Part 3
انگشت پاهاشو خیلی آروم توی آب استخر فرو برد تا دمای آب رو چک کنه و به محض حس کردن آب ولرم لبخندی از لذت روی صورتش نشست.- خب انگار امروز شانس باهام یاره
مشغول باز کردن دکمههای پیراهنش شد که با یادآوری اینکه کل اون روز رو باید تنهایی سپری کنه باز هم لبهاش آویزون شد. جونگین دیگه حوصلهی خونه موندن نداشت و تصمیم گرفته بود اون روز رو بیرون بره و ییفان هم اونقدری خوابش سنگین بنظر میرسید که دامپزشک جوون فکر نمیکرد به این زودیها از خواب بیدار شه.
- شاید تنهایی هم بد نباشه
سعی کرد به خودش دلداری بده که میتونه اون چند ساعت رو تنهایی توی استخر سر پوشیدهی ویلاشون ریلکس کنه و از وقت استراحتش لذت ببره. ولی خودش از هر کسی بهتر شخصیتش رو میشناخت. با تنهایی زیاد جور درنمیاومد. آهی کشید و بعد از بیرون کشیدن کامل پیراهنش، دستهاش رو روی تکیه گاه نردبونِ استخر گذاشت و قبل ازینکه بتونه حتی پاش رو وارد آب کنه صدای پارس کردن دِیزی که مشخص بود ترسیده از فکر بیرون آوردش. پاپی کوچولوی بیچارهاش با قدمهای کوچولوش در حالی که میدوید وارد محوطه استخر شد و خیلی طول نکشید جثه بزرگ گرگِ سیاهی که جونمیون نمیدونست باز به چه دلیلی با اون دندونهای ترسناکش دنبال دیزی راه افتاده بود هم نمایان شد و قبل ازینکه پسر جوون بفهمه چه اتفاقی در حال رخ دادنه دیزی با یه پرش خودش رو توی بغل صاحبش انداخت و لحظه بعد هر دو با سرعت زیادی توی آب افتادن.
- اینجا چه خبره؟!!!
این اولین جملهای بود که دامپزشک جوون بعد از بالا اومدن روی آب و کشیدن نفس عمیق، با عصبانیت فریاد زد و با صدای بلندش آلفا که هنوز با نگاه بدی به دِیزی که به سمت دیگهی استخر شنا میکرد تسلیم شده سر جاش موند.
- باورم نمیشه هر دوتاشون از یه نژادن و نمیتونن با هم کنار بیان
همونطور که چشمهاش رو میمالید تا بتونه پلکهاش رو باز کنه زیر لب زمزمه کرد و بالاخره بعد از چند بار پلک زدن تونست سرش رو بالا بگیره و قیافه به ظاهر پشیمون آلفا رو که همونجا نشسته بود رو ببینه.
- این دفعه دیگه چرا دنبالش افتادی؟!
به سمت دیوارِ استخر شنا کرد و با نزدیک شدن به گرگش با ابروهای بالا رفته و چشمهای ریز شده از آلفا پرسید و جوابش فقط چشمهای مظلوم شده و زوزه آرومی بود که جونمیون میدونست معنیش چیه.
- اوه واقعا؟! بنظر نمیاد بابت انداختن من به این وضع ناراحت باشی
با تکیه دادن دستهاش به لبه استخر با لحن متاسفی گفت و بلافاصله با تموم شدن جملهاش آلفا جلو اومد و برای اینکه لبخند رو به صورت ناجیِ دلخورش برگردونه مشغول لیس زدن صورتِ جونمیون کرد و این بار هم نقشهاش شکست نخورد. دامپزشک جوون بعد از سومین باری که زبون آلفا روی صورتش کشیده شد خندهاش گرفت و همونطور که چهرهی جمع شدهاش رو عقب میکشید تا بیشتر از اون قلقلکش نیاد دستهاش رو بالا گرفت تا نشون بده تسلیم شده. با بالا بردن دستهاش، آلفا هم دست از لیس زدنش برداشت ولی همون لحظه بود که جونمیون نفسهای گرم و متفاوتی رو که روی لبهاش رها میشد حس کرد.
ESTÁS LEYENDO
𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜
Fanfic𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜[𝚋𝚢 𝚖𝚊𝚛𝚜𝚑𝚖𝚊𝚕𝚕𝚘𝚠] سناریوهایی که شاید یه روز نوشته بشن🍷 هر گونه کپی ممنوع🚫 توضیحات: سناریوهای اینجا فقط تیکههایی از کل داستان هستند که من تصمیم به نوشتنشون گرفتم❤ پس ممکنه پرش زمانی به وفور دیده بشه و هیچ...