𝐒𝟐-𝟔🎆

117 29 2
                                    

Part 6

نمیتونست نگاهش رو از قفل دست هاشون برداره و حتی براش مهم نبود اگه تو شلوغی جمعیت به کسی بخوره یا بیفته رو زمین . نه وقتی که اون پسره قد بلند جذاب جلوش راه میرفت و راه رو براش باز میکرد . باورش سخت بود که پیشنهاد کریس واسه اومدن به فستیوال پاییزی رو بدون هیچ بحثی قبول کرده بود .
کریس همونطور که تنقلات محلی ای که براش خریده رو بود رو بین دست هاش جا میداد خندید و نفهمید که چطور صدای خنده اش قلب جونمیون رو هیجان زده کرد .

- از فستیوال خوشت میاد؟!

جونمیون کمی مکث کرد و بعد سرش رو تکون داد و با این حرکت کریس متعجب ابروهاشو بالا انداخت.

- خوبه که هنوز روح جوونی داری...میترسیدم خوشت نیاد

لب های جونمیون که برای گاز زدن شکلاتش باز شده بود به سرعت بسته شد. از کی تا حالا علاقه هاش برای کریس مهم شده بود؟!

- دوست داری آتیش بازی رو ببینی؟! بیست دقیقه دیگه شروع میشه

- خب؟!

مرد بزرگتر با کنجکاوی پرسید و منتظر موند کریس چیزی که براش هیجان داره رو به زبون بیاره . کریس چند باری روی پاهاش وول خورد و بعد لب هاش رو گاز گرفت.

- میتونیم بریم قسمت بالای جاده...شیبش زیاد نیست...یعنی...آتیش بازی از اونجا خیلی خوشگل تره...

دستش رو سمت قسمتی که مد نظرش بود گرفت . جونمیون نگاهش رو بین راهی که کریس نشونه رفته بود با پلی که آب دریاچه از زیرش عبور میکرد چرخوند .

- البته اگه تو دوست داری میتونیم بریم بالای پل...یا روی یه قایق...

- مهم نیست

به سادگی قبول کرد و جلوتر از کریس به راه افتاد و پسر مات زده رو پشت سرش تنها گذاشت .  ولی زیاد طول نکشید پسر قد بلند پشت سرش راه بیفته و لبخند راضی ای روی صورت جونمیون بشینه. به طرز بامزه ای کریس امشب دستپاچه بنظر میومد .

با رسیدن به پرتگاهی که ارتفاعش از دریاچه زیاد هم نبود ایستاد و به یکی از درخت های بلندی که اونجا بود تکیه داد و به ساعتش نگاهی انداخت .

- هنوز هم درباره اش تصمیمی نگرفتی؟! حس میکنم داری بازیم میدی...

بعد از سکوت کوتاهی زبون زد و نگاه کریس رو سمت خودش کشید.

- منظورت چیه؟!

- معامله امون؟! گرچه...دیگه نمیتونی ازم باج بگیری...

- چرا اونوقت؟!

کریس با کنجکاوی ابرویی بالا انداخت . حرف های جونمیون رو دوست نداشت . یه چیزی ته دلش از ته این حرفا راضی نبود.

- تو فکر اینم که برم یه جای دیگه...در واقع...مامانم اینو میخواد...الان که دیگه سنش بالا رفته تنها چیزی که میخواد یه عروس خوشگل و چند تا نوه است...این چیزیه که خودش میگه...

𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜Where stories live. Discover now