Part 4
- هنوزم نمیخوای ازین وضعیت خلاص شی؟!
به یخِ زیادی که بکهیون توی گلسِ شرابش ریخته بود نگاهی کرد و با شروع شدنِ بحثِ همیشگی چشمهاش رو چرخوند. بکهیون قبل ازینکه با دوست پسر جدیدش وارد رابطه بشه روزهای زیادی رو بابتِ سینگل بودنش عر میزد و حالا که دیگه یکی رو برای خودش داشت قصد کرده بود بقیه رو هم ازون به قول خودش باتلاقِ بد بو بیرون بکشه. البته توی اکیپِ سه نفرشون منظور از بقیه فقط جونمیون بود. انگار تنها کسی که داشت توی باتلاقِ تنهایی هنوز دست و پا میزد خودش بود.
- یه جوری میگی انگار قرار گذاشتن مثل لباس خریدنه
چهارمین شاتِ ویسکیش رو مزه کرد و تونست چشم غرهی ییشینگ رو از زیرِ چشم ببینه ولی اهمیتی نداد. حالا که هانا خونه نبود نیاز داشت اون شبش رو با بقیه و الکلِ توی دستاش برای آروم کردنِ ذهنِ آشفتهاش بگذرونه.
- تو سختش میکنی... مطمئنم بالاخره یکی که حرفاتو میفهمه رو پیدا میکنی
بکهیون سرمست از رابطهی جدیدش باز به نحوی دربارهی دوست پسرش پز داد و در کمالِ تعجب جونمیون این بار این مسئله رو به روش نیاورد و همین باعث شد بدنِ ییشینگ که روی کاناپهی بزرگ ریلکس کرده بود با تعجب از مکثِ طولانی جونمیون بالا بیاد.
- مکث کرد!!!
جونمیون که انگار توی فکر فرو رفته بود با فهمیدنِ نگاه عجیبی که بین اون دو نفر رد و بدل شد از فکر بیرون اومد و آب دهنش رو قورت داد.
- اوه خدای من... تو واقعا از یکی خوشت میاد؟!
بکهیون که انگار یه موضوع جدیدی رو کشف کرده باشه با کنجکاوی خودش رو بیشتر به دوستش چسبوند و گوشهی بالا رفتهی لبش بیشتر از قبل باعث شد جونمیون بخواد از جواب دادن به اون سوال فرار کنه.
- نه فقط... یکی هست که... یعنی...
نمیدونست چطور باید توضیح بده هیچ چیزی بین خودش و شخصی که همون لحظه به ذهنش اومده نیست و ازون بدتر چطور باید میگفت دوست پسرِ دخترش کسیه که فکر میکنه مکالمهی شبانهی هر شبشون براش تبدیل به یه چیزِ حیاتی شده. کنارِ ییفان یادش میرفت تنهاست... تنها وقتی از روز که پدرِ جوون شنیده میشد دقیقا وقتی بود که پا به کتابخونهاش میذاشت و ییفان رو اونجا پیدا میکرد. جونمیون چطور باید توضیح میداد تمومِ اتفاقات جالب روزش رو جایی یادداشت میکنه تا بر حسبِ محال مکالمهی شبانهاش کوتاه نشه؟! و همهی اینها چقدر به وحشت میانداختنش. از نجواهای اذیت کنندهای که آزارش میدادن آسی شده بود و باید خیلی زود فکری به حالِ وضعیت رقت انگیزش میکرد.
با باز شدنِ در خونه و اومدنِ غیرمنتظره ییفان حواس همه از جونمیون پرت شد و مردِ جوون خوش شانس ازینکه تونسته بود طفره بره نفسش رو بیرون داد.
استادِ قد بلند برای چند لحظه به دو شخصِ غریبهی دیگه نگاه انداخت و دستش رو بالا برد و معذب از نگاههای سنگینِ روش برای سلام کردن دستشو تکون داد.
YOU ARE READING
𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜
Fanfiction𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜[𝚋𝚢 𝚖𝚊𝚛𝚜𝚑𝚖𝚊𝚕𝚕𝚘𝚠] سناریوهایی که شاید یه روز نوشته بشن🍷 هر گونه کپی ممنوع🚫 توضیحات: سناریوهای اینجا فقط تیکههایی از کل داستان هستند که من تصمیم به نوشتنشون گرفتم❤ پس ممکنه پرش زمانی به وفور دیده بشه و هیچ...