Chapter(18)

52 19 9
                                    

دیدن چانیول که روی سنگ‌های کنار دریا نشسته بود طوری براش غیره منتظره بود که حسابی جا خورد. صخره‌هایی که درست پایین دره مرگ قرار داشتن جایی نبود که کسی برای گذروندن وقتش ازش لذت ببره؛ چانیول هم مثل بقیه هیچ لذتی توی حالت‌هاش دیده نمیشد و فقط کلافگی و عصبانیتش رو با سنگ‌های کوچکی به عمق دریای سیاه پرتاب میکرد، انگار که میخواست با زخمی کردن دریا به آرامش برسه.


قدم‌هاشو حالا با آرامش خاطر روی ماسه‌ها حرکت میداد و رد قدم‌های نامیزونش تا پیش تخته سنگ‌های خشن تعقیبش کردن.


از سنگ‌های ریز و درشت به سختی رد شد و بدون اینکه چیزی بگه و چانیول رو از جنگ فرضیش بیرون بکشه، جایی روی تخته سنگ‌ها پیدا کرد و کنارش نشست.


نسیم خنکی که روی سطح دریا می‌وزید موج‌های کوچکی رو به سمتشون میکشوند، اما قبل از اینکه زیاد نزدیک بشه زیر موج‌های بزرگتر محو میشدن.


نگاهی روونه‌ی نیم‌رخ چانیول کرد و برای اینکه سکوت بینشون رو بشکنه پرسید:


-چی شد که تصمیم گرفتی بیای اینجا؟


چانیول همچنان که به دریای روبروش خیره شده بود با سکوتش جواب بکهیون رو داد و آخرین سنگ بیچاره‌ای که توی دستش مونده بود رو توی دریا پرت کرد و بعد از چند قدمی که انگار روی سطح دریا برداشته بود بین موج‌ها از دیدشون محو شد:


-بخاطر حرفای جونگین ناراحتی؟


بکهیون بار دیگه پرسید و چانیول موهاشو با نوازش سستی از روی پیشونیش کنار زد و بعد از مکث کوتاهی که بین گفت و گوی یک‌طرفه‌شون وقفه ایجاد کرده بود گفت:


-نه، از خودم ناراحتم.


-چرا؟


چانیول شونه‌ای بالا انداخت و به آرومی جواب داد:


-همینطوری.


بکهیون سر تکون داد و نگاهشو به سطح دریا دوخت. اگه چیزی بود که چانیول نمی‌خواست درموردش حرف بزنه پس لزومی نداشت که بیش از حد درموردش سوال بپرسه و اوقاتشو تلخ کنه.


دستشو به سمت چانیول برد و دوباره بهش خیره شد:


-نگفتی که نمیتونم دستاتو بگیرم.


با تردید گفت و نگاه چانیول از سطح دریا جدا شد و از انگشت‌ها تا صورت بکهیون کشیده شد و اونو بابت پیشنهادی که داده بود پشیمون کرد. حالا مثل یه احمق دیده میشد که دستش چند ثانیه توی هوا خشک شده بود؛ اما قبل از اینکه دستشو عقب ببره، چانیول با تردید دستشو جلو برد و ثانیه‌ی بعد انگشتای بزرگش دست سرد بکهیون رو در خودش کشید.


نفس بکهیون توی سینه‌اش حبس شد و عضو کوچک تپنده‌اش به سرعت بالا و پایین پرید و چیزی نمونده بود که صداش به گوش چانیول برسه.

𝐃𝐚𝐧𝐜𝐢𝐧𝐠 𝐈𝐧 𝐓𝐡𝐞 𝐃𝐚𝐫𝐤Where stories live. Discover now