Chapter(6)

81 26 9
                                    

گرگ و میش صبح بود. همه جا حس و حال عجیبی داشت، بیشتر مورگن‌ها در کناره‌های اون دریای شوم ولو شده بودن و سینه‌های اسکلتیشون ثابت مونده بود و دیگه نفس نمیکشیدن. آسمون روبه روشنی می‌رفت و برای اولین بار احساس عجیبی قلب سنگی چانیول رو قلقلک میداد، حسی که قبل از تمام این اتفاقات اضطراب صداش میزد، ولی حالا خیلی وقت بود که تجربه‌اش نکرده بود و به همین دلیل هم مطمئن نبود که می‌تونه این اسم رو روش بزاره یا نه، انگار که هرچقدر آسمون بیشتر رو به روشنی می‌رفت رنگ و بوی نگرانی در همه جا تشدید میشد، نگرانی از اینکه دیگه اون پسر مو شرابی هیچوقت به قصر برنمی‌گرده تا با چشم‌های دو رنگش نگاه خوفناکی رو روانه‌ی خدمه‌ها کنه و گه گاهی صدای نعره‌های وحشتناکش روی بکهیون بالا بره.


نمیدونست تا کجا به وسط دریا کشیده شده، ولی میتونست حرکت سطح آب رو تا بالای زانوهاش احساس کنه که هربار موج ملایمی به سمتش میومد بهش یاداوری میکرد تا بیخیال سوزش زخم‌هاش بشه و نفس بکشه. سرش پایین بود و تنها چیزی که مقابل چشم‌هاش میدید، دریایی بود که حالا بخاطر خون‌های ریخته شده، کدرتر از قبل دیده میشد و بیشتر به اسمش میومد، دریای سیاه. دست چپش رو که هنوز هم هاله‌های ضعیفی از آتش در اطرافش قابل تشخیص بود نگاهی انداخت، خونی بود و از زخم‌های عمیقی که دور مچش ایجاد شده بود معلوم بود که اون آدم‌های ناشناخته چندباری سعی کرده بودن تنها سلاح دفاعی چانیول رو از بین ببرن، ولی انگار ناموفق بودن.


صدای ضعیف مورگنی که سعی داشت فریاد بزنه شوک ضعیفی به چانیول وارد کرد:


-ارباب... اون داره میاد.


چانیول با درموندگی به پشت سرش نگاهی انداخت و وقتی مورگن ولو شده روی شن و ماسه‌ها رو درحالی دید که مچ پای ینفر رو گرفته بود تا به سمت اربابش حمله‌ور نشه، نوک انگشت دست چپش رو تکون آرومی داد، ولی بعید میدونست که با مقدار انرژی که مصرف کرده بود بتونه از خودش دفاع کنه، پس به محض اینکه دست مورگن از دور مچ پای اون شخص رها شد، تن به مردن داد و پلک‌هاش رو روی هم فشرد، ولی وقتی برای آخرین بار چشم‌هاش رو باز کرد، شخصی که با سرعت نور به سمتش میدوید یکباره به زیر آب کشیده شد و ثانیه‌ی بعد مایع غلیظی از خون در سطح دریا نمایان شد. قبل از اینکه چانیول بتونه متعجب بشه، مارتیک بالا تنه‌اش رو از آب بیرون آورد و با چهره‌ای که معلوم بود از روی اجبار این حرکت رو انجام داده و در واقع به مرگ چانیول راضی بوده، نگاهی به اون پسر انداخت و با پشت دستش خون روی چونه و دور دهنش رو پاک کرد و بدون اینکه منتظر ریکشن احتمالی از طرف چانیول باشه، زیر آب برگشت و همون لحظه مورگنی که بنظر میومد از بقیه سر حال‌تر باشه، نفس زنان خودش رو به ساحل رسوند و فریاد زد:


-تموم شدن ارباب.


نقطه‌ی ضعیفی از امیدواری توی دل چانیول روشن شد و با صدایی که از ته چاه بیرون میومد و دورگه شده بود به حرف اومد:

𝐃𝐚𝐧𝐜𝐢𝐧𝐠 𝐈𝐧 𝐓𝐡𝐞 𝐃𝐚𝐫𝐤Where stories live. Discover now