جونگین که از سکوت حاکم بر اتاق کلافه شده بود نگاهش رو از کاشیهای مشکی رنگی که کنار هم روی زمین با نظم خاصی چیده شده بودن گرفت و به چانیول که دست به سینه تکیهاش رو به دیوار داده بود داد. خستگی و کسالت توی چهرهی هردوشون موج میزد، و حتی دیدن قفسههای بلند پر از دارو در گوشههای اتاق حالش رو بدتر میکرد.
زیر لب هوفی کشید و بیتفاوت نگاهی به کیونگسو که روی تخت گوشهی اتاق دراز کشیده بود انداخت. چهرهاش حسابی رنگ پریده بود و روی لبهای نیمه بازش ترکهای کوچک و بزرگی به چشم میخورد.
پزشک یاری که بالای سرش با ظرافت تمام مشغول بخیه زدن زخمش بود، با دقت سوزن رو توی پوست سفید رنگش فرو میبرد و کیونگسو با چشمهای نیمه بازش فقط به سقف خیره شده بود و هیچ واکنشی از خودش نشون نمیداد، انگار که روح از بدنش خارج شده و گوشهای از اتاق منتظر تموم شدن کار پزشک یار بود تا دوباره به تنش برگرده و تمام این کارها برای این بود که کیونگسو کمتر درد بکشه. در حالت نیمه هوشیار، گاهی فقط به آرومی پلک میزد و لبهای خشکیدهاش رو بیهدف تکون میداد، اما همچنان نسبت به سوزنی که مدام در پوستش فرو میرفت و بار دیگه بیرون کشیده میشد بیتفاوت بود.
با صدای نالهی گوشخراش پیرمردی که بکهیون رو در اتاق فریاد لو داده بود، چانیول و جونگین هردو با چهرهای در هم رفته به اون شخص که روی تخت دیگهای دراز کشیده و خیلی وقت بود که رسیدگی به زخمهاش تموم شده بود، نگاهی انداختن. پزشک که مشغول درست کردن معجون و داروهای بدرد بخور بود از پشت عینک مستطیل شکلش نگاه بیتفاوتی به پیر مرد روی تخت انداخت و دوباره به کارش مشغول شد.
جونگین روی لبهی تخت کیونگسو کمی جا به جا شد و هوفی از روی بیحوصلگی کشید، کاش قدرتی داشت که میتونست هوش و حواس اون پسر رو سر جاش بیاره و هرچه زودتر ازش بازجویی کنه. پاهاش رو از هم فاصله داد تا چیزی بگه اما قبل از اینکه کلمهای از دهنش خارج بشه، در به شدت کوبیده شد و بکهیون با سر و روی زخمی و خیس از عرق بین چهارچوب در قرار گرفت و توجه همه رو به خودش جلب کرد:
-من دیدمشون!!!
پزشک بار دیگه حواسش رو از معجونهای روی میز گرفت و متعجب از پشت شیشهی عینکش نگاهی روانهی بکهیون کرد و منتظر بقیهی حرفش موند؛ اما قبل از اینکه حرفش رو ادامه بده صدای جونگین که به خاطر سکوت زیاد دورگه شده بود توی فضای اتاق پیچید:
-باز چه گندی زدی؟
چانیول اخم کمرنگی به سمت جونگین فرستاد و دستشو بالا آورد تا جونگین از ادامه دادن منصرف بشه، سپس با تعجب و کنجکاوی پرسید:
-چیو دیدی؟
بکهیون درحالی که هنوز نفس نفس میزد دستشو روی سینهاش گذاشت و از چهار چوب در داخل رفت:
YOU ARE READING
𝐃𝐚𝐧𝐜𝐢𝐧𝐠 𝐈𝐧 𝐓𝐡𝐞 𝐃𝐚𝐫𝐤
Fanfiction«Dancing in the dark» Couple: Chanbaek, Kaisoo Genre: Romance, Angst, Supernatrual, Smut Author: Gen & Odine لازاروس، دنیایی ساخته شده از تاریکی، نفرت و نیروی شیطانی. دنیایی که به دست لرد جوانی در گردش بود و به دستهایی که به سمتش دراز میشدن و برای...