🍷𝐒𝟏- 𝟏🍷

434 69 14
                                    

- میدونی

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

- میدونی...معمولا عادت ندارم واسه امگاهام بادیگارد بذارم

نگاه خشک و سرد بادیگارد پایین اومد . راه رفتن کنار این مرد پر از غرور که همه تو اون عمارت براش سر خم میکردن یه چیز هایی رو تو مغزش تکون میداد و یادآوری میکرد . عجیب بود که خودش برای بازگویی دستورات و قوانین به یه بادیگارد پا پیش گذاشته بود . انگار که قضیه براش مهم بنظر میومد .
اهمیتی به حرف های اون آلفای لعنتی نمیداد و تنها دلیلی که هنوز از گوش هاش برای شنیدن بولشت های مرد کنارش استفاده میکرد این بود که نمیخواست قوانین رو زیر پا بذاره و بخاطر حواس پرتی بعد ها به دردسر بیفته . از دیوونگی های کوان و سرنوشت زیردست های حواس پرتش شایعه های تاریکی وجود داشت.

- ماه پیش یکی ازون حرومزاده ها رو حین بالا پایین پریدن رو دیک یکی از افرادم دیدم...اون امگای پست مهم ترین قانون اینجا رو شکوند و به سزاش رسید...البته همه جای دنیا سزای خیانت مرگه...مگه نه وو؟!

در کمال تعجب ایندفعه بادیگارد قد بلندش سرش رو بالا پایین کرد و نیشخند آلفای دیگه پررنگ تر شد .

- بخشیدن خیانتکار ضعف تو رو نشون میده...اگه ببخشی یعنی قدرت انتقام نداری...ضعیفی...

کریس این بار به حرف اومد و کوان رو به خنده انداخت . مرد سرش رو با خنده تکون داد . به طور عجیبی هاله قدرت رو دور بادیگارد جدیدی که انتخاب کرده بودن میدید و اینکه کسی شبیه به خودش رو انقدر به حریمش نزدیک کرده میترسوندش و در عین حال بهش قدرت میداد.

- تو باهوشی...خوب میفهمی چی میگم

قدم های کریس همچنان محکم پشت قدم های رئیس اون عمارت برداشته میشد . بادیگارد جوون معنی پشت اون حرف ها رو میفهمید . هر بلایی سر اون امگا و آلفا اومده در صورت تکرار به سر خودش هم میومد. ولی کریس با بقیه آلفاها فرق داشت. قرار نبود جلوی یه امگای لعنتی سر خم کنه و از هدف هاش چشم برداره.

- این یکی برام با بقیه اشون فرق داره...بخاطر همینه که بادیگاردی که براش انتخاب کردم هم با بقیه متفاوته

مرد نگاه خریدارانه ای به بدن ورزیده کریس انداخت و جلوی در اتاق معشوقه اش ایستاد . در زده شد و کوان منتظر موند و در این حال کریس امیدوار بود با امگای بالغی رو به رو بشه . حوصله پرستاری از یک بچه دردسر ساز رو نداشت . با باز شدن در و پخش شدن رایحه تمشک وحشی یه چیزی تو قلب آلفا تکون خورد و وقتی یه ضرب سرش رو بالا آورد تا دلیل آشفتگی گرگش رو ببینه متوجه حبس شدن نفسش تو قفسه سینه اش نشد . چشم های مشکی و اغوا کننده امگا که با آرامش عجیبی پلک میزد و مژه های مشکیش رو به رخ میکشید خبر خوبی برای آلفایی که با خودش عهد بسته بود قرار نیست دست از پا خطا کنه نبود .

- جونمیون...با بادیگارد جدیدت آشنا شو

کل زندگی کریس پر از چالش بود و ایندفعه شانس تخمیش یه چالش سخت انداخته بود جلوش. باید تموم روز اون تمشک وحشی و لب های پرستیدنیش رو به چشم میدید و وانمود میکرد اتفاقی نیفتاده . از بین تموم امگاها چرا جفت حقیقیش باید معشوقه کوان می بود؟!
ᴮʸ ᵐᵃʳˢʰᵐᵃˡˡᵒʷ

𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜Donde viven las historias. Descúbrelo ahora