part 25

414 99 56
                                    

ووت و کامنت یادتون نره کیوتی ها.

ژان پشت میزش نشسته که در اتاقش باز شد و پشت بندش تائو، کریس و ییبو به ترتیب وارد شدن. لوهان و سونگیون برای رسیدن به کارهایی که بهشون سپرده شده بود رفته بودن.

با اخم محوی به تائو گفت:

+ اون در برای این بسته اس که وقتی وارد میشی در بزنی، نه سرتو همینجوری بندازی پایین و بیای داخل

تائو بیخیال شونه هاش رو بالا انداخت و لبه میز نشست و ییبو و کریس هم رو به روی هم روی مبل های توی اتاق جا گرفتن.

تائو به سمتش برگشت تا حرفی بزنه که با چیزی که دید حرفش یادش رفت.

تائو: ژان اون چیه بستی دور دستت؟

با این حرف تائو، ژان سریع دستش رو زیر میز برد و اجازه نداد بیشتر از این ببینه. اگه میدید دوباره عصبانی و نگران میشدن و سرزنش هاشون شروع میشد. گرچه میدونست دیگه دیر شده ولی سعی کرد درستش کنه.

+ چیزی نیست

تائو: یعنی چی چیزی نیست؟ حواست به رفتار اخیرت هست؟ خیلی پنهان کار شدی. اونم رو دستت خون بود نگو هیچی نیست

+ تائو بیخیال شو الان وقتش نیست

تائو از میز پایین رفت و بعد از دور زدنش دست ژان رو از زیر میز کشید بیرون و قبل از اینکه فرصت کنه دستش رو آزاد کنه، پارچه سفیدی که به رنگ خون در اومده بود رو از دور دستش کشید.

با دیدن زخمی که از بالا تا پایین کف دستش رو مثل خطی پوشونده بود، با خشم پارچه رو روی میز کوبید و بهش چشم غره رفت.

تائو: به این میگی هیچی؟ آره ژان؟

با دیدن عکس العمل و حرف های تائو، توجه کریس جلب شد، از جاش بلند شد و به سمتشون رفت تا ببینه چی باعث شده دی دی همیشه آرومش عصبی بشه و اون یکی دی دی لجبازش چه بلایی سرش خودش آورده.

کریس: باز با خودت چیکار کردی ژان؟

و بعد دستشو رو گرفت و نگاه کرد. با دیدن زخمش نگاهش رو از دستش گرفت و به صورت ژان دوخت. ژان که احساس میکرد داره زیر نگاهی جدی و سرزنش گر کریس ذوب میشه، کمی جمع شد و ناخوداگاه با لحنی آروم تر از همیشه گفت:

+ باشه باشه ببخشید اونجوری نگاهم نکن

ییبو که انگار حضورش توی اتاق فراموش شده بود، با تعجب به جو صمیمی اون 3 نفر و رفتار متفاوت و تا حدی مظلومانه اتریس با اون سه نفر نگاه میکرد. نه که از این صمیمیت خبر نداشته باشه ولی تا الان با این کیفیت و از نزدیک ندیده بود. اتریس واقعا کنار اون ها تبدیل به یه آدم دیگه میشد.

با صدای تائو نگاه خیرش رو جمع کرد.

تائو: ییبو میشه جعبه کمک های اولیه رو بیاری تا دستش رو ببندم؟

ATHERIS (S1)Onde histórias criam vida. Descubra agora