part 45

385 95 88
                                    

ووت و کامنت یادتون نره کیوتی ها.

وقتی جمع کردن وسایلشون تموم شد، ژان و زی یی جلوتر رفتن و ییبو رو با چمدونا تنها گذاشتن. ییبو به جای خالیشون چشم غره ای رفت و با یک دست چمدون خودش و با دست دیگه چمدون اتریس رو برداشت.

دو قدم بیشتر نرفته بود که با دندونای به هم قفل شده ی حاصل از فشار وزن چمدونا و عصبانیت ناشی از بیفکری اتریس زیر لب گفت:

_ معلوم نیست توش چی گذاشته‌ اگه سنگ بود توش انقد سنگین نبود

ژان و زی یی کنار همدیگه میرفتن و زی یی مشغول تعریف کردن خاطرات سفر ژاپن بود. هیچ حس یا دریافتی تو رفتارای اتریس دیده نمیشد. با یاد آوری چیزی یهو ایستاد که با این حرکتش حرف زی یی نصفه موند و متعجب به طرفش برگشت.

زی یی: چیشد؟

+ هیچی تو برو منم میام

زی یی: اما.....

+ کی دیدی یه حرف رو دو بار بزنم؟

ژان منتظر جواب زی یی نشد اما لحظه آخر برگشتش متوجه رفتن زی یی شد. داخل هتل برگشت و دکمه آسانسور رو زد، اما وقتی حس کرد قصد اومدن نداره راهی پله ها شد.

درست یک طبقه بعد از اتاقشون روی پله های پاگرد ییبویی رو دید که با زود دوتا چمدونو میکشه و زیر لب غر میزنه‌.

با دیدن حالاتش لبخند خیلی کمرنگی گوشه لب های زیباش شکوفه زد. نمیتونست انکار کنه، ییبو واقعا کیوت شده بود. در عین هات بودن در تمام رفتارش رگه هایی از کیوتی وجود داشت که اتریس بزرگ رو بیشتر جذب این دستیار گستاخش میکرد.

جلو رفت و در حالی که چمدون خودشو از دستای ییبو میکشید گفت:

+ فراموش کردم چمدونمو بردارم ممنون که تا اینجا آوردی

ییبو از حرکت و حضور  ناگهانیش هل شد و ناخواداگاه مقاومتی برای گرفتن چمدون نکرد. ژان توجهی به ییبوی متعجب و متوقف شده ی پشتش نکرد و به راهش ادامه داد.

در واقع وقتی اون به همراه زی یی از اتاق خارج شدن، ییبو رفته بود تا آب بخوره و زی یی اونقدر مشغول حرف زدن بود که حواس ژان رو پرت کرد و فراموش کرده بود چمدون خودشو بیاره.

یکی از قواعدی که اتریس بهش معتقد بود و این اعتقاد تو خیلی از قوانین عمارت قابل مشاهده بود، این بود که هر کس مسئول کار های خودشه و بهونه هایی مثل فراموش کردن یا نتونستن، دلیل مناسبی برای انداختن کار های شخصی گردن کس دیگه ای نیست.

بعد از گذاشتن وسایلا توی صندوق عقب ماشین، زی یی پشت فرمون نشست. ژان میخواست پشت بشینه اما وقتی زی یی درو براش باز کرد مخالفتی نکرد و کنار اون جا گرفت. ییبو هم تنها پشت نشست و به صمیمت نسبتا یک طرفه ای که بین اونها وجود داشت دست به سینه نگاه کرد.

ATHERIS (S1)Onde histórias criam vida. Descubra agora