part 31

397 99 19
                                    

ووت و نظر یادتون نره کیوتی ها.

ییبو بعد از بیرون اومدن از اتاق خودشون به سمت اتاق ژان رفت. بی صدا در رو باز کرد و وارد اتاق شد، با دیدن خواب بودنش لبخند محوی زد و کنارش روی صندلی نشست. با نگاهی که به ساعت انداخت متوجه شد فقط نیم ساعت اون رو تنها گذاشته و خوش شانس بود که توی این مدت تائو یا کریس سراغش نیومدن.

 گوشیشو از جیبش برداشت و آهنگ بی کلام خاطره انگیز و نوستالژی رو پلی کرد. ژان به خاطر دردی که داشت بین عالم خواب و بیداری بود و متوجه اومدن ییبو شد. با شنیدن اون موزیک قدیمی ناخواداگاه باعث شد خوابایی مبهم از خاطرات تلخ و شیرین گذشته ببینه.

حدودا ۲ ساعتی بود که خواب بود تو این مدت ییبو ام یکم چرت زده بود و بقیه تایمم کتابی که تائو دفعه قبل بهش پیشنهاد کرده بود و میخوند. طی این ۲ ساعت کسی سراغشون نیومده بود اونا ام به طبع از کسی خبر نداشتن.

صدای زنگ گوشی ناآشنایی به گوش ییبو خورد سریع اینور اونورو نگاه کرد تا منبع صدا رو پیدا کنه و قبل از بیدارشدن ژان زخمی و خسته صداشو قطع کنه.

یکم چشم چشم کرد و بعدش تلفن همراه ژان رو روی میز کارش دید. بلند شد و گوشی رو برداشت. وقتی انگشتش روی صفحه نشست تا دکمه رد تماسو بزنه با دیدن عنوان "رئیس" متوقف شد. اول تصمیم گرفت تماسو قطع کنه اما یادش اومد حتی ممکنه بخاطر اینکه تلفنشو جواب ندادن ژان مواخذه کنه.

بخاطر همین به سمتش رفت و آروم بیدارش کرد. دستشو نرم روی بازوی سالمش میزد و صداش میکرد

_ اتریس ...... اتریس ..... رئیس بزرگ تماس گرفته

ژان با بیحالی و خواب آلودگی تلفنو گرفت و جواب داد.

+ بله بفرمائید

_ یعنی اونقدر حالت بده که منم دیگه نمیشناسی؟

ژان با شنیدن صدای رئیس هول شد و سریع نشست که درد نفس گیری توی سینش پیچید. در تلاش بود نفسشو برگردونه که با جمله بعدی رئیس این خشم بود که راه نفساشو بست.

_ افراد لایق و شایسته ی من حق ضعیف شدن و از پا افتادن ندارن تو که جدیدا نشون دادی یه بدرد نخور بی احتیاطی

بخاطر درد شدیدی که داشت تحمل میکرد به سختی نفس میکشید و حرفاش بریده بریده بود اما برای حفظ غرور و تکبر همیشگیش فشار بیشتری رو داشت تحمل میکرد. صورت تقریبا تیره شدش، اخم های گره خوردش ، نفسای منقطعش و سینش که با ضرب بالا و پایین میشد ییبو رو نگران و نگران تر میکرد اما جرئت نداشت کاری کنه.

فقط جلو تر رفت و بازوی سالمش رو توی دستش گرفت و دست دیگه اش رو روی دست ژان که روی سینش بود گذاشت.

+ اگه...آدم..بدردنخور و نالایقی ام..چرا هنوز نگهم داشتی؟

فشاری که داشت تحمل میکرد از صداش کاملا قابل لمس بود اما رئیس بدون توجه بهش با حرفاش ضربه های مهلک تری به تن رنجور غرور اتریس میزد.

ATHERIS (S1)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن