𝐒𝟏𝟑-𝟏🦷📚

143 33 5
                                    

Part 1

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


Part 1

- اوه... بعد ۴ روز بالاخره این سمتا پیدات شد؟!

بینِ چهارچوبِ در ایستاد و با قفل کردنِ دست‌هاش به سینه چشم‌های جدی و عصبیش رو به دخترِ سرکشش که متقابلا با مودِ بدی مقابلش ایستاده بود دوخت.

- درگیر یه مسئله‌ای بودم

هانا نفسش رو حرصی از بین لب‌هاش بیرون داد و بدونِ توجه به پدرش از چهارچوبِ در رد شد تا واردِ خونه بشه و صدای قدم‌های پدرش که به دنبالش وارد آشپزخونه شد رو شنید.

- تو متوجهی کارِ احمقانه‌ای که کردی چقدر منو نگرانت کرد؟! فقط کافی بود بهم زنگ بزنی و بگی پیش دوستت می‌مونی!!!

- گفتم که... سرگرمِ یه کاری بودم!!!

لیوانِ شیشه‌ایِ بین انگشت‌های هانا که هنوز از آب پر نشده بود محکم روی میزِ آشپزخونه‌ کوبیده شد و پدرِ جوون متوجه شد هر آن ممکنه دوباره دعوای بدی بینشون بالا بگیره. امیدوار بود هانا کوتاه بیاد و کار رو به جاهای باریک نرسونه.

- اونوقت می‌تونم بپرسم چه کاری؟!

با ابروهای بالا رفته پرسید و هانا همونطور که تک تکِ حرکات چهره‌ی جذاب و جدیِ پدرش که مشکوک بهش خیره شده بود رو می‌پایید پوزخندی از شیطنت گوشه‌ی لبش نشوند و بعد از مکثِ خیلی کوتاهی از آشپزخونه خارج شد و کسی رو صدا زد.

- ییفان عزیزم... اومدی؟!

اسم جدید و لقبِ "عزیزم"ِ پشت بندش، چینِ عمیقی بین ابروهای جونمیون انداخت. سابقه نداشت دخترِ عزیزش اون لقب رو برای کسی جز خانواده‌اش به کار ببره و همین جونمیون رو وادار کرد برای دیدنِ اون شخص قدم‌هاش رو به سمتِ درِ ورودی خونه برداره و به محضِ رسیدن به هانا تونست قامتِ بلندِ مردِ غریبه‌ای که همراه با یک چمدونِ کوفتی داشت وارد خونه‌اش می‌شد رو ببینه.

- با دوست پسرم آشنا شو آپا... مطمئنم خیلی منتظر این لحظه بودی

طعنه‌ی هانا کاملا واضح بود و دخترِ جوون وقتی متوجه فکِ منقبض شده‌ی پدرش شد خوشحال از بهم ‌ریختن اعصابِ پدرش دستش رو روی بازوی دوست پسرش کشید. دیگه داشت از این رویِ محافظه کارِ پدرش احساس تهوع می‌کرد. از پنهون کردنِ همه چیز خسته شده بود و حس می‌کرد آشنا کردنِ ییفان با پدرش شروعِ بدی نباشه.
جونمیون مشخص بود شوکه و همزمان به شدت عصبانیه. پسری که همراهِ هانای عزیزش بود خیلی زود با دیدنش جلو اومد و تا کمر خم شد تا بهش احترام بذاره ولی نگاهِ عصبی و دلخورِ جونمیون به سختی از چشم‌های سرکشِ هانا کنده شد و به مردِ خم شده‌ی رو به روش نگاهی انداخت.

𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜Where stories live. Discover now