part 23

459 117 29
                                    

سوییت هارتا ووت یادتون نره.

بعد از حدود دو ساعت استراحت از اتاق به مقصد آشپزخونه بیرون رفت. حدس میزد امروز اتریس قصد بیرون رفتن نداشته باشه که تا حالا سراغش نیومده. البته با توجه به حال بدش اگه میخواست هم نمیتونست بیرون بره. از اونجایی که خسته بود پس خودش هم سراغش نرفت و ترجیح داد امروز رو بدون تنش بگذرونه.

وقتی وارد آشپزخونه شد با جیائو رو به روش شد. با دیدن ییبو که وارد آشپزخونه شد لبخندی زد و چند قدم به سمتش رفت.

جیائو: چیزی میخوای گه؟

ییبو نگاهی بهش انداخت نمیدونست چرا ازش خوشش نمیاد و حس خوبی ازش نمیگیره. یه لحظه با خودش فکر کرد.

_ من کی اجازه دادم گه صدام بزنه؟ چه زود صمیمی میشه

لبخند مصنوعی ای زد و گفت:

_ چیزی هست که بخورم؟ نشد صبحونه بخورم

جیائو: آره هست بشین پشت میز الان حاضر میکنم

درحالیکه پشت میز مینشست متوجه ورود دیلان به آشپزخونه شد

دیلان: سلام ییبو

_ سلام دکتر خونه ای انگار؟

دیلان: آره شیفتم برای شبه

_ پس اتریس رو دیدی؟

دیلان: نه چطور مگه؟

_ پس نیومد پیشت...دیشب.....

با دیدن جیائو که نامحسوس داشت به حرف هاشون گوش میداد، صداش رو پایین آورد و سرشو به دیلان نزدیک کرد. دیلان هم که متوجه منظور ییبو شده بود کنارش نشست تا راحت تر حرفشو بزنه.

_ دیشب حالش خیلی بد بود....تب و لرز داشت و زخمش هم عفونت کرده بود....نذاشت همون دیشب بیام سراغت تا صبح خودم پیشش بودم و زخمش هم ضدعفونی کردم ولی حالا خودت برو سراغش و چکش کن

دیلان: باشه نگران نباش

بعد آروم تر ادامه داد:

دیلان: هیچوقت به فکر خودش نیست

از جاش بلند شد و بعد از آماده کردن یه سینی صبحونه برای اتریس از آشپزخونه بیرون رفت.

جیائو میز رو برای ییبو چید و روبه روش نشست

+ حالت خوبه گه؟ شنیدم دیروز با رییس مبارزه کردی؟ میگن مهارت های رییس خیلی زیاده آسیب زیادی که ندیدی؟

ییبو نیم نگاهی بهش انداخت و سعی کرد احساس درونیش روی چهرش تاثیری نذاره

_ نه من خوبم مشکلی نیست

+ تو بعد از کریس و تائو لائوشی اولین کسی هستی که با رییس مبارزه کرده...البته اگه این رو که ایان توسط خود رییس آموزش دیده رو در نظر نگیریم

ATHERIS (S1)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant