ووت و کامنت یادتون نره کیوتی ها.
پشت در اتاق ژان رسید نفسشو با ضرب و هوف بیرون داد. بعد از اینکه به خودش مسلط شد و حرف هایی که قرار بود بزنه رو با خودش مرور کرد، در زد.
+ بیا تو
درو باز کرد و با خنده ی گنده ای روی لبش رفت داخل. ییبو بعد از خبر دادن بهشون به اتاق برنگشته بود و ژان روی تختش نیمه دراز کشیده بود، تکیه شو به تاج تخت زده بود و برای اینکه حوصله اش کمتر سر بره کتاب میخوند.
با دیدن تائو کتاب و بست و روی عسلی کنار میز گذاشت. تائو ام جلو رفت و سریع روی صندلی کنار تخت ژان نشست.
+ خب؟
با لودگی گفت:
_ خب به جمالت
ژان چشماشو آروم روی هم گذاشت تا خشم کمشو کنترل کنه و سر دی دی عزیزش داد نزنه. به خاطر وضعیتی که داشت به اندازه کافی فشار روی کریس و تائو بود و ژان نمیخواست این فشار رو بیشتر کنه. بعد با جدیت تمام به تائو خیره شد.
از بدو ورودش حالت و نگاه جدی ژان رو به وضوح حس کرده بود اما سعی داشت خودشو به اون راه بزنه، تا تاثیری روش نذاره و دروغی که میخواد بگه لو نره.
_ خب حالا عین عصا قورت داده ها بهم نگاه نکن میدونم چرا صدام کردی
+ خوبه ادامه بده
_ اه ژان اگه بخوای اینجوری باشی باهام اصلا آبمون توی یه جوب نمیره ها. اون ایان میره دم در خونه رئیس الم شنگه به پا میکنه آخرشم دستتو میکنی تو اون چالای کوفتیش بعد من با کریس یکم بلند حرف بزنم اینجوری میکنی باهام. این اصلا عادلانه نیست
بعد دست به سینه با چشم غره سرشو اون ور برد.
حسادت توی صداش ژان رو میخندوند ولی به لبخند اکتفا کرد آروم خودشو جلو کشید و لپشو کشید. تائو با چشمای گشاد شده و هول برگشت. ژان که قیافشو دید خنده ی کوتاهی کرد.
+ بیا حسود خان لپ تورم میکشم
_ هه فکر کردی من با این کارت خر میشم؟
لباشو آویزون کرد به طرفش برگشت و ادامه داد :
_ درست فکر میکنی....خر میشم
ژان بازم خنده ی کوتاهی کرد. تائو لپ اونورشو جلو آورد
_ ولی هنوز کامل آشتی نیستم
ژان هم با لبخندی که چالای کمرنگ روی صورتشو نمایان میکرد اون یکی لپ تائورم کشید. تائو لبخند ذوقی ای کرد و عقب رفت. ژان دوباره جدی شد ولی با لحن آروم تری گفت:
+ خب دیگه شیطنت بسه...چرا داد و بیداد میکردید؟
تائو حالتشو حفظ کرد تا بهونه ای که داره میاره قابل باور برای گه گه باهوشش باشه. با یه قیافه حرصی و لحنی مشابهش به حرف اومد
STAI LEGGENDO
ATHERIS (S1)
Azioneعنوان: اتــــریس کاپل: ییژان (ییبو تاپ) ژانر: پلیسی - اکشـن - مافیا - هیجانی نویسندگان: ꜰᴀᴛ و ꜱʜɪᴀ افسر جوانی که ماموریت داره با نفوذ به باند آتش سرخ، اون رو متلاشی کنه اما چی میشه اگه همه چیز اونطوری که فکر میکنه پیش نره؟ اگه درست لحظه ای که میت...