𝐒𝟏𝟒-𝟑☘

78 38 4
                                    

Part 3

با شنیدن صدای داد آشنایی افسار اسب مشکی رنگش رو کشید و سرش رو به سمت امگایی چرخوند که با کیف کوچیکی که به دست داشت در حال دویدن توی محوطه سوارکاری بود و ییفان وقتی تونست سگ‌هاش رو به دنبال اون نخودفرنگی فرز ببینه تعجبی نکرد. نمی‌دونست این‌ بار دیگه چه جرمی مرتکب شده که پسراش نسبت بهش حساسیت نشون دادن.

- ییفااان!!

امگای نخودی با ترس می‌دوید و لحظه‌ای چشم‌هاش رو از هدفش که ییفان بود برنمی‌داشت. فقط ییفان بود که می‌تونست نجاتش بده وگرنه اون لعنتی‌ها اونقدری دنبالش می‌دویدن تا بالاخره بخاطر تموم دردسرها و کارهایی که کرده با دندون تکه پاره‌اش کنن. نگاهش از روی ییفان که سوار بر اسب و گیج از اتفاق در حال رخ دادن بهش خیره بود تکون نخورد و همون تماس چشمی براش به یه حواس پرتی کوچیک تبدیل شد و با گیر کردن پاش به سنگ بزرگی که توی محوطه بود سکندری خورد و خوشبختانه اونقدری خوش شانس بود که با مغز روی زمین پهن نشد. ولی مطمئن بود که زمین زانوش رو خراشیده و سوزش پاش همین رو نشون می‌داد. هراسون از سر رسیدن اون سه تا هیولا دوباره خودش رو سر پا کرد و ولی قبل ازینکه دوباره به سمت ییفان پا تند کنه متوجه سبکی دست‌هاش شد. نگاهش رو با ترس به عقب برگردوند و با دیدن کیف قهوه‌ای رنگش و فاصله کم سگ‌های آلفا آب دهنش رو قورت داد و ییفان که هنوز از بالای اسب منتظر اومدن جونمیون بود این بار چند بار پلک زد. اون احمق که نمی‌خواست برگرده و کیفش رو برداره؟! ولی انگار جونمیون دکمه عقلش رو خاموش کرده بود. قدم‌های لرزونش رو با سرعت به سمت کیفش برداشت و دقیقا لحظه‌ای که کیف رو از روی زمین قاپید دیگو با جهش بلندی به سمتش پرید و بدن آلفا رو لرزوند. چشم‌های گرد شده ییفان باور نمی‌کرد اون نخود کوچولو هر چند داشت از ترس سکته می‌کرد ولی تونسته بود با فرزی فرار کنه. جونمیون حالا با سرعت بیشتری داشت خودش رو به مرد روی اسب می‌رسوند و وقتی دست های آلفا پایین اومد تا بهش نشون بده می‌خواد بالا بگیرتش نتونست جلوی کش اومدن لبخندش رو بگیره‌. با کمال میل خودش رو بین دست‌های قدرتمند آلفای کهربایی جا داد و ییفان قبل ازینکه دیر بشه با یه حرکت بدن سبک پسرک رو بالا کشید و روی اسب نشوند و بالاخره هر دو تونستن با خیال راحت نفس بکشن. ییفان نگاه عصبیش رو به سگ‌های وحشی شده‌اش انداخت. باید جونمیون رو باهاشون وفق می‌داد وگرنه یه روزی کار دست اون نخود شیطون می‌دادن. با فکر به آسیب دیدن جونمیون دست‌ش رو نگران از زخم شدن بدن جونمیون حین افتادنش، پایین برد و با دیدن زخمی که شلوار روشن جونمیون به خوبی قرمزی خونش رو نشون می‌داد اخمی کرد و همونطور که امگای مچاله شده و لرزون از دویدن زیاد رو تو آغوشش گرفته بود دستش رو روی همون قسمت کشید و با توی هم رفتن صورت نخودفرنگی توی بغلش سرس رو با تاسف تکون داد. صورتش همچنان قرمز بود و تند تند هوا رو از طریق دهنش وارد ریه‌هاش می‌کرد.

𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang