Part 2
- حتی نمیدونم چرا با همه اتفاقهایی که این چند ماه افتاده قبول کردم بیام اینجا تا حرفهات رو بشنوم
دستهای ظریفش رو روی سینه قفل کرد و با متانت همیشگیش صادقانه ناگفتههای ذهنش رو به زبون آورد.
- باورم نداری؟!
آلفا ناامید از اعتراف میونگ دود سیگارش رو بیرون داد. به امگا حق میداد. اونها مدت زیادی رو با همدیگه نگذرونده بودن و صرفا چند باری به بهونه ازدواج تدارک دیدهاشون همدیگه رو دیده بودن و ییفان حق میداد اگه امگا بهش شک کنه. حتی پدرش هم بهش شک داشت و تقریبا خیلیها پذیرفته بودن اون حرومزاده از خونِ ییفانه.
- من...فقط... درک نمیکنم چرا اون امگا داره رو حرفش پافشاری میکنه... اگه حق با تو باشه...
- حق با منه!!!
غرش دلخور ییفان باعث شد میونگ بیتوجه به بحث جدیای که بینشون جریان داشت لبخندی بزنه. سرتق بودن اون مرد از ویژگیهایی بود که امگا درباره ییفان دوست داشت ولی وضعیت پیش اومده بهش اجازه نداده بود تا اون مرد مرموز رو بیشتر بشناسه.
- با این حساب...بعد از تطابق نداشتن دی ان ای تو و بچه...بچه رو ازش میگیرن و دستگیرش میکنن...چرا..چرا یه امگا از قشر ضعیف جامعه باید خودش رو تو همچین دردسر بزرگی بندازه؟!
ییفان به سادگی امگا پوزخندی زد. از یه پرستار مهربون که زمان زیادی رو بین بچههای معصوم و پاک بیمارستان میگذروند انتظاری هم نمیرفت.
- همین چند ماه که بخاطر خانواده من افتادن سر زبونها براشون کافیه...مطمئنم میتونن به راحتی میلیونها وون به دست بیارن و حکم اون امگا هم مطمئنا بخاطر بچهاش تخفیف میخوره...
کام دیگهای از سیگارش گرفت و با نشنیدن جواب دیگهای روی پاهاش ایستاد و بعد از خاموش کردن سیگارش دستش رو سمت امگا که نگاهش از ویوی جذاب پنت هاوس کنده نمیشد گرفت و بعد از چند لحظه نگاه میونگ رو بالا کشید.
- من میتونم همون آلفایی باشم که دنبالش میگردی
میونگ جوابی به لحن محکم آلفا نداد. بعد از مکث کوتاهی انگشتهای ظریفش رو توی دست بزرگ آلفا گذاشت و همین یه نشونه خوب برای ییفان بود. میونگ قصد داشت بهش فرصتی بده و آلفا این فرصت رو از دست نمیداد. گوشه لبش بالا رفت و با خم کردن سرش بوسه کوتاهی روی دست سرد اما نشوند.
- سردت شده...
زمزمه کرد و میونگ که بنظر میومد گونههاش از حرکت یهویی ییفان رنگ گرفته نگاهش رو فراری داد و آروم سرش رو تکون داد.
- بریم داخل...بقیه منتظرمونن
دست ییفان آروم پشت کمر امگا نشست و میونگ با همراهی آلفا وارد خونه شد و با رسیدنشون به جمع تقریبا کوچکی که از دوستها و همکارهای ییفان به حساب میومدن همه نگاهها به سمت اون دو نفر کشیده شد.
YOU ARE READING
𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜
Fanfiction𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜[𝚋𝚢 𝚖𝚊𝚛𝚜𝚑𝚖𝚊𝚕𝚕𝚘𝚠] سناریوهایی که شاید یه روز نوشته بشن🍷 هر گونه کپی ممنوع🚫 توضیحات: سناریوهای اینجا فقط تیکههایی از کل داستان هستند که من تصمیم به نوشتنشون گرفتم❤ پس ممکنه پرش زمانی به وفور دیده بشه و هیچ...