ووت و کامنت یادتون نره کیوتی ها.
بعد از رسیدن به عمارت مستقیم به اتاق سه نفرشون رفت. انقدر ذهنش درگیر بود که متوجه نشد لوهان و ییبو روی تخت هاشون نشستن و منتظر بهش نگاه میکنن. آروم جلو رفت و روی تخت خودش نشست.
لوهان و ییبو گیج نگاهی بهم انداختن. خیلی کم پیش میومد سونگیون همچین حالتی داشته باشه. اون کسی بود که توی سخت ترین شرایط هم روحیه و ظاهرش رو حفظ میکرد. ولی الان که انقدر بهم ریخته بود حتما موضوع خیلی مهمی بود.
ییبو خودش رو به سمتش کشید و دستش رو روی پاش گذاشت.
_ سونگ.....سونگ گه حواست اینجاست؟ چیشده؟
با لمس شدنش توسط ییبو و بعد هم سوال هاش بلاخره متوجه حضورشون توی اتاق شد و به طرفشون چرخید.
سونگ: ببخشید حواسم نبود توی اتاقین
با این حرفش چشم های لوهان و ییبو از تعجب گرد شد و باعث شد حس نگرانی توی وجودشون سرازیر بشه. هردوشون سریع بلند شدن و دو طرفش روی تخت نشستن.
_ چیشده گه؟ فرمانده رو دیدی؟ چی گفت؟
سونگیون نفسش رو با صدا بیرون داد
لو: حرف بزن سونگ داری سکتمون میدی
سونگ: فرمانده رو دیدم
_ خب؟
سونگ: با افسر لی صحبت کرده بود
_ چرا تلگرافی حرف میزنی گه خب درست بگو
سونگ: ای بابا خب نمیذارید. یه ریز سوال میپرسید
_ باشه گه چشم ما ساکت میشیم
سونگ: فرمانده با افسر لی حرف زده گفته راهی نیست بتونید وارد عمارت رییس بشید.
با سکوتش لوهان بی طاقت پرسید:
لو: خب؟
سونگیون با صدایی که با هرکلمه بیشتر تحلیل میرفت گفت:
سونگ: تنها راهش اینه که دستگیرشون کنیم و از اتریس اعتراف بگیریم
با تمام شدن جملش، اتاق توی سکوت بدی فرو رفت. هر سه تاشون درحال هضم حرفی بودن که شنیده بودن. اون ها هم دقیقا مثل سونگیون ذهنشون به طرف افرادی میرفت که توی این مدت براشون مهم شده بودن و تصور اینکه اون ها رو دستگیر کنن براشون سخت بود.
لوهان دوباره سکوت رو شکست.
لو: دقیقا فرمانده چی گفت؟
سونگ: گفت با توجه به حرف افسر لی، این بهترین راهه، با توجه به اینکه ماموریتمون داره طولانی میشه و خطرناکه. گفت بیام باهاتون این موضوع رو در میون بذارم و اگه راضی بودید با مشورت فرمانده یه عملیات دستگیری طراحی کنیم.

DU LIEST GERADE
ATHERIS (S1)
Actionعنوان: اتــــریس کاپل: ییژان (ییبو تاپ) ژانر: پلیسی - اکشـن - مافیا - هیجانی نویسندگان: ꜰᴀᴛ و ꜱʜɪᴀ افسر جوانی که ماموریت داره با نفوذ به باند آتش سرخ، اون رو متلاشی کنه اما چی میشه اگه همه چیز اونطوری که فکر میکنه پیش نره؟ اگه درست لحظه ای که میت...