part 24

407 106 31
                                    

ووت و کامنت یادتون نره کیوتی ها.

ژان مضطرب و عصبی توی اتاق قدم میزد، اسم تمام افراد عمارت توی سرش میچرخید. وجود جاسوس بین افرادی که بهشون اعتماد داشت خیلی براش سنگین بود، تمام کسایی که ممکن بود جاسوس باشن رو توی ذهنش مرور میکرد. اما برای رفع اتهام هرکدوم دلیلی داشت.

از طرفی این جاسوس داشتن، اونم درست توی عمارتش نشونه بی اعتمادی رییس بهش بود و این بیشتر عصبیش میکرد. میدونست بین افرادش موقع معامله ها یا انبارهاشون افرادی هست که گزارشش رو به رییس میدن ولی اینکه توی عمارت خودش و بین افرادی که به شدت روی انتخابشون حساس بود، جاسوس وجود داشت خیلی براش سنگین بود.

هرچی بیشتر فکر میکرد کمتر به نتیجه میرسید، آخر هم با عصبانیت از این بی خبری فریادی زد و تمام چیزهای روی میز کارش رو با دست روی زمین ریخت. با شکستن لیوان کریستالی موردعلاقش توجهش به وسایلی که روی زمین پخش شده بودن جلب شد.

به سمتشون رفت و کنارشون زانو زد، جعبه چوبی برعکس شده رو که نگاهش رو به خودش گره زده بود برگردوند. دستش رو جلو برد و از بین وسایل بیرون ریختش آرم فلزی و کهنه پلیس رو برداشت و با ملایمت روش دست کشید.

با دیدن اون آرم تصاویر گذشته جلوی چشم هاش نقش بست، به دوران مدرسه که با کریس و تائو گذرونده بود رفت. سه تا دوست که از برادر بهم نزدیک تر بودن و برای همدیگه خانواده بودن به طوری که وقتی بقیه رابطه اون ها رو باهم میدیدن برق حسرت و حسادت از چشم هاشون قابل تشخیص بود.

یادش میومد اون سال قرار بود توی مدرسشون تئاتری اجرا بشه که بازیگرهاش دانش آموزان مدرسه بودن، ذوق و هیجانی که هرسه تاشون برای شرکت توی آزمون انتخابی داشتن رو به خوبی به خاطر داشت.

یک هفته تمام تمرین کرده بودن و با استرس آزمون رو پشت سر گذاشتن و باید منتظر نتایج میموندن.

اما وقتی نتایج اعلام کردن اسم ژان جزوشون نبود. یادش میومد که چقدر از اعماق قلبش ناراحت شده بود و به سختی جلوی ریزش اشک هاش رو گرفته بود. دلش میخواست کنار برادرهاش خاطره خوشی داشته باشه که هرگز از یادشون نره، چون براشون موقعیت های خاطره ساز خیلی کم پیش میومد.

دوست داشت به تمام بچه هایی که پدر و مادر نداشتنشون رو مسخره میکردن ثابت کنه که چیزی از اون ها کم ندارن. کریس و تائو وقتی ناراحتی ژان رو دیدن اونها هم میخواستن انصراف بدن که ژان با اصرار از این کار پشیمونشون کرد، دلیلی نداشت اون ها به خاطرش از چیزی دوست دارن بگذرن.

درسته نمیتونست خودش هم شرکت کنه ولی میتونست از بازی کریس و تائو لذت ببره و بهشون افتخار کنه.

سه روز به اجرای نمایش مونده بود، که تائو بهش خبر رسوند اون کسی که به جای ژان انتخاب شده مریض شده و نمیتونه توی نمایش شرکت کنه و مربی قراره اون رو به جاش انتخاب کنه.

ATHERIS (S1)Where stories live. Discover now