part 54 (last part of season)

607 133 172
                                    

سه روز از برگشتنشون از سفر و شروع دوباره بحثشون درباره انجام عملیات گذشته بود. تمام این سه روز ییبو لحظه ای از توی فکر بیرون نمیومد. لوهان و سونگیون منتظر تصمیش برای عملیات دستگیری اتریس بودن ولی ییبو یا جوابی بهشون نمیداد یا با جواب های سربالا دست به سرشون میکرد.

هردوشون به خوبی متوجه عادی نبودن دی دی عزیزشون شده بودن و حدس هایی هم میزدن. ولی با تمام وجود امیدوار بودن اشتباه کرده باشن. اون روز عصر بلاخره طاقت نیوردن و ییبو رو به زور توی اتاق کشوندن و در رو بستن.

لوهان با اخم هایی درهم و چهره ای جدی رو به روی ییبو که روی تخت نشسته بود ایستاد.

لو: حرف بزن ییبو جواب میخوام

_چه جوابی؟

لو: مجوز انجام عملیات

_من هنوز باید....

حرفش با لحن جدی سونگیون قطع شد.

سونگ: نه ییبو یک جواب قطعی آره یا نه...الان سه روزه ما رو معطل کردی و میدونی خیلی وقت نداریم

ییبو نگاهی به هردوشون که جدی منتظر جوابش بودن انداخت. مردمک چشماش میلرزید و مدام دهنش برای زدن حرفی باز و بسته میشد ولی چیزی به زبون نیورد. لوهان آروم جلو رفت و کنارش نشست.

لو: چیشده بو دی؟ باهامون حرف بزن میدونی که میتونی بهمون اعتماد کنی.....ما قضاوتت نمیکنیم

_ من....لو گه من....

سونگیون با صدای آرومی گفت:

سونگ: تو عاشق شدی ییبو....عاشق ژان شدی

ییبو با شنیدن این حرف سرش رو پایین انداخت تا نتونن چشم های اشکیش رو ببینن. با صدای لرزونی گفت:

_متاسفم من واقعا متاسفم.....نمیدونم....نمیدونم چرا اینطوری شد.....اصلا کی اینطوری شد

لوهان دستشو دور دی دی عزیز و ترسیدش پیچید و با صدای آرومش گفت:

لو: تقصیر تو نبوده دی دی اروم باش....تو انتخاب نکردی عاشق کی بشی

سونگیون هم جلوی پاش نشست و دست هاش رو بین دست هاش گرفت. دیدن ییبو اونم اینطوری شکسته و سردرگم قلب هردوشون رو به درد میورد ولی راه فراری نبود.

سونگ: ولی ییبو ما.....میدونی که....

_ این وظیفمونه سونگ گه میدونم میدونم....دست خودم نیست هرباری که میخوام تصمیم بگیرم چهرش جلوی چشممم نقش میبنده...تمام این چند ماهی که کنار هم بودیم....حتی اون جونمو نجات داده و حالا قراره من...دستیارش، از پشت بهش خنجر بزنم....و برای همیشه از دستش بدم....چیزی رو که بدست نیوردم برای همیشه از دست میدم گه

دست مشت شدش رو روی سینش کوبید و ادامه داد

_ درد میکنه...قلب لعنتیم درد میکنه...کاش میشد از سینم بکشمش بیرون....کاش میشد جلوی عاشق شدنش رو بگیرم

ATHERIS (S1)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang