30

1.1K 142 5
                                    

جیمین به پشت سرش نگاه کرد که جونگکوک مثل توله سگ گم شده دنبالش می‌کرد آهی کشید و بالاخره به جایی رسیدند

_صبر کن ما قراره شبو اینجا بگذرونیم؟

کوک از جیمین پرسید و به متل خوفناک که از آخرین پمپ بنزین خیلی دور بود اشاره کرد

جیمین چشنهاشو چرخوند

_این بهتر از ماشینه پس خفه شو  و دنبالم بیا

اونها وارد شدند و به سمت پذیرش رفتند جونگکوک با دیدن مرد درشت هیکل و با ریشهای نامرتب و تتوهای روی بازوش با ترس پشت جیمین پنهان شد

جیمین به انگلیسی با لهجه از مرد قیمت اتاق پرسید و مرد پنج انگشتش رو بالا آورد

و پنجاه رو به زبان آورد درحالیکه نگاهش به پسر پشت سر جیمین بود

مرد با کنایه گفت :خوبه که اینجایین

جیمین جلوی نگاه مرد به کوک رو گرفت و رو بروی مرد قرار گرفت

_حتی فکرشم به سرت نزنه اون از قبل مال یکی دیگس

جیمین گفت و دستش رو به اسلحش برد و روی سینه مرد گرفت

مرد از ترس لرزید و دستاشو بالا گرفت جیمین  پوزخندی زد و به جونگکوک اشاره کرد که جلوتر بره

هردو وارد اتاق شدند و جیمین در رو قفل کرد و از مقاومتش مطمئن شد

برگشت و اتاق رو بررسی کرد از شانسش آهی کشید
اتاق خیلی کوچک بود و هیچ چیزی جز یک تخت دونفره خاکی و یک لامپ که سوسو میزد نبود

جیمین به این فکر کرد که جونگکوک رو به جایی نزدیک مخفیگاه منتقل کنه البته بدون اطلاع تهیونگ!

_خب یه شبه من روی زمین میخوابم و توعم روی تخت

_آنی من نمیزارم این کارو بکنی تو روی تخت بخواب منم روی زمین

پسر فورا اعتراض کرد

_چرا نه؟ من مشکلی ندارم

مرد گفت و با کفشش خاک روی زمین روی جابجا کرد فکر کردن به اینکه روی زمین بخوابه باعث اخمش شد اما نمیتونست اجازه بده کوچکتر روی زمین بخوابه

_نه هیونگ تو خیلی کارها برام کردی این کمترین کاریه که برای جبران میتونم بکنم

جیمین لبخند کوچکی زد

_با خوابیدن روی زمین جبران کنی؟ منطقیه ولی بازم من روی تصمیمم پا برجام پسر

_نه من نمیخوابم تخت مال تو

_گفتم نه جونگکوک

_اما نمیتونم بزارم زمین بخوابی بوی گندی میده

بعد از ده دقیقه جنجال لامپ خاموش بود و دو پسر روی تخت خوابیدند

جیمین دستهاشو زیر سرش به عنوان بالش و کوک کوله پشتیش رو زیر سرش گذاشت و هردو به سقف خیره شده بودند

اونها برای چند دقیقه ای خیره بودند به سقف تا اینکه جونگکوک به پهلو چرخید و به جیمین زل زد

_چیه؟

جیمین با کلافگی گفت کوک لبش رو لیسید مطمئن نبود که بگه یا نه
جیمین با تمسخر نگاهی به کوک انداخت و بینیشو خاروند

_بپرس به هر حال میدونی که نمیتونی نگهش داری

کوک آهی کشید واقعا اگر میخواست چیز خاصی بدونه نمیتونست جلوی خودش رو بگیره

_هیونگ

کوک سعی کرد شمرده شمرده حرف بزنه

_چیزی بین شما و یونگی بوده؟

جیمین نگاهی به کوک ترسیده انداخت

_کاش اجازه نمی‌دادم دهنتو باز کنی

جونگکوک سعی کرد با انجام اگیو دل جیمین رو نرم کنه

_هیونگ بگو لطفا حوصلم سر رفت

_خسته شدی؟

جیمین خشک پرسید و سرش رو با ناراحتی تکان داد

_تهیونگ واقعا روت تاثیر بدی گذاشته

وقتی متوجه شد که اسم کی رو آورده زبانش رو گاز گرفت مشخص بود جونگکوک فقط قصد داشته فکرش رو منحرف کنه و جیمین دقیقا به همون اشاره کرده

جیمین احمق !

_من و یونگی سه سال پیش باهم آشنا شدیم

جیمین شروع به تعریف کرد و جونگکوک بهش نگاه کرد و با پوزخندش ترغیب به تعریف کردنش کرد

_اون تو مافیا بادیگارد شخصی تهیونگ بود و تازه کار از همون اول با همه سخت و سرد بود به جز تهیونگ و ...من
اون با من خیلی خوب بود حتی منو سر قرار برد تا موقعی ...

جونگکوک با کنجکاوی پرسید :تا موقعی؟

_تا موقعی که اونو موقع سکس داخل حمام با یکی از مشتری های تهیونگ دیدم

کوک از این حرف یخ کرد و جیمین با حالت غمگینی ادامه داد

_اون این کارشو با عنوان شرایط کاری توجیه کرد مسئله اینجا نبود مسئله اینجا بود که اون چطور تونست همه چیزو پشت سر بزاره و این کارو انجام بده

جیمین مکثی کرد و صداشو صاف کرد

_ما از هم جدا شدیم اما با گذشت زمان طولانی بازم نتونستم احساساتمو نسبت بهش کنترل کنم اون همیشه دور و برم بود و اینکه نسبت به این موضوع بی‌تفاوت بود آزارم می‌داد تا یکماه قبل اشتباهی کردیم ما مشروب زیاد خوردیم و دوباره باهاش خوابیدم
و موقعی که صبح بیدار شدم گفت اشتباه شد


_کوک ....من یه اشتباهم ؟

لبهای جیمین لرزید و بلاخره قطره اشکی از چشمهاش سرازیر شد

کوک نشست حس کرد قلبش برای دوستش درد میکنه

_تو اشتباه نیستی هیونگ

کوک به آرامی گفت ولی انقدر قاطع گفت که جیمین با امیدواری به کوک نگاه کرد

_تو دومین اتفاق خوب زندگیمی هیونگ

جیمین اشکش رو با انگشتان کوچکش پاک کرد و تکخندی زد و با غرغر گفت :اره؟ اولیش کیه پس؟

کوک شانه ای بالا انداخت و با انگشتاش بازی کرد

_فکر کنم داستان رقت انگیز عشقم؟

تهیونگ نگاهشو از پنجره‌ی بزرگ اتاقش گرفت

دست های سردش رو گرفت و کمی اونهارو مالش داد.
ساعت در سکوت تیک تاک می کرد صدای ترسناکی که هميشه در اتاق کم نور مهتاب به گوش می رسید

با خستگی به سمت راستش نگاه کرد و زنی رو که باهاش خوابیده بود, در حالی که از رضایت خسته شده بود و به راحتی در رختخواب غریبه ای بدون توجه به دنیا فرو رفته بود دید.

یک غریبه تمام چیزی بود که برای اون معنا داشت و همچنین دلیل اینکه اون نمیتونست بخوابد تهیونگ هرگز با هیچکدام از اسباب بازی هاش نخوابیده.

حداقل به معنای واقعی کلمه او این کار رو نکرده بود

تهیونگ نگاهشو از زن گرفت درعوض اونهارو بست و اجازه داد پشت سرش با ضربه ای آرام به تاج تخت برخورد کنه

آهی غیرارادی از دهانش خارج شد و متوجه سفتی گردن و مفاصلش شد.

به نظر می رسید چند ساعتی همینطور نشسته بود اما فقط چند دقیقه بود... یا سه ساعت بود؟ فقط اگر ذهنش برای یک بار هم که شده بهش استراحت بده متوجه می‌شد

تلفنش ناگهان با یک اعلان به صدا در آمد مرد با صدای ملایمی که به شنیدنش عادت داشت از  روی صندلیش بلند شد.

قلبش به شدت در قفسه سینه‌اش می‌تپید نفسش برای ثانیه‌ای گیر کرد که نهایتش با  سرفه‌ ای بیرون اومد

نگاهش رو به میز  کنار تختش برگردوند درخشش کم گوشی اونو به یاد پیام انداخت و یادش افتاد که باید چکش کنه.

رئیس دستشو به سمت آن دراز کرد و با دیدنش متوجه شد تماس از دست رفته از یونگی هیونگ داره!

تهیونگ در حالی که به پیام خدمات خیره شده بود لب هاشو لیسید.

اون در طول شب چندین بار سعی کرده بود با این شماره تماس بگیره اما حتی یک بار هم دریافت نشد.

اون خیلی عصبی بود اما آخرین بار با شنیدن خارح شدن از دسترس گوشی هیونگش عصبانیت اولیه اش کم شد و جاشو به نگرانی برای محافظش داده بود.

یونگی قبلاً این کار رو انجام نداده بودء حتی یک بار هم از تماس های تهیونگ چشم پوشی نکرده بود چه برسه به اینکه چند بار با خط خاموشش مواجه بشه

اصلا حالش خوب بود؟ از این گذشته اون صبح اون روز یک خائنو اسکورت می کرد




__________________________________

این ۲پارت نسبت به دیروز طولانی تر بود🌝
امیدوارم دوست داشته باشید
کامنت یادتون نره اگه خواستین ووت بدین💀

Fast DrawWhere stories live. Discover now