part 43

356 97 110
                                    

ووت و کامنت یادتون نره کیوتی ها.

پروازشون تا پکن حدود ۲ ساعت و ۳۰ دقیقه طول میکشید. اتریس با خیالی نسبتا راحت به پشتی صندلی تکیه داد و چشم هاش رو بست.

ولی ییبو که سوالی ذهنش رو درگیر کرده بود به سمتش چرخید.

_ میتونم یه سوال بپرسم؟

اتریس بدون اینکه حرکتی بکنه یا حتی چشم هاش رو باز کنه جوابش رو داد:

+ بپرس

_ خیلی خیالت راحت نیست؟ یکی از محموله های مهممون رو توقیف کردن

+ اول اینکه پیدا کردن اون اسلحه ها توی بار ابدا کار ساده ای نیست و درضمن فقط توفیقه لو نرفته. دوم اینکه کسی که داریم پیشش میریم آدمی مهمیه و آزاد کردن بار ما براش مثل آب خوردنه

_ درعوض چی بهش میدیم؟

+ باید دید چی میخواد

_ مهم نیست چی میخواد؟

+ البته ک مهمه قرار نیست این وسط ما ضرر کنیم

_ چرا نمیخندی؟

اتریس با شنیدن سوال یهویی ییبو شوکه و گیج چشم هاش رو باز کرد.

+ چی؟

_ پرسیدم چرا نمیخندی؟ با لبخند چهرت خیلی زیبا تر میشه چرا نمیخندی؟

اتریس نگاهی بهش انداخت و درحالیکه دوباره چشم هاش رو میبست جوابشو داد:

+ زندگی و اتفاق هاش باعث شده خندیدن یادم بره و البته هستن کسایی جز نزدیکانم که لبخندمو میبینن

نیشخند ترسناکی روی لب هاش نقش بست و ادامه داد:

+ ولی وقتی که روز مرگشون باشه...دیگه سوال بسه میخوام استراحت کنم

یببو که از جواب های اتریس توی فکر رفته بود، دیگه حرفی نزد و اجازه داد تمام مسیر اون استراحت کنه و خودش در افکار مختلفش غرق بشه.

به محض رسیدنشون به پکن، بیرون فرودگاه ماشینی همراه با راننده و بادیگارد منتظرشون بود. اتریس به سمتشون رفت و در جواب حرف هاشون سری تکون داد.

یارو: خیلی خوش اومدید ما شما رو به هتل محل اقامتتون میبریم و بعد از استراحت جناب منگ حتما به خدمتتون میرسن

هردوشون بعد از تحویل چمدون هاشون به بادیگارد سوار ماشین شدن و به سمت مقصد راه افتادن‌. ییبو با دیدن هتل گرند میلنیوم، یکی از بهترین و گرون ترین هتل های پکن دهنش باز موند که با ضربه ای که به پهلوش خورد به خودش اومد و دنبال اتریس از ماشین پیاده شد.

یارو: قربان ما براتون دوتا اتاق جدا....

+ یه اتاق

یارو: ببخشید؟

ATHERIS (S1)Where stories live. Discover now