Part 2
- بنظرم بهتره این بحث رو تموم کنیم...
بکهیون ناراحت از بحثی که انگار هیچ جوره تمومی نداشت با اخم کمرنگی زمزمه کرد. خیلی خوب به چانیول گوشزد کرده بود آوردن جونمیون به اون سفر یک هفتهای که به مناسبت نامزدیشون ترتیب داده بودن فکر خوبی نیست. بودن ییفان و عموزادههای پستفطرتش که از هر فرصتی برای ضربه زدن به ییفان استفاده میکردن همراه با حضور جونمیون مثل یه بمب ساعتی عمل میکرد که هر لحظه به انفجارش نزدیکتر میشدن. اما خب... نامزد احمقش پافشاری کرده بود که بدونِ هیونگش قرار نیست پا توی کشتی بذاره.
- هیونگ میشه لطفا اون کوفتی رو بذاری کنار؟!
چانیول معذب از موقعیت پیش اومده رو به جونمیون که مست و پاتیل همراه ودکای قوی توی دستش به یکی از دختر عموهای بکهیون تکیه داده بود تشر زد اما مغز جونمیون سرکشتر از این حرفا بود. با وجود اینکه چانیول بارها ازش خواسته بود اونجا مشکلی درست نکنه.
- بعد از مدتها شراب به این گرونی گیرم اومده... چرا باید از خودم پذیرایی نکنم؟!
با بی پروایی گفت و دوباره شات اون وودکای لعنتی رو بالا داد. تنها کسایی که انگار داشتن از این قضیه لذت میبردن فقط عموزادههای ییفان بودن. بیرون کشیدن خیلی مسائل از زبون جونمیون براشون تفریح شده بود.
- خب... جدا از همه این حرفها... ییفان تو تخت چجوری بود؟!
هوئا در حالی که سعی میکرد بدن سنگین جونمیون رو کنار بزنه با پوزخندی پرسید و با سوال کنجکاو کنندهاش نگاه بقیه پسر دخترهای دور میز این بار با هیجان بیشتری سمت جونمیون چرخید.
- اوه فاک...
جمله یهویی جونمیون به خنده انداختشون و این باعث شد بکهیون با نگرانی و اونم در حالی که داشت ناخونش رو میجوید به هیونگش که جوری رفتار میکرد انگار اتفاق خاصی نیفتاده بود نگاه کنه. ییفان خونسرد به آسمون شبی که از پنجرههای شیشهای بالای اتاق کاملا واضح بود خیره بود. چهرهاش هیچی رو نشون نمیداد. بنظر میومد هیچ کدوم از اون خندههای طعنهدار و جملاتی که به راحتی از زبون جونمیون جاری میشدن براش اهمیتی ندارن. واقعا هم همینطور بود. اهمیت دادن بابت اون حرفهای پوچ و بیهوده مثل یه مدرک برای اثبات این بود که جونمیون هنوز جایی توی قلبش داشت. انقدر اون موضوع و ادمهای بیکار دور و بر جونمیون براش مسخره بودن که خودش رو بابت حرفهاشون اذیت نکنه. اون لحظه اگه جونمیون درباره خصوصیترین مراحل سکسشون هم صحبت میکرد ییفان قرار نبود واکنشی نشون بره.
- انقدر کارش خوبه که این جوری واکنش نشون دادی؟!
این بار یکی دیگه از پسرها که جونمیون اسمش رو فراموش کرده بود پرسید. سه شات وودکا بالا داده بود و کم کم داشت هوشیاریش رو کامل از دست میداد. لب پایینش رو گاز گرفت و سرخوش از چیزی که داشت کم کم یادش میومد خندید. انقدر ییفان رو توی همون تایم به تخت کشونده بود که اصلا محال بود تموم عادتها و علایق اکسش رو فراموش کرده باشه.
YOU ARE READING
𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜
Fanfiction𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜[𝚋𝚢 𝚖𝚊𝚛𝚜𝚑𝚖𝚊𝚕𝚕𝚘𝚠] سناریوهایی که شاید یه روز نوشته بشن🍷 هر گونه کپی ممنوع🚫 توضیحات: سناریوهای اینجا فقط تیکههایی از کل داستان هستند که من تصمیم به نوشتنشون گرفتم❤ پس ممکنه پرش زمانی به وفور دیده بشه و هیچ...