𝐒𝟏𝟓-𝟒🥧

118 28 31
                                    

Part 4

به ساعتش دوباره نگاهی انداخت. باز سر قولش نمونده بود. باید بهش خرده می‌گرفت یا بهونه‌هاش رو برای اینکه بکهیون ازش خواسته شب رو پیشش بمونه قبول می‌کرد؟! ییفانش بی‌معرفت شده بود. این روزا حتی نفس کشیدن تو هوایی که ییفان اونجا بود هم ازش دریغ شده بود. خبری از نگاه‌هایی که بهش اعتماد به نفس می‌دادن تا ادامه بده نبود. لب‌های ییفان دیگه برای تحسین کردن زیباییش باز نمی‌شد و جونمیون احمقانه هر روز و هر روز تلاش می‌کرد استایل‌های متفاوت بزنه تا شاید توی شرکت وقتی که نگاه لحظه‌ای دوست عزیزش بهش میفته باز بتونه " چقدر خوشگل شدی" رو بشنوه. اما اون جمله رو از هر کسی می‌شنید به جز ییفان!! چیزی توی صورتش تغییر کرده بود که حالا به چشم ییفان زشت میومد؟!

"احمق"

بغضی که راه گلوش رو تنگ کرده بود خیلی راحت شکسته شد. خودش رو به بهترین شکل ممکن آراسته می‌کرد تا فقط تعریف‌های یه مرد متعهد رو بشنوه. یادش نمیومد از کی انقدر خودخواهی وجودش رو بغل گرفته. حسرت‌ داشت دل داغونش رو از هم می‌شکافت و تنها چیزی که جونمیون می‌تونست برای خودش داشته باشه تصور آغوش مردی بود که حالا مال یکی دیگه بود. حس ته خط بودن رو داشت. انگار دیگه قرار نبود لحظات خوبِ روزهای گذشته رو داشته باشه. دیگه هیچ پای سیبی مال اون نبود. ییفان کک مک‌هاش رو خرده‌‌های کوکی صدا نمی‌زد و دیگه حتی خبری از لاله‌های زردش یا گاردنیا‌های سفید رنگ توی اتاقشون نبود. همه چیز خاکستری شده بود. خاکستری متمایل به سیاه. ولی پس چرا جونمیون دست از چشم به راه بودن برنمی‌داشت؟! چرا وقتی می‌دونست اون شب هم قراره با یه پیام معذرت خواهی رو به رو بشه هنوز منتظر صدای رمز و باز شدنش بود؟!
سرش سنگین شده بود. دیگه نایی برای عوض کردن لباس‌هاش با لباس خواب نداشت. فقط از روی تخت بلند شد تا خوراکی‌هایی که آماده کرده بود رو از روی میز برداره. هنوز وارد آشپزخونه نشده بود که صدای زنگ در از جا پروندش. قلبش با فکر اومدن ییفان احمقانه باز هیجان زده شده بود. یادش رفته بود تا چند لحظه پیش چقدر بابت اون عشق سرکوفت خورده بود. اما مگه دست خودش بود؟! اون پسر یکی دو روزه توی قلبش مهمون نشده بود. دست‌های یخ زده‌اش به سختی وسایل رو روی میز توی آشپزخونه رها کرد. ییفان رمز در رو می‌دونست ولی جونمیون ترجیح داد با فکر اینکه دوستش از بس که اونجا نیومده رمز در رو یادش رفته خودشو قانع کنه. در رو که باز کرد دیدن نیم‌رخ ییفان گوشه لب‌هاش رو بالا برد. خودش بود. ییفان اونجا بود و حس عطر همیشگی آشناش باعث می‌شد جونمیون بفهمه توهم نمی‌زنه. صورت مرد مو بلوند با مکث طولانی‌ای به سمتش چرخید. چشم‌هاش حالت عجیبی داشتن. انگار نیومده بود اونجا تا باهاش وقت بگذرونه.
بدن ییفان بدون حرفی جلو اومد و بدون اینکه قفل نگاهشون رو بشکونه در رو بست. جو گیج‌کننده‌ای بود. قرار بود ییفان هم بهش لبخند بزنه و بعد با به هم ریختن موهاش ازش بپرسه چه فیلمی واسه اون شب انتخاب کرده. اما ییفان مثل یه ببر زخمی اونجا ایستاده بود و هر لحظه امکان داشت برای انتقام جلو بپره.

𝙺𝚛𝚒𝚜𝚑𝚘 𝚜𝚌𝚎𝚗𝚊𝚛𝚒𝚘𝚜Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ