part 50

447 110 85
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

ژان از در بیرون اومد هنوزم هیجان زده بود، وقتی به جمله ای که خونده بود، فکر میکرد دلش میخواست با کف دست به پیشونیش بکوبه. اصلا به چه دلیل کوفتی ای اون رو بلند خونده بود؟ دست راست اتاق ها یه راهرو باریک بود که به بالکن راه داشت.

از همون راهرو صدای پچ پچ میومد که شنیدن این زمزمه ها برای گوش های تیز اون کار سختی نبود و باعث شد توجهش جلب بشه و ذهنش اتفاقات چند لحظه پیش رو به اعماق خودش بفرسته.

خدمتکار: امم قربان اگه ممکنه این ماه یکم پول بیشتری بهم بدید

لحن زن باعث تاسفش شد و قلب سنگیش رو کمی به درد آورد.

منگ: یعنی چی؟ همین ۶ ماه پیش پول بیشتری از من گرفتی

صدای زن بغض آلود شد

خدمتکار: ببخشید قربان پسرم مریضه هزینه های درمانش خیلی سنگینه و با اون پول فقط تونستم هزینه کمی از درمانش رو بدم

جناب منگ با بی حسی به چهره درمونده زن نگاه کرد و گفت:

منگ: خب درمانش نکن

و راهش رو گرفت و رفت. ژان اون رو در حالی که با بی تفاوتی و خیلی عادی پله هارو پایین رفت دید، دست هاش مشت شد. میتونست حالت بهت زده زن رو تصور کنه. زن با سری خمیده درحالی که با استینش اشکش رو پاک میکرد به سمت پله ها میرفت که با صدای گیراش اون رو متوقف کرد‌.

+ خانم

زن سرشو بلند کرد و بعد از یکم چشم چشم کردن ژان رو دید.

خدمتکار: ب....بفرمایید قربان

از حضور ناگهانیش یکم هول کرده بود. ژان با دست اشاره کرد که به طرفش بره و اونم بی تعلل رفت.

+ حرفاتو شنیدم

زن شرمنده سرشو پایین انداخت.

+ چقد پول نیاز داری؟

زن خواست حرفی بزنه که ژان پیشگیری کرد.

+ نه نظرتو پرسیدم و نه حوصله تعارف و بهونه و از این چیزا دارم فقط جواب سوالمو بده

وقتی حالت خجالت زده زن رو دید، چک سفید امضایی بهش داد. زن میخواست مخالفت کنه ولی با نگاه جدیش ترسید.

+ حرفم رو دوبار نمیزنم.....فکر کن انعامه کاراته برای این مدت

و لبخندی کمرنگ و کمیابی روی لباش نقش بست.

************

بعد از اینکه خیالش از بابت اون زن راحت شد از پله ها پایین رفت و به زی یی و پدرش که پشت میز شام نشسته بودن ملحق شد. در حینی که مینشست به خدمتکاری که کنارش ایستاده بود گفت:

ATHERIS (S1)Where stories live. Discover now