𝐒𝟒-𝟑🧧

136 37 6
                                    

Part 3

بدون اعلام ورودش قدم به اتاقی که متعلق به دغدغه ذهنی این روز هاش بود گذاشت و چشم های مشتاقش رو برای دیدن پسری که لمس ساده دست های با مهرش هوش از سر امپراتور بزرگ اون کشور می پروند چرخوند و با حدس اینکه احتمالا مشغول خوندن کتاب های عزیزش باشه قدم هایی که سرعت میگرفت رو سمت تخت جونمیون برداشت .

پرده حریر قرمز رو کمی کنار زد و مبهوت دلبر نفس گیرش که محو شمع های روی میز شده بود و ازین جهان فارغ بود شد . آب دهانش رو فرو برد و وقتی پسرک بالاخره متوجه حضور پادشاهش شد و برای نیم خیز شدن تلاش کرد دستش رو بالا آورد و تماشای اون بت آراسته رو به چشم های مشتاق خودش هدیه داد . گونه های تب دار و رنگ گرفته اش و شونه های برهنه ای که برای بوسه دعوتش میکردن کار امپراتور رو برای حفظ غرور و مقاومتش سخت میکرد . لباس ابریشمی ای که لطافتش با پوست دلبر برابری میکرد بدنش رو برانگیخته کرده بود. پاهای تراش خورده اش با بی تابی مدام روی ابریشم های تختش کشیده میشد و حالت هانفوی قرمزش که به رنگ سبز و طلایی مزین شده بود پوست برهنه و هوس انگیزش رو برای امپراتورش نمایان کرده بود و اندام بلورینش انگشت ها و لب های ییفان رو برای عشق بازی طلب میکرد. چشم های تاریک و سیاه ییفان بالاخره روی نگاه فراری و خجل معشوق ثابت شد و بدنش سمت پسرک روی تخت جلو رفت و گردن سفید جونمیون مهمون بوسه های ییفان شد و بین آغوش گرم امپراتورش لرزید .

- این یه دسیسه برای شیدا کردن منه؟!

نفس های کوتاه پسرک روی لب های امپراتور رها شد و دست پادشاه پیشروی کرد و پارچه قرمز دور شونه هاش کنار زده شد و جونمیون با حس لمس انگشت سرد ییفان کنار نوک سینه اش چشم هاش رو هم افتاد و لب پایینش بین دندون های مرتبش گزیده شد .

- م-مگه این خواسته شما نبود؟!

با خجالت لب زد و ابروهای بالا رفته پادشاه نشون از بی خبریش میداد . ندیمه سرکشش به راحتی فریبش داده بود و حالا جونمیون بین دست های داغ ییفان به آغوش کشیده شده بود و لب های کسی که فکرش رو هم نمیکرد روی پوست تنش بوسه میزد.

- کار اون ندیمه است؟!

بدن اون لعب قیمتی رو روی تخت نرمش خوابوند و بوسه هاش رو به لاله گوشش رسوند.

- بله... م-من...حتما تنبیهش میکنم

سر شونه لباس سلطنتی امپراتور بین انگشت های ظریفش مچاله شد و دلواپس از ناراحت کردن ییفان با شرمندگی زمزمه کرد .

- از سمت من که پاداش خوبی میگیره

ییفان با مزاح گفت و لب های جونمیون رو به اعتراض باز کرد.

- ییفان...

پسرک با شرم اسمش رو ناله کرد و صورتش رو با انگشت های ظریفش پوشوند و صدای خنده شیرین امپراتور رو شنید .

نوازش های امپراتور دوباره به بدنی که بین گلبرگ های گل بهاری استحمام شده بود بخشیده شد و ییفان تارهای بلند مشکی رنگی که به رایحه مشک آمیخته شده بود رو با شیفتگی نفس کشید .

- دل داده تو شدن...برترین دستاورد امپراتور چینه...

دستش رو به پای برهنه جونمیون کشید و انگشت هاش با شیطنت به ران پسرک چنگ انداخت و بالاخره اون صدای آسمونی رو از قفل لب هاش آزاد کرد .

- تاریخ نوشته های زیادی از تو به خودش میبینه محبوبم

ᴮʸ ᵐᵃʳˢʰᵐᵃˡˡᵒʷ
#scenario
#historical

𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜Donde viven las historias. Descúbrelo ahora