part 29

439 95 84
                                    

ووت و کامنت یادتون نره سوییتی ها.

به اتاقش برگشت. برخلاف انتظارش هیچکدوم از پسرها توی اتاق نبودن، کنار پنجره نشست. باید دنبال راهی برای درست کردن این آشفتگی میگشت، ولی تصویر چهره زخمی و بیجون اتریس و حالت نگران دیلان تمام تلاشش رو برای تمرکز کردن رو به باد میداد.

حدود دو ساعتی توی همون حالت موند که در اتاق باز شد و لوهان و سونگیون درحالیکه داشتن صحبت میکردن وارد اتاق شدن.

سونگ: با اینکه خیلی حرصی ام ازش ولی دلم نمیاد اینطوری ببینمش فکر نمیکردم اون رییس بزرگ اینطوری داغونش کنه

لو: آره......اینجوری دیدنش حس غریبی داره

بلاخره سر چرخوندن و متوجه ییبو شدن

_ کجا بودین تا این وقت شب؟

لو: رفتیم به تائو و کریس سر بزنیم و گزارش بدیم

_ آها

هردوشون لباس هاشون رو با لباس راحتی عوضی کردن و روی تخت نشستن. ییبو نگاهی بهشون انداخت و سوالی که توی ذهنش بود رو پرسید

_ حالش خوب بود؟

لوهان با لحن متاسفی گفت:

+ دیلان گفته از دیشب فرقی نکرده ولی تا چند ساعت دیگه بهوش میاد

سونگیون یهو مشتش رو روی تخت کوبید

+ اَههه مگه ما وظیفمونو انجام ندادیم؟

لوهان و ییبو از این حرکتش جا خوردن و متعجب جوابشو دادن

_ چرا

سونگیون حالت مغموم و پشیمونی به خودش گرفت

+ پس این عذاب وجدان کوفتی چیه تمام وجودمو گرفته؟

با این حرفش اون دوتاهم حالتی مشابه باهاش پیدا کردن ولی لوهان به حرف اومد

+ بچه ها میدونم تو این مدت بهشون عادت کردیم و حتی باهاشون دوست شدیم اما چیزی که براش اینجاییم وظیفه و تعهدمونه، کاری که ما کردیم کار درستی بود به این فکر کنید که جون چند نفرو نجات دادیم

و بعد لبخند ضعیف ولی اطمینان دهنده ای بهشون زد. معلوم بود حرف های سونگیون رو قبول داره ولی برای اطمینان دادن به دی دی های عزیز و نا آرومش وظیفشون رو بهشون یادآوری کرده تا از عذاب وجدانشون کم کنه.

******

دیلان به دلیل اینکه دکتر شیفت مشکلی براش پیش اومده بود و رفته بود و شرایطی اورژانسی توی بیمارستان پیش اومده بود، برخلاف میلش مجبور شده بود بره.

کریس هم چون افرادی ک فرستاده بود سرنخی پیدا کرده بودن رفته بود تا بهش رسیدگی کنه و تائو تنها کنار ژان نشسته بود. آرنج هاش رو به لبه تخت تیکه داده بود و سرش رو با دست هاش گرفته بود.

ATHERIS (S1)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora