؟

رئیس به آرامی پرسید و جونگکوک فکر کرد که اون خیلی ناگهانی شیرین رفتار نمیکنه؟

_ه‍ هیچی
جونگکوک با لکنت گفت و کمی به عقب رفت به چشمای بادومی درشت تهیونگ نگاه کرد.اونها فقط چند اینچ فاصله داشتند و موقعی که روبروی هم قرار گرفتند تهیونگ پیشروی شو متوقف کرد.

تهیونگ دستش رو بلند کرد و داخل موهای نمناک و بهم چسبیده کوک فرو کرد و اونها رو دور انگشتش پیچید کوک از تماس گرمی که به موهاش خورده بود نفسی کشید و چشماش ناخودآگاه بسته شد.

تهیونگ موهاشو رها کرد و انگشت اشارش به آرومی به فکش رسید و اونو لمس کرد.

_یا غذا میخوری یا من تورو میخورم.هوم؟

تهیونگ زمزمه کرد و ناگهان فک کوک رو گرفت که باعث باز شدن چشمای کوک شد اون نگاهی به رئیس انداخت که طبق معمول پوزخند فاکی گوشه لبش جا خوش کرده بود.

_دیگه اون جوابو به من نده من با رد شدن حرفام خوب کنار نمیام فهمیدی؟مگر اینکه بخوای به نحوی مجازات بشی!

تهیونگ گفت و لبخند شومی روی لبش بوجود اومد جونگکوک به منظور پشت حرفهای تهیونگ فکر کرد یعنی چی؟
موقعی که منظورشو فهمید آشوبی در دلش ایجاد شد.

وقتی به تهیونگ نگاه کرد دید که اون باحالت اغوا کننده‌ای چشمک میزنه و با بازیگوشی لبش رو میلیسه این باعث شد چیزی تو ذهنش منفجر بشه!

_از من خسته نیستی؟

وقتی این سوال ناگهانی رو پرسید و متوجهش شد سریع دستش رو روی دهانش کوبید تهیونگ برگشت و نگاهی به حالت وحشت زده پسر انداخت و با چشمای تیره پرسید: چی گفتی؟

_هیچی من‍...

_جونگکوک تکرار کن چی گفتی!

تهیونگ با لحن محکم و ترسناکی گفت و پسر رو وادار به تکرار حرفش کرد.

_عام از من خسته شدی؟من حوصله سربرم؟

جونگکوک موفق شد بدون لکنت بپرسه و قلبش به شدت میتپید اون نمیدونست که تهیونگ به چه منظور میگیره حرفشو اما این اولین چیزی بود که به ذهنش اومد و به زبون آورد.

_جونگکوک لعنتی کی اینو بهت گفته؟

تهیونگ با صدای بلند و متعجب طوری پرسید که انگار واقعا هیچ ایده‌ای راجبش نداره.

_خ‍ خودت

_من؟

_آاره موقعی که داخل هواپیما بودیم وقتی می‌خواستیم...

جونگکوک حرفش قطع شد موقعی که تهیونگ بهش نزدیک شد و ایندفعه نزدیک تر از قبل بود.

_اوه اون حرفارو فراموش کن من تورو میخوام!

جونگکوک نگاه مرددی به تهیونگ انداخت و تهیونگ موقعی که صورتش رو مماس صورتش قرار بده جواب نگاه سوالیشو داد:باور کن راست میگم

جونگکوک احساس خوشحالی ریزی در دلش کرد و سعی کرد وجدان پلیسش رو که بخاطر جلب توجه رئیس جنایتکار داشت سرزنشش میکرد ساکت کنه.

بینی تهیونگ روی بینی کوک قرار گرفت و کوک سرخ شد در همین حین صدای اعتراض شکم جونگکوک بلند شد.

تهیونگ عقب رفت و آهی کشید

_اگه سوال جواب کردنت تموم شده بهتره چیزی بخوریم.
من از گرسنگی دارم میمیرم.




_____________________________

سلام میدونم میخواین خفه‌م کنین ولی خب دیشب وی پی انم کار نمیکرد تا الانم مشغول درسام بودم...
این پارت شرط ووت و کامنت نداریم چون خودمم دیر آپ کردم💀🤚🏻



Fast DrawWhere stories live. Discover now