18

1.5K 164 7
                                    

صبح روز بعد کوک روی یک تخت سرد از خواب بیدار شد.اون واقعاً انتظار نداشت صبحشو با آفتاب گرم روی صورتش و نسیمی که از لابه لای پرده ها می پیچید در حالی که در آغوش مردی که با او به رختخواب رفته بود بیدار بشه اما...
نه کوک همش توهم بود اما با این حال, به هر حال نتونست از احساس ضعفی که بهش هجوم آورده بود جلوگیری کنه پسر خمیازه ای کشید و با چهره عبوس از پنجره به بیرون نگاه می کرد.

خب یک خورشید گرم واقعا خوب خواهد بود گاه نسیم مرطوبی از لابه لای صفحه های شیشه ای باز می گذشت و پسر رو وادار می کرد که بیشتر داخل لحاف بچرخه و بپیچه. درد شدیدی ستون فقراتش رو در بر گرفت پسر بی صدا ناله کرد

لحاف رو بلند کرد تا به بدن ظاهراً هنوز برهنه‌اش که بی‌حس و کبود شده بود زیر روکش‌ها نگاه کرد.کوک به آرامی آهی کشید و به هیکی بنفش کوچکی که در قسمت داخلی ران چپش به صورت کبودی در آمده بود خیره شد.در حالی که ذهنش به وقایع شب قبل برمی‌گشت.چهره‌ش متعجب شد پوست تپنده زیر انگشتانشو نوازش کرد‌.اون مطمئناً با موجی از شرمندگی مطلق مواجه میشه.
باورش براش سخت بود که دیشب واقعاً به گانگستر التماس کرده که اونو به فاک بده...
جونگکوک هميشه می دونست که بیشتر از یک ذره جذب مرد شده اما ازش برای سکس التماس کرد؟
اون حتی یادش نمیومد چه چیزی باعث شده تا این حد از شخصیتش دور شه
آیا تهیونگ کاری انجام داده بود؟
کوک هیچی یادش نمی‌آمد تنها حس دلشکستگی که کل وجودش رو فرا گرفته بود می‌فهمید.
اسمش چیزی که هر بار شنیدنش قلبش رو میخراشید
- جئون - چون تنها پدرش رو به یاد می آورد.
آقای جئون سونگیو که بر اثر مسمومیت الکل فوت شد و این نام خانوادگی تا همیشه تلخیش به کام کوک باقی میماند و قبل از اینکه بفهمه دیوانه وار از دست کیم فرار کرد و حرفهای چرندی زد.

اون واقعا باید عقل خودش رو از دست داده باشه اما اوه نه اون از کار دیشب اصلا پشیمان نبود.برعکس کمی خوشحال بود و اعتماد بنفس بیشتری بوجود اومده بود درونش به نحوی که کثیف ترین خواسته اش رو به زبان بیاره و هم خودش و هم تهیونگ در اون مزرعه عشق بازی کنند. کوک گونه های سرخ شدشو داخل بالش پنهان کرد
رئیس دیشب واقعا به حرفی که زد عمل کرد اون تمام استفاده رو از کوک کرد و حتی  موقعی که داخل ماشین پاهای پسر رو بالا برد و به شدت تلمبه میزد.
و موقعی ک پسر برای مرد بلو جاب رفت اون سعی کرد به بهترین نحو انجامش بده با همه اینکا سخت بود
کوک بعد از آن شب سخت چیزی به یاد نداشت تنها خوابیدن روی تخت گرم و نرم و بوسه ای کوتاه روی شقیقه اش رو حس کرد.
صدای غرغر تندی از بیرون آمد آمد بعد کسی خواستار وارد شدن به اتاق شد.
طبق معمول انتظار داشت جین با صبحانه وارد اتاق بشه و اونو برای بیدار نشدن سرزنش کنه اما در کمال تعجب جیمین جلوی در ایستاد و دستاشو روی سینه بهم گره زد.

_واو بنظر میرسه یکی اینجا شب سختی رو پشت سر گذاشته.

وقتی جیمین وارد شد کوک عصبانی لحاف رو روی سینه برهنش گرفت

_کمک میخوای؟

جیمین در حالی که سرکشی می‌کرد تا کوک رو ببینه گفت وارد شد و سر لحاف رو گرفت

_نشون بده کجات درد میکنه ؟

_فکر میکنی چیکار میکنی ؟

کوک جیغی کشید و لحاف رو بیشتر گرفت جیمین لحاف رو رها کرد و دستهاشو به نشانه تسلیم بالا برد

_هی منم علافه ای به دیدن بدن لختت ندارم

خونسردانه گفت و به جای دیگری خیره شد‌

_چرا اینجایی؟جین هیونگ فرستادت؟

_اوه اره آره

صدای اعتراض معده کوک بلند شد و اون شرمنده سرش رو پایین انداخت.

_جین هیونگ گفت یه کاسه رامیون تو آشپزخونه اول به خودت برس بعد برو بخور

جیمین درحالی که سعی می‌کرد نخنده گفت
کوک شرمنده سرش رو پایین انداخت حس کرد که خورش تو انجام کارهاش سر به هواس اون اول میخواست راجب دیشب از کوک بپرسه اما کاملا واضح بود که چه اتفاقی بینشون افتاده موقعی که تهیونگ دیشب کوک رو با کت چرمی دورش به خانه اورد.
نمیدونست چرا اما این موضوع باعث ناراحتیش می‌شد.

جیمین صبحانه خودش رو میخواست به کوک بده و وفتی کوک متوجه شد گفت : واقعا ؟ ممنون

جیمین از خودش بدش اومد و تصمیم به رفتن گرفت تا حرفی نزنه که باعث پشیمونیش بشه موقع خارج شدن برگشت

_حالا هرچی

اما تا میخواست برگرده چشمش به دست کوک خورد جلو رفت و دست کوک رو گرفت

_این چیه؟

کوک شرمنده نگاهی به دستش انداخت و موهاشو پشت گوشش فرستاد

_اه تهیونگ زده برام

_تهیونگ اسمشو رو انگشتات تتو زده؟

ناگهان لحن مرد سرد شد

_ا اره و همچنین اون اینکارو کرده

کوک با لکنت گفت و سعی کرد دستشو عقب بکشه اما جیمین اونو محکم تر گرفت.

_منظورت اینه اونم تتو اسم تورو زده‌؟ چی؟

کوک آب دهانش رو عصبی قورت داد

_خب نتونستم خوب ببینم ب بانی یه چنین چیزی

جیمین نیشخندی زد و دست پسر رو رها کرد و دستش رو لای موهاش برد

_گاهی برات تاسف میخورم

ناگهان به صورت کوک خیره شد

_ فقط اجازه نده بلایی سرت بیاد خب؟
چون تا جایی که اونو میشناسم ته آدمی نیست که به یکی تا آخر بچسبه

_جونییی

نامجون چشمهاشو چرخاند و یقه کتش رو مرتب کرد

_نه ته

_کامااان من واقعا باید اونجا باشم؟

تهیونگ کفش های چرمش رو روی زمین کوبید و اعتراض کرد
نامجون برگشت و با نگاهی مهربان به ته خیره شد

_این یه کنفرانس بزرگه هر مافیایی که تو اقیانوس آرام تجارت میکنه اونجا هست.

_مهم ؟؟ مهم

ته جوری رفتار می‌کرد که انگار سعی داره حرفهای نامجون رو بفهمه نامحون آهی کشید دلش می‌خواست با قاطعیت سیلی به پسر بزنه

_این به این معنیه که هنوز نمیتونم ولت کنم ای احمق

متذکر شد و پس گردنی آرامی به پسر زد.

_اما من جاهایی توانایی بزرگ بودن دارم هیونگ

تهیونگ در حالی که سرش رو می‌مالید گفت

_کجا؟ حتما روی تخت با پسر اسباب بازیت؟

_شاید؟

نامجون سری تکان داد

_تو باید بزرگ بشی دیگه اون تهیونگ 16 ساله نیستی هرکسی رو دوست داری به فاک بده اما تو وارث ریاست مافیایی باید یه نفره کار کنی

_هی هی صبر کن این چیه

تهیونگ به چند مرد که قاب بزرگی دست داشتند اشاره کرد که به سمت سالن غذا خوری عمارت می‌رفتند
یکی از اسکورتها ایستاد و تعظیم کرد

_پرتره‌ای از لیدی مرلین آقا

روکش تابلو رو باز کرد و به زن زیبایی که روی تابلو کشیده شده بود نگاه کرد

زنی کوچک با چشمهای قهوه‌ای و موهای بلندی که تا روی سینه‌اش ریخته شده بود

دستش رو روی بازوهای زن کشید که تلاش بیهوده ای برای پوشاندن بدن برهنه‌اش می‌کرد

نگاهی به گل خشخاش روی سر زن انداخت

ناگهان از شباهت زن به کسی تکان خورد

_پرتره‌ای که من میبینم

ته زمزمه کرد و ذهنش به چند ساعت قبل برگشت پسری با موهای نقره‌ای و چشمهای قهوه ای

_خوشگله نه؟ مرلین شلخته ما

تهیونگ با شنیدن صدای اشنایی اخم جایگزین لبخندش شد  اون اهمیتی نمی‌داد برگرده میدونست که این صدای شیرین و کلمات ناپسند از کیه.

_کای

_منم از دیدنت خوشحالم دونسنگ

کیم جونگین با نام مستعار کای برادر ناتنی تهیونگ

تهیونگ ده ساله بود که مادرش از پدرش طلاق گرفت و به ناچار با یکی از شرکای پدرش ازدواج کرد‌
پدر کای یک کارتل مواد مخدر رو در تایلند اداره می‌کرد یکی از شرکای قدیمی کیم اما در کمال تعجب طلاق و ازدواج مجدد هیچ تاثیری بر تجارت آنها نگذاشت.

هردو پسر به مدت پنج سال باهم بزرگ شدند و مجموعه مهارت‌های مشابهی داشتند.
در حالی که تهیونگ نمی‌تونست به داشتن تهدیدی برای تاج و تختش فکر کنه کای یک مورد کاملا متفاوت بود

اون دوسال از تهیونگ کوچکتر بود اما به ته میگفت دونسنگ تا بهش بفهمونه از اون بیشتر میفهمه.

کای از آن دسته خواهر برادرها بود که هرچه میخواستی میخواست و حتی یک قاپنده هم بود اون میتونست تا حدی میش بره که همه چیزو از تهیونگ دور کنه.

تهیونگ و کای از بچگی باهم جنگ داشتند تا موقعی که بالغ شدند و این جنگ خاموش شد و تبدیل به یک جنگ سرد شد.

کای میخواست موقعیت تهیونگ رو بدزده تا اونو به زیر مجموعه خودش اضافه کنه

اما موقعی که جانشینی تهیونگ اثبات شد تمام رویاهای کای نابود شد بدیهی بود چون تهیونگ بزرگتر بود و وارث مستقیم کیم

بعد از آن به تایلند منتقل شد تا ریاست جدید تجارت مخدر پدرش رو به عهده بگیره

اما اون هنوز دست از خواسته هاش برنداشته بود
اون میخواست کیم تهیونگ رو تبدیل به خرابه ای از خرابه ها بکنه

تهیونگ روی پاشنه پا چرخید و با اخم نگاهی به کای انداخت

_اه تهیونگا این یه رویاست که میبینمت

کای لبخندی زد و دستاشو با تعجب ساختگی در هوا تکان داد

_حتما !کاش میتونستم منم اینو بهت بگم

کای با صدای بلندی قهقهه زد موهاشو بالا داد و پوزخندی زد

_هنوز مثل همیشه تندی کیم این خیلی لذت بخشه

رئیس اوباش چشمهاشو گرد کرد و بدون جواب دادن به سمت نامجون که با اخم گوشه ای ایستاده بود رفت

_برای چی مثل بچه های سه ساله رفتار میکنی تهیونگ؟

_هیونگ این چیه این زالو اینجا چیکار میکنه

نامجون با دیدن حالت پسر متعجب شد
کای با لیوانی نزدیکشان شد و زمزمه کرد :نامحون

و لیوانشو کمی بالا برد

_پس کل گروه اینجا هستین

_دوست پسر قدیمیت اسمش چی بود؟ سوک  ؟ سوکجین بود؟

کای خندید و متوجه حالت سفت شدن صورت نامجون شد و نهیونگ هم عصبانی به نظر می‌رسید.
آهی کشید و مایع داخل لیوان رو چرخاند

_شما همجنسگراها منو متعجب میکنین
بهرحال من فقط به تهیونگ گفتم چقدر از دیدنش اینجا خوشحالم
تجارت مافیایی؟ اگر بخواید میتونید حتی با تماس هم انجامش بدید

نامجون از این توهین کمی آزرده شد اما تهیونگ دست به سینه فقط به کای نگاه می‌کرد

_شایعات اینکه باند بزرگ کیم داره منحل میشه

اون از بالای لیوانش به دونفر نگاه کرد تا واکنشی از جانب اونها ببینه اما تنها چیزی که دید بی حسی بود

_راجب معامله با باند فیلیپینی وونگ که اخیرا انجامش دادم شنیدی؟

کمی تعجب روی صورت نامجون نشست که باعث شد پوزخندش پررنگ تر بشه.

تهیونگ پسر رو دور زد پشتش ایستاد لبخندش باعث تعجب پسر شده بود

_خوب کاری کردی که اینکارو کردی به عنوان یک زیر دست باید بگم کار بسیار ستودنی انجام دادی من بهت افتخار میکنم

تهیونگ دستی دراز کرد تا به شانه پسر بکوبه و کای با نفرت شانشو بالا انداخت

_ببخشبد‌؟ تو اینجا به کی گفتی زیردست؟

_خب تو

تهیونگ روی زبانش کلیک کرد و ادامه داد : خب خودت گفتی اینطور نیست تو نیاز داری منو کنار بزاری تا با شرکت های بزرگتر معامله کنی مثل کفتار که از بقایای شیر استفاده میکنه.

نامجون سعی کرد جلوی خندش رو بگیره کای که عصبانی شده بود گفت : ای کوچولوی فاکی

_فکر میکنم کسی که اینجا کوچولوعه از هر نظر تویی من خوشم نمیاد نفسمو بخاطر بچه کوچولوها هدر بدم  و از اونجایی که از یک رحم اومدیم بیرون کاریت ندارم و اینکه دفعه بعدی به مردای من توهین نکن چون مطمئن میشم که از دفعه بعدی" دفعات بعدی ای" وجود نداره

جوان تر که تاب نگاه عمیق و مرگبار تهیونگ رد نداشت یقه کتش رو مرتب کرد و از اونجا دور شد

تهیونگ برگشت و به نامجون نگاه کرد که با انگشتاش بازی میکنه

_چیه جونی هیونگ؟

_میدونم اون چرت گفت اما شایعات راجب منحل شدن باند درسته؟

نامجون پرسید و به تهیونگ که صورتش خالی از هر احساسی بود نگاه کرد

_ نه همونطور که اسمشه معلومه که اون شایعس هیونگ مافیا خانواده منه و منم نمیزارم خانوادم نابود شه




___________________________

امیدوارم دوست داشته باشین💜


Fast DrawWhere stories live. Discover now