𝐒𝟔-𝟕🍋

97 39 2
                                    

Part 7
بوسه‌ای روی پوست گردن داغ آلفا گذاشت و بدن خسته‌اش رو به سینه ییفان تکیه داد. اسلیک بین پاهاش هنوز با حس نات آلفا، بین بدن‌هاشون سرازیر میشد و امگا در حالی که نفس نفس میزد متوجه بالا و پایین شدن دست نوازشگر ییفان روی کمرش بود.با شروع شدن هیتش، تموم روز آلفا رو کنار خودش نگه داشته بود و حالا گرگ درونش از داشتن توجه‌های خاص ییفان سرمست بود. بوسه‌های مالکیت آلفا روی تنش خودنمایی میکرد و هر دو هنوز در خلسه شیرین یکی شدنشون بودن. نمیدونست چند بار آلفا رو برای فروکش کردن حرارت بدنش به تخت کشیده و رایحه مُشکی که حالا روی بدنش نشسته بود رو نفس کشیده بود. ییفان با وجود مقاومت‌های زیاد نتونسته بود مانع خواسته لیموی توی بغلش بشه و در آخر جونمیون با زمزمه اون جمله وسوسه انگیز بین ناله‌های مدهوش کننده اش، چیزی که میخواست رو از آلفا گرفته بود و بالاخره توسط ییفان نات شده بود.

- این حس قفل بودن بدن‌هامون رو دوست دارم

امگا با گرفتن نفس عمیقی به حرف اومد و نگاه ییفان رو به پلک‌های بسته و مژه‌های مشکی رنگش کشید.

- امشب...زیاد‌ روی نکردیم؟!

با چسبوندن لب‌هاش به شقیقه پسرک لیموییش زمزمه کرد و جونمیون متوجه نگرانی و ترس نهفته آلفا شد. رابطه‌های زیادشون توی هیت امگا میتونست با یه سهل‌ انگاری شرایط رو با به وجود اومدن توله‌ای که خون خالص سلطنتی نداشت پیچیده کنه.

- چه اهمیتی داره؟! اینکه بی‌پروا منو داشته باشی میترسونتت؟!

سرش رو کمی بالا گرفت و خیلی زود غم توی صداش قفل دست پیچیده شده آلفا دور بدنش رو محکم‌ تر کرد و جونمیون تونست رنگ خشم و دلخوری رو توی چشم‌های ییفان ببینه.

-تو خوب میدونی... میدونی که چقدر هوس میکنم دندون‌هام رو توی گردنت فرو کنم و سرخیِ مالکیتم روی سفیدی گردنت بقیه آلفاها رو به دلهره و حسادت بندازه و با وجود عطشی که توی تموم وجودم نسبت به خودت میبینی این چیزیه که باید از تو بشنوم؟!

روی نشونه نحس روی بدن امگای سلطنتیش دست کشید و ذهنش با پایین رفتن گوشه‌های لب جونمیون دوباره آشفته شد. تا کجا باید به رابطه پنهانیشون ادامه میدادن؟! غرق شدنشون توی این عشق ممنوعه شیرین و در عین حال ترسناک بود.

- این نشونه لعنتی...کار هر دومون رو سخت کرده

نفسش رو بیرون داد و با گرفتن کمر جونمیون خیلی آروم بدن امگا رو روی تخت گذاشت و بالاخره ازش بیرون کشید. فعالیت زیادشون بخاطر هیت امگا هر دو رو خسته کرده بود و ییفان میتونست روی هم رفتن پلک‌های امگای غرق فکرش رو ببینه.

- یادت نره قرصت بخوری لمون کوچولو

یکباره روی صورت امگاش خم شد و همونطور که تیغه بینیش رو به گونه‌های گرگ دوست‌داشتنیش میکشید زمزمه کرد و لبخند محوی که گوشه لب‌های صورتی رنگش نشست خیال آلفا رو کمی بابت پرت کردن حواس لیموی بین دست‌هاش راحت کرد.

𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜Donde viven las historias. Descúbrelo ahora