Part 3
- بهتری؟!
با لب های آویزون نگاهی به باند پیچیده شده دور کله جونمیون گفت و امگای لیمویی پلک هاش رو برای اطمینان به جونگین به آرومی بست و لبخند محوی زد. ظاهرا وقتی ترمز کرده بود کله اش به فرمون جلو اصابت کرده بود و جونمیون تموم مدت متوجه خون ریزی بالای پیشونیش نبود. با این وجود دکتر گفته بود جای نگرانی ای نداره و قضیه چندان جدی نیست. فقط کافی بود استراحت کنه و بعد از اطمینان از سلامتی کاملش مرخصش میکرد.
- مطمئنی نباید به خانواده ات این قضیه رو بگی؟!
جونگین آبمیوه مورد علاقه جونمیون رو بین دست های کوچیکش گذاشت و اخم محوی که روی صورت کوچیک امگا نشست رو دید.
- نه جونگین...اونا شلوغش میکنن
صدای تکخند جونگین اخماش رو عمیق تر کرد. اون پسر عمه لعنتی خوب میشناختش و همیشه چیزی که جونمیون سعی در قائم کردنش داشت رو به روش میاورد.
- نگران اینی هاجون هم بفهمه و سر و کله اش دور و برت پیدا شه...
ایندفعه جونمیون در برابرش گارد نگرفت. فقط نی قرمز رنگش رو بین لب هاش گرفت و شروع به مزه کردن آبمیوه پرتقالیش کرد. دوست نداشت نگرانی و توجه هاجون نسبت به خودش زمزمه های بین خانواده بزرگشون رو بیشتر از قبل کنه. از اون گذشته تحمل شنیدن لاس های اون آلفای رو مخ رو نداشت.
- ایندفعه منم باهات موافقم...اگه قضیه اون آلفا...برادر اون دختر کوچولو رو بفهمه اوضاع اصلا خوب پیش نمیره
با این جمله پلک هاش رو از هم فاصله داد و چشم های گرد شده اش رو به جونگین که ملحفه سفید رنگ بیمارستان رو روی پاهاش مرتب میکرد داد. اون آلفای بیشعور رو کاملا فراموش کرده بود!!
- کی درباره اون آلفا بهت گفت؟!
- یکی از پرستارا... گفت بعد دعوا با اون مرد به این حال و روز افتادی...چون میدونستم خوشت نمیاد قضیه رو بزرگ کنم چیزی به بقیه نگفتم...میدونی که میتونی خوب تنبیه اش کنی
جونمیون از درک امگای کنارش ممنون بود. با وجود اینکه اون آلفا زیادی مسبب ناراحتیش بود ولی با فکر کردن به اون دختر کوچولو ترجیح میداد ایندفعه رو از رفتارش بگذره.
- خواهرش حالش چطوره؟!
- مامانش بهم گفت یه چندماهی باید پاهاش رو گچ بگیره... بچه بیچاره
خیلی زود متوجه تو هم رفتن چهره امگای لیمویی شد. لب هاش به سرعت پایین رفت و جونگین خوب میدونست داره به چی فکر میکنه.
- به خودت عذاب وجدان نده...میدونی که تقصیر تو نبوده اون بچه یهو جلو راهت سبز شده...میدونم دوست نداری حتی ناخواسته به کسی آسیب بزنی...ولی اون بچه به زودی خوب میشه و روی پاهاش راه میره
با اینکه جونگین درست میگفت ولی باز هم جونمیون خودش رو تا حدودی مقصر میدونست و ازینکه نتونسته بود سریع تر دست بجنبونه ناراحت بود. با صدای در دیگه نتونست جوابی به جونگین بده و با چرخوندن سرش تونست قامت بلند آلفایی که چند ساعت پیش باهاش دست به یقه شده بود رو ببینه.
بنظر نمیومد به خواست خودش اونجا باشه و ابروهای در هم و چهره منقبضش جونمیون رو ناراحت میکرد. برای گفتن بقیه حرف هاش اونجا بود؟!- امیدوارم حالتون بهتر باشه
آلفا با لحن بی حسی گفت و بدون اینکه اهمیتی به ابروهای بالا رفته جونمیون و نگاه تیز شده جونگین بده روی لبه تخت جونمیون نشست و بعد از مکث کوتاهی به باند دور سر امگا نگاه کرد.
- بهترم
جونمیون که از نزدیکی اون مرد معذب بود و رایحه مشک اون مرد رو بیشتر از قبل احساس میکرد با اخمی که نشونه دلخوریش بود لب زد و صورتش رو به سمت دیگه ای برگردوند.
- خوبه
آلفا کوتاه گفت و سرش رو تکون داد. امگای چموشی که روی تخت نشسته بود قصد نداشت نگاه شفافش رو به صورت آلفا بندازه و بنظر میومد هر لحظه منتظر عذرخواهیه. گرچه قرار نبود همچین چیزی نصیبش بشه.
- جریان رو از مادرم شنیدم... خانواده ما از شما شکایتی ندارن
به یکباره از روی تخت بلند شد و همونطور که میخواست نگاه شوکه امگا به سرعت سمتش کشیده شد.
- منظورت چیه؟!
جونمیون ناباور از چیزی که شنیده بود تکخندی زد و با حس دردی که بخاطر یهویی تکون دادن سرش توی مغزش پیچید آخی گفت.
- شکایت؟! بنظرتون بهتر نیست حواستون به توله هاتون باشه تا همچین اتفاقی نیفته؟!
جونگین که دست کمی از امگای دیگه نداشت عصبی غرید و آلفا تونست دندون های نیشش رو ببینه. با این حال اهمیتی به امگای عصبی نداد و دوباره نگاهش رو به لیموی روی تخت داد.
- خودت رو کامل ازین قضیه بی گناه تلقی نکن امگا...سرعت غیرمجازت رو نمیشه نادیده گرفت...شاید اگه عاقلانه رانندگی میکردی این بلا رو هم به سر خودت نمی اوردی...
به وضعیتش اشاره ای کرد و این بار باز هم چشم های وحشی و پر شده از خشم امگا نصیبش شد.
- من میتونم بخاطر توهین زشت و به رخ کشیدن قدرت فیزیکیت علیه یه امگا وضعیت رو برات سخت کنم
جونمیون بعد از مکث کوتاهی از بین دندون های چفت شده اش غرید و همونطور که ازون آلفای گستاخ تصور داشت گوشه های لبش به سمت بالا رفت و دندون هاش نمایان شد.
آلفا چند قدم به جلو اومد و جونگین که حساس شده بود هم همزمان قدمی برداشت ولی بدنش با دست بالا رفته جونمیون بی حرکت موند و فقط تونست با حرص توی ذهنش مشت هاش رو توی صورت آلفا بکوبونه.
مرد قد بلند بالاخره بالای سرش ایستاد و نگاهش رو روی صورت جونمیون گردوند.- اگه دنبال دردسری...پیشنهاد میکنم اول اسم خانواده وو رو سرچ کنی...
چونه ظریفش بین انگشت های محکم مرد قفل شد و آلفای خیلی راحت تونست چشم های عصبی جونمیون رو فیکس نگاه خودش کنه.
- اگه تو بخوای...میتونیم بیشتر با هم خوش بگذرونیم لِمون کوچولو
ᴮʸ ᵐᵃʳˢʰᵐᵃˡˡᵒʷ
#scenario
#omegaverse
![](https://img.wattpad.com/cover/357281104-288-k344022.jpg)
YOU ARE READING
𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜
Fanfiction𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜[𝚋𝚢 𝚖𝚊𝚛𝚜𝚑𝚖𝚊𝚕𝚕𝚘𝚠] سناریوهایی که شاید یه روز نوشته بشن🍷 هر گونه کپی ممنوع🚫 توضیحات: سناریوهای اینجا فقط تیکههایی از کل داستان هستند که من تصمیم به نوشتنشون گرفتم❤ پس ممکنه پرش زمانی به وفور دیده بشه و هیچ...