25

1.2K 133 2
                                    

دختر با لذتی بی نهایت فریاد زد

_اوه خدای من سخت تر سخت تر

در حالی که به سرعت تکان میخورد انگشتاشو داخل پوست مرد فرو کرد

_همونجا آره

مرد با خراشهای دختر بیشتر تحریک شد و تند تر به کارش ادامه داد

کارا پاهاشو بیشتر باز کرد و با لذت سرش رو به بالش کوبید

اونروز برای چندمین بار مرد رو تحریک کرده بود

مرد بیرون کشید از دختر و خودش رو روی شکم دختر خالی کرد

دختر دستاشو روی سرش قرار داد :واقعا عالی بود

طوری رفتار می‌کرد انگار این اتفاق شگفت انگیزی هست

ته پوزخندی زد و تخت رو دور زد و لیوان شرابش رو برداشت و نوشید

_چرا زودتر پیدات نکردم

_شاید مشغول تحت تاثیر قرار گرفتن بازی تقلیدی برادرم بودی؟

_من واقعا نمیدونستم کای رویاتو دزدیده ته باور کن

مرد بی توجه گوشیشو برداشت چک کرد و متوجه تماس‌های بی پاسخ جیمین هوسوگ و نامجون و جونگکوک شده بود ضربان قلبش افزایش پیدا کرد اما خیلی سریع به حالت عادی برگشت

_گوش میدی چی میگم؟

_نه ببخشید چی میگفتی؟

تهیونگ گوشی رو کنار گذاشت و لبخندی زد دختر از روی تخت بلند شد و سمت ته رفت و دستشو دور گردن ته انداخت

_من میتونم پدرمو راضی کنم کل اون پولو به حساب تو بریزه دیر نشده میتونم بگم کای کلاه برداری کرده تو خیلی بیشتر از اون لیاقتشو داری میشه؟ نظرت چیه؟

تهیونگ دست به کمر دختر انداخت و اونو نزدیک تر کرد

_چرا که نه؟


_تهیونگ بیا اینجا

تهیونگ برگشت و به مردی که صداش میزد نگاه کرد

_این چیه ؟

تهیونگ به شی براق و سیاه دست مرد اشاره کرد

_اوه این؟ این برای تو ساخته شده اسمش کینگ گوبراست

_کی جی چی؟

مرد خندید به پسری که سعی می‌کرد اسمش رو تلفظ کنه و اسلحه رو روی انگشتش تکان می‌داد

_برای کشتن مردم استفاده میشه مراقب باش

_چجوری؟

تهیونگ در حالی که با اسلحه اسباب بازی فرضی بازی میکرد پرسید

پسر رو روی پاهاش گذاشت و اسلحه رو تو دستش تنظیم کرد و سمت کارگری گرفت

_بم!

_ته؟

تهیونگ با شنیدن اسمش از فکر بیرون اومد و چشمشو از اسلحه ای که قاب شده بود گرفت

تهیونگ و پدرش بهم با نگاه های سرد و خالی نگاهی کردند اما در همین نگاه پر از حرف‌هایی بود که فقط خودشون متوجه می‌شدند

_حالت چطوره؟ اون بچه اونی که تیر خورده بود اسمش چی بود

مرد مسن تر ابروهاشو در هم کشید و سعی کرد تا نگران بنظر بیاد اما بقیه به خوبی میدونستند که همش دروغه 

_پارک جیمین

تهیونگ که تا اونجا ساکت بود به حرف اومد

_بهترین دوست من از هفده سالگی کسی که پدرش دستیارتون بود و بخاطر بهم ریختن حسابهاتون کشتینش

جیسونگ اخمی کرد و به چشمهای سرکش پسر نگاه کرد

_هرکس به مافیا خیانت کنه باید به سزای اعمالش برسه

طوری بیان کرد که انگار داره کتاب مقدسی میخونه

_و این کاریه که شما وهله اول موقع پیدا کردن عامل این حمله باید بکنین

نامجون در حالی که صداش میلرزید به حرف اومد

_قربان ما تمام دوربین های امنیتی رو غربال کردیم و تماس‌های پلیس رو هک کردیم

اون حتی افرادی رو برای محافظت از نامجون به زندان فرستاده بود

_اگر جای شما بودم اول از درون شروع میکردم

مرد زمزمه کرد و نهیونگ با عصبانیت جواب داد

_مشکل اینجاست که ما تو نیستیم

جیسونگ کمی نفس گرفت و سعی کرد خودش رو آروم کنه

_پس چرا اومدی اینجا و وقت منو تلف میکنی همین الان برین بیرون

جیسونگ یه تهیونگ اشاره کرد

_تو نه تو بمون کارت دارم

نامجون داخل لابی ایستاده بود و منتظر رئیس جوانش بود

اون با ته همدردی می‌کرد اون در عرض یک روز خانوادشو از دست داده بود

نامجون یاد دوست پسرش افتاد دوست پسر بیچارش که بدون هیچ گناهی پشت میله های زندان افتاده بود با اینکه اون بین افراد بد زندگی می‌کرد اما هیچوقت جرمی انجام نداده بود

جین از بچگی تهیونگ رو بزرگ کرده بود و همیشه مراقب اون بود

نامجون خودش رو مقصر میدونست چرا پیش جین نموند و ازش محافظت نکرد چرا خودش دستگیر نشد

مرد با شنیدن صدای قدمهای آشنا برگشت و نگاهی به چهره عبوس ته کرد

_خیلی طول کشید

_بریم

تهیونگ کتش رو روی دستش انداخت

_اول بریم بیمارستان

تهیونگ رد کرد

_یونگی اونجاست ما باید بریم جای دیگه

_کجا ؟

نامحون با اخم پرسید و پسر جواب داد

_شاید یک مهمونی

کلاب شلوغ بود و صدای برخورد لیوان ها می اومد و زنانی که روی میله ها میرقصیدند

افسر بن اسکناسی روی میز گذاشت و به زن اشاره کرد

اونها دور میز قمار نشسته بودند

_شرطهاتون داره میره بالا تر آقایون

_این بخاطر جنایتکاراییه که دستگیر کردیم

_احمقای نادون فکر کردند میتونن از ما پیشی بگیرن؟

_بدشانس بودن تقریبا بیست نفر از اونها مردند

_امیدوارم تو جهنمی که لایقشن بسوزن

_توماس من برنده شدم

رئیس آهی کشید و به مردها که مثل بچه های خردسال بود نگاه کرد
برگشت وبه یکی از زنها اشاره کرد زن بدون تلف کردن وقت روی پای مرد نشست

_بچه ها من هرزمو گرفتم امشب نیستم فراموش نکنین که تو بورلی گشت بزنین

بن خندید و از جاش بلند شد ناگهان صدای موسیقی قطع شد و پچ پچ ها هم خفه شدند

سه افسر پلیس مثل بقیه برگشتند و به دری که روی زمین افتاده بود و سایه ای وارد شد نگاه کرد

مرد جلو اومد و دستشو به اسلحش برد و افسر بن ترسید و کمی عقب رفت

_خیلی زود نمیخوای مهمونی رو ترک کنی افسر؟

افسر بلافاصله صدارو شناخت

_ک کیم ؟

گانگستر پوزخندی زد و روی صندلی نشست و همراهانش با اسلحه های مشابه وارد شدند

_من فکر کردم تازه شروع شده

تهیونگ باصدای غمگینی گفت و سر اسلحه رو بالا برد و شلیک کرد که باعث لرزیدن سه افسر شد

_هرچند مهم نیست پسرای من میدونن چجوری از اول شروع کنن

جونگکوک مضطرب بود و اتاق رو دور میزد همین دیروز بعد از حمله به مخفیگاه بزرگتر با امنیت بیشتر منتقل شدند

اما مشکل این بود اکثرا خالی بود و به جونگکوک هم اتاقی مخصوص خودش کنار اتاق اعضا دادند

جونگکوک متوجه شد که جیمین خوشبختانه سالمه
در مورد حین هم اون توسط پلیس اینتر پل و پلیس آمریکا دستگیر شده و در آوردنش خیلی سخته و تمام مدت هوسوک به دنبال راهی برای مراقبت از جین بود
اون نامجون و تهیونگ رو از روز حمله ندیده بود

جونگوک لحظه ای رو به یاد آورد که رئیس وارد خرابه شد و وسط اتاق ویران شده اش ایستاده بود

و چشمهای خیسش رو دید
جونگکوک میدونست اون مرد پرمشغله ای هست پس باید بهش حق می‌داد اگه تلفنش رو جواب نداده اما هنوز چیزی داخل وجودش اذیتش میکرد نگاهای تیره تهیونگ

جونگکوک یادش نبود که تهیونگ رو تا این حد عصبی ببینه

پلیس و کشور و رسانه ها دنبال مردی که عامل همه این قتل‌ها و آتش سوزیهای و جنایات بود بودند

عجیب بود که جونگکوک در این بین نگران جنایتکار بود

نه اتفاقی برای تهیونگ نمیوفته

اون هیچیش نمیشه

مافیا بودن یعنی همیشه در خطر بودن جونگکوک کلافه سرشو تکان داد و روی تخت دراز کشید

با صدای تلفنش سریع از جاش بلند شد و با دیدن پیش شماره کره اخمی کرد

کی از کره با من تماس گرفته؟

جونگکوک تماس رو جواب داد

_الو؟

_جونگکوکاه؟

کوک با شنیدن صدای پیرمرد و شناختنش متعجب گفت :جانگیو نیمم

_اومو کوکا پسرم منم

پسر اشک داخل چشماش حلقه زد و با خوشحالی حرف زد : خدای من جانگیو نیم دلم برات تنگ شده بود

_ماهم دلمون برات تنگ شده کجایی پسر
اون شب چه اتفاقی افتاد چیشد

جونگکوک تمام ماجرای اون شب رو تعریف کرد اما موقعی که صدای ناله دردمند پیرمرد رو شنید لبهاشو عصبی گاز گرفت

_اونا خیلیم بد نیستن

_لعنتی جونگکوک چیکار کردی تو میتونستی زودتر با ما تماس بگیری پسرم

_چی با شما تماس گرفتم؟

جونگکوک با گیجی پرسید

_خب آره البته

کوک به صفحه تلفنش نگاه کرد :نمیدونم

_باشه پسرم آروم باش من از اونجا نجاتت میدم فقط باید یکار کنی تو باید با پلیس همکاری کنی و مدارکی علیه کیم پیدا کنی و تحویل پلیس بدی اینطوری میتونی از اونجا خلاص شی

جونگکوک گوشی رو قطع کرد و روی تخت پرت کرد

لعنتی
گند زدم





_____________________________________

Fast DrawWhere stories live. Discover now