Part 5
همراهی کردن جونمیون برای مهمونی بالماسکه اشتباه محض بود. چطور وقتی نقشه لعنتیش رومیدونست باز هم فریب خورده بود و اجازه داده بود جونمیون قلادهای به دور گردنش ببنده؟! و حالا با رها کردن ییفان گوشهای از مهمونی لبخندهای دلفریبش رو به بقیه میبخشید و ییفان با اینکه نمیخواست اقرار کنه ولی پیش بینی همین موضوع بود که به اونجا کشونده بودش. نگرانی مرد تاجر برخلاف گذشته فقط به سلامت جونمیون ختم نمیشد. حالا حتی اون لمسهای کوتاهی که روی بدن پسرخوندهاش مینشست نگرانش میکرد. یه نگرانی از جنس حسادت که ییفان دوست نداشت زیادی بهش بال و پر بده ولی همین الان هم کل هوش و حواسش پی چشمهای کشنده پسرک بود.
ماسک طلایی رنگی که با موهای مشکی رنگش ترکیب جذابی رو ساخته بود نفسهاش رو سنگین میکرد و ییفان برای فرار از همه چیز فقط به مایع تلخ روی میزش چنگ میزد. اره...باید فرار میکرد...از حسادت دیوونه وارش...از حس سوزنده قلبش و از اون نگاههای داغی که هر از گاهی با شیطنت بهش خیره میشدن و بعد با سنگدلی ازش رو میگرفتن...
حال و روزش مثل کسی بود که هر روز به کلیسا پناه میاورد تا یه نیروی آسمونی از تاریکی پاکش کنه ولی حتی بین اعترافهایی که به زبون میاورد باز به اون گناه وسوسه کننده فکر میکرد. به لمس کردن اون شیطان که به راحتی به آغوشش پناه میبرد و ییفان رو غرق رایحه تنش که از بهشت دزدیده بود میکرد.
- رو به راه بنظر نمیای دوست من
بکهیون که توی لباسهای بالماسکه اونشبش خیلی فاخر بنظر میرسید و بعنوان میزبان از مهمونی بزرگش حسابی راضی بود بطری شراب کهنهای که دستش بود رو بالا گرفت و مشغول پر کردن گیلاس دوستش شد و با نشنیدن جوابی از ییفان، به سهون که با حضور بک از موبایلش دل کنده بود خیره شد و نگاهی بین هر دو رد و بدل شد.
- بیزینس جدیدش تا اونجایی که میدونم خیلی خوب پیش رفته...پس قضیه این مود بیحوصله چیه؟!
سهون بالاخره به حرف اومد و با گرفتن گیلاس بین انگشتهای دوستش نگاه تیز ییفان رو به جون خرید تا بتونه با کمک بک چیزی که دلیل حال کلافهاش بود رو از زبون ییفان بیرون بکشه.
- با دوستاش شرط بسته منو بکشونه تو تخت
بدون مقدمه با صدای بمش زمزمه کرد و نگاه جدا نشدنیش از پسرک دلربایی که اون سمت سالن مشغول حرف زدن با یه غریبه بود توجه بکهیون رو به خودش جلب کرد و ییفان تونست صدای تکخندی که نزدیک گوشش رها شد رو توی شلوغی مهمونی بشنوه.
- بنظرم همین الان هم شرط رو برده
- خفه شو
صدای خنده بلند بکهیون با موسیقی بلندی که احتمالا انتخاب خودش نبود مخلوط شد و ییفان با فشردن لبهاش از دوستش رو برگردوند و با حرص شراب قرمز رنگش رو از دست سهون بیرون کشید. به خیره موندنش به جونمیون ادامه داد. الکل توی خونش کمی از حالت همیشه محافظ بیرون کشیده بودش و مرد تاجر اهمیتی نمیداد جونمیون متوجه وضعیتی بشه که خودش ساخته بود. جونمیون پدرخوندهاش رو توی باتلاقی که دست و پا زدن توش همه چیز رو بدتر میکنه رها کرده بود. ییفان توی تاریکی شب از خودش قول میگرفت نلغزه ولی قلبش تو روشنایی روز با هر نشونهای از جونمیون میلرزید.
- میخوای بفرستیش بره؟!
- نمیتونم...
بدون تردید به سوال بیمعنی سهون جواب داد و نگاه سرخش رو به پسرکی که با نزدیک اومدنش قصد کوتاه کردن نفسهای ییفان رو داشت خیره شد. رفتن؟! حتی تصورش هم برای ییفان زیادی بود.
- شباهت زیادی به یه ویکسن لعنتی داره...
نوک انگشتهاش حالت سوزانی به خودشون گرفتن و جونمیون بدون قطع کردن قفل نگاهش با پدرخوندهاش سعی کرد از بین جمعیت شلوغ مهمونی راهش رو به سمت اون مرد پیدا کنه.
- اون روباه بی قید و بند...اون پسر لعنتی تقریبا هر جونور ناچیزی رو که میخواست به زانو درآورد ولی این به این معنی نیست که نخواد گلوی طعمههای بزرگتر رو پاره کنه...
ییفان بین مرز توهم و واقعیت تلو تلو میخورد و مطمئن نبود دوستهاش چیزی از جملاتی که بدون فکر روی زبونش رونده میشد میفهمن یا نه.
- حالا میبینی من کجام؟! توی تلهاش...
گیلاسش رو روی میز گذاشت و بلافاصله ایستاد و منتظره موند تا جونمیون فاصله نزدیک بینشون رو بالاخره پر کنه.
- اون به لاشه منم رحم نمیکنه
جمله آخر رو خطاب به خودش زمزمه کرد و با قرار گرفتن دستهای ظریف پسرک روی شونههاش نگاه مست و خمارش رو به لبخند دندون نما و زیبای جادوگرِ عمارتش داد.
- هی بیگ گای ...افتخار میدی باهام برقصی؟!
ᴮʸ ᵐᵃʳˢʰᵐᵃˡˡᵒʷ
🦊🦊🦊🦊
#scenario
#modern
ESTÁS LEYENDO
𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜
Fanfic𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜[𝚋𝚢 𝚖𝚊𝚛𝚜𝚑𝚖𝚊𝚕𝚕𝚘𝚠] سناریوهایی که شاید یه روز نوشته بشن🍷 هر گونه کپی ممنوع🚫 توضیحات: سناریوهای اینجا فقط تیکههایی از کل داستان هستند که من تصمیم به نوشتنشون گرفتم❤ پس ممکنه پرش زمانی به وفور دیده بشه و هیچ...