𝐒𝟔-𝟐🍋

107 32 2
                                    

Part 2

با استرس طول راهروی بیمارستان رو طی میکرد و همزمان بدون اینکه متوجه عادت بدش باشه انگشتش رو بین دندون هاش گرفته بود و گاز میزد. احساس ضعف میکرد ولی توجهی بهش نشون نداد. الان مهم اون بچه کوچیکی بود که اگه زودتر ترمز نمیکرد شاید حتی...
سرش رو تکون داد و به افکارش برای جلو رفتن بال و پر نداد. هنوز تپش قلب بالایی داشت و چشم هاش نگرانی رو فریاد میزدن. فقط خدا میدونست چطوری بچه رو بغل کرده بود و خودش رو همراه مادر اون بچه به بیمارستان رسونده بود.

انقدر ذهنش مشغول بود که متوجه پچ پچ هایی که بالا رفته بود نشد و به قدم برداشتنش ادامه داد. بعد از مدت کوتاهی بالاخره با دیدن یه جفت کفش مردونه مشکی جلوی پاهاش ایستاد. با تکون نخوزدن مرد از جلوی راهش سرش رو بعد از مکث کوتاهی بالا برد و چهره عصبی آلفای قد بلندی که رایحه مُشک شیرینش رو به خوبی میشد حس کرد رو به روی چشم هاش قرار گرفت. ذهنش محو اخم های تو هم رفته مرد بود و انرژی ای که ازون آلفا میگرفت گرگ درونش رو میلرزوند. گرگ ترسوش بهش اجازه باز کردن لب هاش برای اینکه اون آلفا رو کنار بزنه نمیداد.

- راننده اون ماشین که با یه بچه تصادف کرده تو بودی امگا؟!

صدای هاسکی مانند و چشم های بی حسش تقریبا تن ظریف امگا رو لرزوند ولی جونمیون اجازه نداد چهره اش چیزی از ضعف درونیش رو نشون بده. از اطرافیان اون دختر کوچولو بود؟!

سرش رو آروم تکون داد و با جلو اومدن یهویی آلفا بدنش که انگار خطر رو حس کرده بود ناخودآگاه کمی عقب کشید ولی قبل از اینکه بتونه واکنش خاصی بده موهای مشکی رنگش تو یه حرکت غیرمنتظره بین انگشت های بلند آلفا کشیده شد و جونمیون شوکه از درد خفیفی که حس میکرد هیسی کشید و برای رها شدنش از چنگ اون مرد دیوونه شروع به تقلا کرد و مشت های کوچیکش رو به سینه آلفا کوبید.

- حرومزاده...معلوم هست داری چیکار میکنی؟!

عصبی از رفتار آلفا زیر نگاه خشمگینش فریاد زد و با کشیده شدن بیشتر موهاش آخی به زبون آورد.

- فقط میخوام بدونم به یه امگای بی دست و پا مثل تو چجوری اجازه داده شده پشت فرمون بشینی وقتی نمیتونی ماشینت رو کنترل کنی؟!!!

چشم هاش حالت گردی به خودشون گرفتن. پس حدسش درست بود!!! مرد عصبی رو به روش نسبتی با اون دختر داشت و دلیل عصبانیتش هم مقصر دونستن جونمیون بود.

- من...

- بخاطر توعه احمق خواهر کوچیکم مجبوره درد شکستن پاهای ضعیفش رو تحمل کنه و بدتر از اون چند ماهی رو با همون وضع بگذرونه!!! همین فردا کاری میکنم گواهینامه ات باطل شه!!! بی عرضه هایی مثل تو جز توله پس انداختن برای آلفاها به درد چیز دیگه ای نمیخورن!!!!

آلفا بدون اینکه به جونمیون اجازه دفاع کردن از خودش رو بده توی صورت امگا حرف هاش رو فریاد زد و به راحتی توهین هاش رو تو صورت امگا که با چشم های گرد شده بهش خیره بود کوبید. رگ های برجسته صورتش، چهره اش رو ترسناک تر نشون میداد و هر کسی میتونست بفهمه از اوضاع پیش اومده چقدر ناراحت و خشمگینه و کوچیک ترین اهمیتی به وضعیت بیمارستان نمیده. برای جونمیون عجیب بود که چرا کسی نمیاد تا به این مرد خرده بگیره و ساکتش کنه؟!!

- حالا که فکر میکنم شایدم با شکوندن پاهات بتونم کمی آروم بگیرم

مرد قد بعد از چند لحظه بلند زیر لب غرید و جونمیون با اینکه لرزش محو پاهاش رو حس میکرد اخمی روی صورتش نشوند. اون مرد بدون دونستن قضیه داشت جلو میرفت و این اصلا باب میل امگا نبود که آلفای غول پیکرِ جلوش، اینطوری بدون شنیدن چیزی بهش هجوم آورده بود.

- هیچ غلطی نمیتونی بکنی!!

با حرصی که یهویی توی قلبش حس میکرد لب زد و همه خودداری هاش برای رعایت حالت عصبانی اون مرد رو کنار گذاشت.

خشم توی چشم های آلفا بیشتر از قبل به چشم اومد و بالاخره ریشه موهای پسر کوچیکتر رو رها کرد و با گرفتن یقه پیراهن امگای رو به روش بدن ظریف و کوچیکش رو بالا کشید و با کوبیدنش به دیوار صدای ناله از روی دردش رو بلند کرد. اون امگا چطور میتونست انقدر پررو باشه؟!

جونمیون لب هاش رو از درد گاز گرفت. با برخورد محکم تنش به دیوار بیشتر شدن ضعف بدنش رو احساس میکرد. با حس گیجی اذیت کننده و حس سیاهی جلوی چشم هاش پلک هاش رو روی هم فشرد و به سختی به دست های محکم آلفا چنگ انداخت تا رها بشه ولی فایده ای نداشت.

- ول...ولم کن

- با آدم های خوبی در نیفتادی کوچولو...

آلفا عصبی زمزمه کرد و بعد از اخم دیگه ای یقه امگا رو بدون ملایمتی رها کرد. تا همین الان هم قوانین بیمارستان رو به اندازه کافی شکونده بود.
سعی کرد نگاهش رو از چهره رنگ پریده امگا بگیره ولی یه چیزی درست بنظر نمیومد. رایحه لیمویی امگا رفته رفته محوتر میشد و بدنش بی حرکت به دیوار چسبیده بود. انقدر ضعیف بود که با چند تا تهدید و صدای بلند حالش دگرگون بشه؟! با خودش فکر کرد و متوجه شد که نگرانی درباره اون امگا داشت جای خشم درونش رو میگرفت و عصبانیتش داشت کمرنگ تر میشد.

- هی تو...

هر چند خشم زیادی رو نسبت به اون پسر حس میکرد ولی با این حال دستش رو جلو برد و شونه پسرک رو کمی تکون داد. با برخورد انگشت هاش به شونه امگا، بدن سبک پسر کوچیکتر مقابل چشم های شوکه آلفا رها شد و اگر دست های مرد زود نمی جنبید بدن امگا روی زمین سرد بیمارستان می افتاد. با چشم های گرد شده به چهره سرد پسرک که بنظر میومد بیهوش شده خیره شد و تازه متوجه جاری شدن خون از بین موهای مشکی رنگش شد. شوکه از دیدن همچین صحنه ای چند بار به گونه های سفیدش ضربه آرومی زد و با جواب نگرفتن دست هاش رو دور کمر امگای لیمویی حلقه کرد و بدن سبکش رو بالا کشید. باید پرستار رو خبر میکرد!!!

ᴮʸ ᵐᵃʳˢʰᵐᵃˡˡᵒʷ
#scenario
#omegaverse

𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜Donde viven las historias. Descúbrelo ahora