3

3K 345 31
                                    

اما اون واقعاً چاره ای نداشت! بین امنیت شهرش و خودش خب طبیعتاً خودش رو انتخاب نمیکرد .
اون الان در قامت یک پلیس خدمتگزار و وظیفه شناس بود پس باید خودش رو کاملا وقف امنیت شهرش کنه .
این چیزی بود که در طول دورهی آموزشی به پلیسها آموزش میدن .
اون با خودش فکر میکرد که چقدر ذوق خواهد کرد موقعی که این حرف هارو یادآوری کنه به خودش اما هیچوقت فکر نمیکرد که در چنین شرایط وحشتناکی اونها رو بخاطر بیاره!
در هرحال اون در شرایطی قرار داشت که باید آموزش هایی که دیده بود رو پس بده .

جونگکوک با وحشت محض به اتاق تاریک نگاه کرد و مرد شیطان رو در جایی نزدیک ندید. نفس راحتی کشید و ساعتش رو چک کرد.پنج ساعت دیگه تا صبح باقی مونده .

_اره تو میتونی فقط پنج ساعته تحمل کن!

باخودش زمزمه میکرد و خودش رو دلداری میداد .

_بو ~

کوک قسم میخورد که به هوا پرید و لحظهای قلبش ایستاد .
ته با دیدن ریکشن کوک خنده ریزش تبدیل به قهقهه شد.اون لعنتی همیشه مسخره بازی درمیاورد.فاک بهش!

_آاااا تو خیلی ترسو هستی واقعا .

ته همینطور که حرف میزد به سمت تخت کنار اتاق رفت و خودش رو روش انداخت اشکی که بخاطر خنده زیاد اومده بود از گوشه چشمش پاک کرد. تکخندی زد .

_خدایا تو خیلی بامزه ای من اینو دوست دارم

دستاشو پشت سر گذاشت و بهشون تکیه داد. جونگکوک اما برخلاف ته بود اون ترسیده بود و با نگاهی آزرده به تهیونگ خیره شد.
خب اون مرد،قسم میخورد که یک دیوانه احمق بود مسلما مردی که بدون دلیل واضحی چند شهر رو منفجر میکنه...آه اون هیچ کلمه ای در وصفش پیدا نمیکرد!

تهیونگ که حالت یخ زده جونگکوک رو دید منتظر واکنشی از کوک نموند و آهی کشید .انگشتای کشیدشو سمت کوک گرفت خم کرد:
_ هی جئون بیا اینجا!

کوک سرجای خودش میخکوب ایستاده بود و فقط به مرد روبرو خیره شده بود تهیونگ که هیچ عکس العملی از کوک ندید لبخندی زد و سرش رو تکان داد .

_من ازت چیزی خواستم نه؟بیا اینجاا

ته با لحنی نیمه جدی بیان کردو دوباره به کوک اشاره کرد.

"نه" کوک گفت، هم خودش و هم مرد روبروش رو متعجب کرد.

_نه؟
تهیونگ با سرگرمی به کوک نگاه کرد و حرفش رو تکرار کرد.چشماش ناگهان برق زد.

_اوه تو به من میگی نه؟؟

_ ب-بله

جونگکوک آب دهانشو قورت دادو دستاشو محکم بهم دیگه قفل کرد: من میگم نه!

تهیونگ لبهاشو جلو داد و نگاهی به کوک انداخت و بعد خودش رو با کشیدن طرحهای نامفهومی روی پاچه شلوارش سرگرم کر د.

Fast DrawWhere stories live. Discover now