𝐒𝟒-𝟏🧧

182 33 2
                                    

قدم های بی هدف امپراتور خبر از تشویشی میداد که تو قلبش شکل گرفته بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

قدم های بی هدف امپراتور خبر از تشویشی میداد که تو قلبش شکل گرفته بود . شایعه ای که به گوشش رسیده بود خواب شبانه اش رو گرفته بود و شاید اگر پچ پچ های ندیمه ها کنجکاوش نمیکرد مثل همیشه روی تخت های ابریشمیش به خواب رفته بود و برای مدت کوتاهی از بند مسئولیت هاش رها میشد . ولی دلواپس عزیزش بود و ندیدنش بیشتر به نگرانیش دامن میزد.

با ورود یکی از نگهبان هاش چشم های لرزونش رو به مرد داد و با قلبی که صدای ضربانش به گوش خودش میرسید جلو رفت.

- خب؟! چی فهمیدی؟!

هان برای احترام سرش رو پایین انداخت .

- ایشون تو زندان مرکزی هستن

چشم های محافظ گوشه اتاق هم مانند امپراتورش گرد شد . مرد بلند قامت متحیر از چیزی که شنیده بود دستش رو مشت کرد . همراه همیشگیش در بند بود و ییفان آخرین نفر بود که این رو میشنید؟!

- به چه علت؟!

نگهبان برای لحظه ای مکث کرد و وقتی نگاهش به دست های گره شده پادشاه دوخته شد دوباره لب هاش رو باز کرد.

- همسر دومتون...ایشون رو به علت دست درازی به همسر امپراتور به زندان انداختن و منتظر محاکمه عالیجناب جونمیون هستن

حرف های پسر براش غیر مفهوم بود . اخم صورت خوش چهره ییفان رو پر کرد و همونطور که انگشت هاش گیجگاه دردناکش رو لمس میکرد چشم هاش رو هم بست تا یکبار دیگه شنیده هاش رو حلاجی کنه. همسر دومش چه ارتباطی با جونمیون داشت که پسر بیچاره رو به زندان انداخته بود؟!

- جریان چیه؟!

با خشم غرید و چشم های سرخش رو به نگهبان بیچاره داد و وقتی تردید پسر جوون رو دید جلو رفت و بی طاقت یقه هانفوی پسر رو بین انگشت هاش کشید و بدن ظریفش رو بالا کشید.

- گفتم جریان چیه؟!

- بانو...در حالی دیده شدن که لباس هاشون وضعیت نامناسبی داشته...ندیمه هاشون میگن عالیجناب جونمیون قصد دست درازی به همسرتون رو داشتن
پسر به زحمت گفت و دست مشت شده ییفان سست شده پایین افتاد و تحیر چشم هاش از واهمه داشتنش میگفت.

- این امکان نداره!!!

با خشم غرید و ییشینگ که تا اون لحظه سکوت کرده بود جلو اومد . نباید اجازه میداد امپراتورش از روی احساس و عاطفه دوستانه اش به اون پسر اشتباه اراده کنه و قصر رو به همهمه بندازه.

- باید چیکار کنم تا تبرئه شه؟!

ییفان سردرگم به محافظ محبوبش چشم دوخت تا شاید پریشونی ای که داشت وجودش رو ویران میکرد با جملات همیشه اطمینان بخش ییشینگ آروم بگیره.

- سرورم میدونید که دخالت در این جریان چهره اتون رو خراب میکنه ...شما در ظاهر حقی برای دخالت در دربار زنان ندارید...

خشمگین از پاسخی که گرفت بدن محافظ رو به در چوبی پشت سرش کوبید. جملات ییشینگ دلسردش کرده بود و برای یک لحظه خیال مجازات جونمیون بدنش رو وادار به خشونت کرد.

- جونمیون همچین کاری نمیکنه...مطمئنم جریان چیز دیگه ایه...میدونی تاوان دست درازی به همسر پادشاه چیه؟!!!!!

رو به چهره خونسرد ییشینگ فریاد زد و محافظ متوجه دست لرزون امپراتورش شد.

- این یعنی من جونمیونم رو از دست میدم!!!

نم چشم های ییفان از بابت اینکه نمیتونه برای سرورش کاری انجام بده شرمگینش میکرد.

- یه راه جلو پام بذار

- ملکه مادر در این باره تصمیم میگیرن...هیچ راهی نیست مگر اینکه ایشون جزو نزدیکان شما بود...

لب های محافظ جانگ به هم دوخته شد و چشم هاش گرد شده به ییفان که مبهوت شده به زمین خیره شده بود دوخته شد. به نظر میومد امپراتورش هم به چاره یکسانی فکر میکرد . ولی تصمیم گرفتن برای ییفان آسون نبود چرا که نمیتونست برخورد دوست کودکیش نسبت به عمل ییفان چه طور خواهد بود؟! ولی با فکر به مجازات پیش روی جونمیون پشت میز بزرگش نشست و قلم رو به دست گرفت و به مرکب آغشته کرد.

- منو ببخش

نوشته اش رو با شرم به پایان رسوند و مهر سلطنتیش رو توی دستش گرفت و با بستن چشم هاش مهر قرمز رو زیر نوشته هاش زد .

- اینو به دست ملکه مادر برسون...جونمیون ازین پس جزو معشوقه های امپراتور شمرده میشه

ᴮʸ ᵐᵃʳˢʰᵐᵃˡˡᵒʷ
#scenario
#Historical

𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜Where stories live. Discover now